0

کوله بار

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

کوله بار
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393  11:19 PM

کوله بار
- قربان، امشب هوا خیلی سرد است، این‏طور نیست؟ 
- آری، در این هوای بارانی و لباس‏های خیس و با این باد که می‏وزد بیشتر سردمان می‏شود. 
- می‏گویم بهتر است قدری زیر سایه بایستیم تا باران که بند آمد برویم. 
- از کجا معلوم به این زودی‏ها بند بیاید، دیگر راه زیادی نمانده است، می‏رویم. 
- آنجا را نگاه کنید، او کیست که در تاریکی به این سمت می‏آید. 
- نمی‏دانم، بگذار جلوتر بیاید معلوم می‏شود. 
صدای پای او نزدیک‏تر شد. آن دو نفر نیز جلوتر رفته بودند. هر دو طرف صدای پاهایشان را که در گل فرو می‏رفت می‏شنیدند. 
- عجب، شمایید! 
- سلام علیکم، آری منم. 
- علیکم‏السلام، در این هوای سرد و بارانی کجا می‏روید، آن هم با آن کوله ‏پشتی، معلوم است خیلی سنگین است، می‏خواهید غلامم آن را برای شما بیاورد؟ 
- نه ممنونم. 
- پس اجاره دهید خودم آن را بردارم. 
- متشکرم، نیازی نیست. 
- حتماً داخل آن چیز ارزشمندی است که...؟ 
- نه، این توشه‏ی سفر است و باید خودم آن را حمل کنم و به جای امنی برسانم، به درد کس دیگری جز من نمی‏خورد و اگر من بردارم نزد میزبانم عزیز خواهم بود... شما هم بروید تا من به کارم برسم. 
- خداحافظ. 
- خدانگهدارتان. 
این گفتگویی بود بین امام سجاد و آن مرد و غلام او. از این جریان چند روزی گذشت. آفتاب، گل‏های داخل کوچه را خشک کرده بود و مرد با غلامش جلو در خانه نشسته بود و خود را به آغوش گرمای آفتاب سپرده بود. امام در حال عبور از کوچه بود. آن مرد با دیدن او گفت: پس چرا به سفر نرفتید، مگر نگفتید سفری در پیش دارم. 
- منظور من آن سفر که تو فکر می‏کنی نبود، منظورم کوچ به سرای دیگر و سفر مرگ بود. 
- من که نمی‏فهمم چه می‏گویید. و دوباره از یکدیگر خداحافظی کردند. چند ماه از آن واقعه گذشت. وقتی امام سجاد علیه‏السلام دیده از جهان فرو بست، مردم تازه فهمیده بودند که او چه کسی بود آن ناشناس که شب‏ها در کوچه‏های شهر به راه می‏افتاد و به خانه‏ها سر می‏زد کسی نبود غیر از علی بن حسین علیه‏السلام. آن مرد و غلامش تازه متوجه شده بودند که منظور امام از «توشه‏ی سفر» چه بود. «جای امن» آن کجا بود و «مهماندار و میزبان» چه کسی بود. او که می‏رفت مستمندان و بیچارگان بدون توشه ماندند، در حالی که کوله‏بار او پر از توشه‏ی سفر بود، سفری که هر چقدر توشه برداریم باز هم کم است. [1] . 

پی نوشت ها: 
[1] علل الشرایع، ص 231. 

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها