قضاوتهای شگفت: مردى كه به زناى خود اقرار كرد!
پنج شنبه 26 تیر 1393 11:32 AM
مردى نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده گفت : يا اميرالمومنين ! زنا كرده ام مرا پاك كن .
امام عليه السلام از او روى گردانده و به وى فرمود: بنشين ! و آنگاه به حاضران رو كرده و فرمود: آيا نمى تواند كسى از شما كه مرتكب گناهى شده ، گناهش را پنهان بدارد چنانچه خداوند آن را پنهان داشته است . (كنايه از اين كه بايد پنهان كند و اظهار ننمايد. و مقصود اصلى آن حضرت تعريض به اقرار كننده بود تا از اقرار خوددارى كند).
بار ديگر مرد برخاسته گفت : يا اميرالمومنين ! زنا كرده ام مرا پاك گردان .
آن حضرت عليه السلام به وى فرمود: چه چيز سبب شد كه چنين اقرارى بر خود بكنى ؟!
گفت : براى اين كه پاك شوم .
امام عليه السلام به وى فرمود: چه پاكى برتر از توبه ؟ و به اصحاب خود رو كرده با آنان به گفتگو مشغول گرديد.
مرد بازخاسته گفت : يا اميرالمومنين ! زنا كرده ام مرا پاك كن .
آن حضرت عليه السلام به وى فرمود: قرآن مى خوانى ؟
گفت : آرى .
فرمود: بخوان ! مرد چند آيه از قرآن را صحيح تلاوت كرد. باز اميرالمومنين ، از او پرسيد؛ آيا مسائل لازم خود را از حقوق خداوند در نماز و زكات مى دانى ؟
گفت : آرى .
آن حضرت عليه السلام مسائلى از او پرسيد و آن مرد درست پاسخ گفت . باز به او فرمود: آيا بيمار نيستى ؟ و درد سر يا گرفتگى سينه اى در خود احساس نمى كنى ؟
گفت : نه .
اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: واى بر تو! برو تا همان طورى كه آشكارا از حالت پرسيده ايم در غيابت نيز از حالت جويا شويم ، و اگر بازنگردى تو را احضار نخواهيم كرد، و چون مرد دور شد آن حضرت از وضع جسمى و روانى او از اصحاب خود پرسش نمود، گفتند: كاملا سالم و حالش طبيعى است .
پس از چندى مرد باز آمده گفت : يا اميرالمومنين ! زنا كرده ام مرا پاك گردان .
آن حضرت عليه السلام به وى فرمود: اگر باز نمى آمدى تو را طلب نمى كرديم اكنون كه دفعه چهارم اقرار توست و حكم خدا بر تو لازم شده ، تو را آزاد نخواهيم كرد.
سپس آن حضرت به افرادى كه آنجا حضور داشتند فرمود: شما براى اجراى حد كافى هستيد و نيازى به اعلام ديگران نيست . شما را به خدا سوگند مى دهم بامدادان كه مى آييد بايد به صورتهايتان نقاب بسته باشيد به طورى كه هيچ كدامتان ديگرى را نشناسد و فردا صبح در وقت تاريكى هوا حاضر شويد؛ زيرا ما به صورت كسى كه او را سنگسار مى كنيم نگاه نمى نماييم .
فردا صبح طبق فرموده آن حضرت به هنگام تاريكى هوا در محل مقرر حاضر شدند. اميرالمومنين عليه السلام نيز به آنجا تشريف برد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم حد نزند كسى از شما كه خودش مستحق چنين حدى مى باشد؛ زيرا آن كس كه خداوند بر او چنين حقى دارد نمى تواند مثل آن حق را از ديگران مطالبه نمايد.
در اين هنگام عده زيادى از حاضران برگشتند، كه راوى مى گويد: به خدا قسم تا اين ساعت نفهميدم آنها چه كسانى بودند، سپس آن حضرت چهار سنگ به طرف او انداخت و سايرين نيز به او سنگ زدند
من لا يحضر، باب ما يجب به التعزير والحد و الرجم ، حديث 31.