معجزه ای از امام جواد (ع)
یک شنبه 21 اردیبهشت 1393 9:43 AM
عصر خلافت معتصم (هشتمین خلیفه عباسى ) بود، شخصى را به اتهام آنکه ادعاى پیامبرى مى کند (با اینکه چنین ادعائى نداشت ) کت بسته آوردند و در شهر سامرا به زندان افکندند.
على بن خالد مى گوید: من تصمیم گرفتم با او ملاقات کنم و از نزدیک تحقیق کنم ببینم کیست ؟ پشت در زندان رفتم و با دربانان و پاسبانان مهربانى کردم و گرم گرفتم ، تا خود را به آن مرد زندانى رساندم ، اندکى با او صحبت کردم دیدم مردى فهمیده است ، به او گفتم داستان تو چیست که تو را زندانى کرده اند.
گفت : من در شهر دمشق در کنار محلى که نامش محل سر مبارک حسین علیه السلام است ، مشغول عبادت بودم ، شخصى (که همان امام جواد(ع ) بود) نزد من آمد و گفت : برخیز برویم ، همراه او حرکت کردم ، ناگاه خود را در مسجد کوفه دیدم ، گفت : "اینجا را مى شناسى ؟" گفتم ، آرى مسجد کوفه است ، او نماز گزارد، من نیز نماز گزاردم ، در آن هنگام که همراه او بودم ، ناگاه دیدم در مدینه مسجد پیامبر(ص ) هستم ، او به پیامبر(ص ) سلام کرد، من نیز سلام کردم ، او در مسجد نماز خواند، من نیز نماز خواندم ، در همین میان که همراهش بودم ، ناگاه خود را در مکه دیدم ، او پیوسته مناسک حج را بجا مى آورد، من نیز به جاى آوردم ، ناگاه خود را در جایى که قبلا بودم یعنى محل "رأس الحسین " در شام دیدم .
سال آینده نیز آن شخص آمد و مانند سال قبل با من رفتار کرد، وقتى که از مناسک حج فارغ شدم و مرا به شام آورد و خواست از من جدا شود، به او گفتم : از شما تقاضا دارم به حق آن کسى که به تو چنین توان (طى الارض ) داده ، به من بگو تو کیستى ؟
فرمود: "من محمد بن على بن موسى (امام جواد) هستم "
این خبر، مشهور گردید، تا به گوش "محمد بن عبد الملک زیات " (وزیر معتصم ) رسید، او دستور داد مرا دستگیر کرده و به زنجیر بستند و به عراق فرستادند و در اینجا مرا زندانى نموده اند.
على بن خالد مى گوید: من به او گفتم : داستان خود را به طور مشروح براى محمد بن عبدالملک زیات بنویس (شاید گزارش دیگرى به او داده باشند و او تو را بى جهت زندانى کرده باشد)
او ماجراى خود را براى محمد بن عبدالملک زیات نوشت ، ولى محمد بن عبدالملک (اعتقاد به امام جواد(ع ) و طى الارض نداشت با کمال اهانت و گستاخى طنز گونه ) براى او نوشت : "به همان کسى که تو را در یک لحظه از شام به مدینه و…برد، بگو تو را از زندان نجات دهد"
على بن خالد مى گوید: من به زندان مى رفتم و او را دلدارى مى دادم و امر به صبر مى کردم ، در همین ایام روزى صبح زود به زندان براى دیدار او رفتم دیدم نگهبانان و درباران و دست اندرکاران جلسه تشکیل داده اند و مى گویند: "آن مردى که ادعاى پیامبرى مى کرد و در زندان بود گم شده و هیچ معلوم نیست که به کجا رفته ، آیا در زمین فرو رفته و یا پرنده اى او را ربوده است ؟" (آنها نمى دانستند که همان امام جواد(ع ) به طریق اعجاز، آن زندانى را نجات داده است )