معانی لغات غزل
غمزه: حرکات دلبرانه چشم و ابرو.
به دست باش: دست به کار شو، در انجام این کار بکوش، درنگ مکن.
مراد: آرزو، درخواست.
رای عشق زدن: درباره عشق مشورت کردن، عشق را انتخاب کردن.
به رأی خویشتن است: خودرأی است، در فکر مصالح خویش است.
چگل: نام شهر وسرزمینی در جنوب قرقزیستان که درآنجا قبیلهیی از ترکان خلخ زیسته و به زیبایی مشهور و ضربالمثلاند.
نافه: بندناف، بند کیسه مشک.
نافههاش زبند قبای خویشتن است: کنایه از اینکه هرچه دارد از خود دارد و از کسی وام نگرفته است.
ارباب بیمروت دهر: دنیاداران بیانصاف.
گنج عافیت: (اضافه تشبیهی) عافیت به گنج تشبیه شده است.
معانی ابیات غزل
(۱) دلی را که در دام زلف تو به دست خود گرفتار شده و خود را پای بند کرده با غمزه و ناز بکش که سزای او همین است.
(۲) اگر از دستت برمیآید که آرزو و مراد خاطر ما را برآوری کوتاهی مکن که کار خیری در خور و سزاوار و به جاست.
(۳) ای بتشیرین دهان، سوگند به جان تو که در شبهای تار، به مانند شمع درسوز و گداز و هدفم محو و نابودی خویشتن است.
(۴) ای بلبل، آن گاه که اراده تو بر پذیرش عشق گل قرار گرفت به تو گفتم دست از این کار بدار که آن گل خندان به تو بیاعتنا و در فکر مصالح خویش است.
(۵) گل نیازی به بوی مشک چین و طنازی دلبران چگل ندارد که او همه را از خود دارد.
(۶) به در خانه دنیاداران بیانصاف روی مکن که گنج خیر و سلامت تو در کنج خانه خودت نهفته است.
(۷) حافظ بر سر شرطی که در راه عشق بازی او بسته بود سوخت و از پای درآمد اما هنوز بر سر عهد و پیمان خود استوار است.
شرح ابیات غزل
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
از مفاد و ایهامات این غزل بر میآید که حافظ پس از مراجعت از تعبید درآرزوی اعتنا و توجه مجدد شاه شجاع بوده و این غزل را به همین امید سروده است.
روح آزاده شاعر و یکرنگی و بیریایی او به خامه سحارش اجازه تملق گفتن را نمیدهد و در پرده ایهام مکنونات قلبی خود را در زیرمفاهیم ظاهری غزل پنهان کرده و به خوبی میداند که شعر او را شاه شجاع میخواند و ازخواستههای دوست سابق خود آگاه میشود.
شاعر در بیت اول میگوید من با دست خودم، خودم را دردام دوستی و طرفداری تو به بند کشیدم وسزای من همین بیاعتناییهای توست. هرچه ازدستت برمیآید بکن وکوتاهی مکن.
در بیت دوم پس از شکوه صریح خود جنبه رأفت شاه شجاع را منظور نظر قرار داده و از او میخواهد که درمراعات احوال او بکوشد.
و بدنبال آن در بیت سوم به جان شاه شجاع سوگند میخورد که همه شبها در ناراحتی و سوز و گداز به سر برده و مرگ خود را از خدای خود طلب میکنم.
پس از آن روی سخن را به طرف خود برگردانیده و خطاب به خود میگوید: آن روزی که تصمیم گرفتی که در سلک دوستداران وطرفداران شاه شجاع قرارگیری من به تو گفتم احتیاط کن این شخص در فکر مصالح و سیاست کار خودش است و معنای دوستی رانمیداند و ترا مالالمصالحه میکند و در بیت پنجم به دنبال آن اضافه میکند که او به مانند گلی است که احتیاج به بوی عطر و زیبایی ندارد که تو گمان می کنی میتوانی از این راه به او مدد برسانی او قائم باالذات است.
و در بیت ششم یا ما قبل آخر که همیشه حافظ عادت دارد در غزلهای ایهامدار خود روح بینیازی و آزادگی خود را به منصه ظهور برساند به خود نصیحت کرده و میگوید چشم امید به دست دنیاداران مدوز وبر درارباب بیمروت دنیا منشین و در پایان کلام ماحصل گذشته خود و اندیشه فعلی خویش را بیان میدارد. و میگوید حافظ در راه دوستی همه چیز خود را باخت و هنوز هم روی دل به تجدید عهد و بهبود اوضاع دارد.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان