شرح غزل شماره ۱۶۸: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
جمعه 25 اردیبهشت 1394 8:09 PM
١ -جانم سوخت براى اين كه كار دل سامان يابد و خود نيز در اين آرزوى خام سوختيم اما هدف برآورده نشد.[كار دل،همان برآورده شدن آرزوهاست.و چون آرزوى دل برآورده نمىشود،از آن باصفت خام يعنى نسنجيده ياد مىكند.]
٢ -روزى با نيرنگ و فريب گفت:سرور مجلس تو مىشوم.من با رغبت تمام غلام او شدم؛اما او
سرور مجلس من نشد[به وعده وفا نكرد.]
٣ -پيام داد كه پس از اين با رندان همنشين خواهم شد؛از اين رو،من در رندى و دردكشى شهرهى شهر شدم،اما او با رندان همنشين نشد.[يعنى من به خاطر او به رندى روى آوردم تا بههمنشينى او افتخار كنم،اما او بر خلاف وعدهاى كه داده بود به جمع رندان نپيوست،در حالى كه من دررندى شهرت و آوازه يافتم.]
۴ -اگر دل من-مانند كبوتر-در سينه مىتپد،حق اوست!زيرا كه در راه خود پيچ و تاب دام عشق
را ديد اما از آن روى بر نگرداند.[دل خود را سرزنش مىكند؛زيرا با وجود اين كه دام عشق را ديده،باز نگشته و در نتيجه گرفتار شده است.]
5-در اين آرزو كه در حالت سرمستى و شادى لب لعلگون او را ببوسم چه قدر خون دل خوردم و
رنج بردم،اما اين آرزو بر آورده نشد.
۶ -بدون راهنماى راه بلد،به كوى عشق مرو؛زيرا كه من صد بار به تنهايى اين راه را رفته اماموفق نشدهام!
٧ -فرياد كه در جست و جوى يافتن رمز و طلسمى كه مرا به سوى گنج مقصود هدايت كند و رهنمون شود،رسواى جهان شدم،اما مقصود حاصل نشد.[مقصود و هدف خود را به گنجى مانندمىكند كه براى يافتن گنج نامهى آن(يعنى نامه،نوشته،رمز و طلسمى كه در آن راه رسيدن به گنجطراحى شده باشد)به هر درى مىزند تا همه به راز او پى مىبرند و رسوا مىشود اما به مقصودنمىرسد.]
٨ -دريغ و درد كه در جست و جوى گنج حضور،بارها از بزرگان و بزرگواران،درخواست راهنمايى و كمك كردم،اما آن هم ممكن نشد.[حضور در پيشگاه دوست را-در اين بيت-به گنج ديگرى مانندكرده كه براى رسيدن به آن از بزرگان و اهل كرامت يارى و راهنمايى خواسته،اما به آن دست نيافته واز فيض حضور محروم مانده است.]
9-حافظ،در اين آرزو كه آن نگار رام او شود،به يارى فكر و انديشهى خود هزار راه چاره انديشيد
اما اين آرزو هم برآورده نشد.
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
در زندگی بکوش. لباس صبر بر تن بپوش. با دانایان بجوش. عزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش