پاسخ به:غم وشادی در اندیشه ی مولانا
سه شنبه 9 اردیبهشت 1393 1:13 PM
مولوی به طرف کمال مطلق روی آورده، به اوج زیبایی مجرد می پرد، به سوی بی سویی، به لامکان و لایتناهی، به طرف حقیقت وجود که همة کائنات را گرم و روشن کرده است می رود. موسیقی دیوان شمس که در هیچ دیوان غنایی دیگر یافت نمی شود از همین جا سرچشمه می گیرد.
مقصود از موسیقی، تنها "وزن" و آهنگ غزل های مولانا نیست که در کمتر دیوانی نظیر آن را می توان یافت.
"مولانا موسیقی می دانسته و رباب می زده و حتی در رباب اختراعی داشته است. دانستن موسیقی که در حقیقت مایة وزنست به مولانا این سرمایه را داده است که در اشعار خویش تفنن کرده و بیش از هر شاعری اوزان گوناگون در غزل آورده است".
به عقیدة آقای فروزانفر "3500 غزل مولانا در 55 بحر ساخته شده که هیچ یک از شعرا این اندازه در اوزان توسعه ندادهاند. تمام اوزانی که در شعر قدیم وجود داشته و به قول شمس قیس بعضی از آنها جزو اوزان متروکه است در دیوان شمس هست و بهتر از اوزان معموله ساخته است . . . "
چه بسیاری از این غزل ها توأم با آهنگ موسیقی سروده شده است و علت موجدة آنها را هماهنگی با ضرب باید فرض کرد، باید غزل های زیر و اوزان ضربی دیگر که در دیوان شمس فراوانست.
نور دل ما، روی خوش تو
بال و پر ما، خوی خوش تو
با من صنما، دل یک دله کن
گر سر ننهم، آنگه گله کن
حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو
وندر دل آتش درآ، پروانه شو پروانه شو
ای هوس های دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
از ره و منزل مگو، دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم، بیا بیا بیا بیا
عالم زمن پر، من تهی
از کثرت و از انبوهی
گه مبتدی گه منتهی
هذا جنون العاشقین
( همان صص،23-20)
دیوان شمس دریاست، آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنه انگیز است، مثل دریا پر از موج، پر از کف، پر از باد است. مثل دریا جلوه گاه رنگ های بدیع گوناگون است، سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است. مثل دریا آیینه آسمان و ستارگان و محل تجلی اشعة مهر و ماه و آفرینندة نقش های غروب است. مثل دریا از حرکت و حیات لبریز است و در زیر ظاهر صیقلی و آرام، دنیایی پر از تپش و پر از تلاش دارد.
دیوان شمس دیوان شعر نیست غوغای یک دریای متلاطم طوفانی است. دیوان شمس انعکاس یک روح غیر آرام و پر از هیجان و لبریز از شور و جذبه است. (همان صص، 29-28).
شعر در زبان مولوی هجوم معانی و خروش مفاهیم تعبیرناپذیر است.
خون چو می جوشد منش از شعر رنگی می زنم (همان ص، 30)
مولوی وارسته و مجذوب زیبایی است،.
گویی یک نوع تصلب در عقاید مذهبی و تصوراتی هراس انگیز نسبت به عالم بالازهاد و مرتاضین،همچنین پاره ای از متصوفین خشک مانند صوفیان قرن های نخستین هجری، را رنج می دهد. رویایی پریشان و مشوش از جهان مافوق الطبیعه ذهن تب آلود آنها را در شکنجه گذاشته است. صورت ازلی- صورتی که در رویاهای جلال الدین زیبایی مطلق و سراسر فیض و رحمت و شبیه همان تصویری است که در ذهن حضرت مسیح از پدر آسمانی موجود بود- در دماغ تب دار آنان و قیافه خشمگین جباری کینه توز و خداوندی عبوس و پر تقاضا مبدل می گردد.
آن موجود منتقم جبار که از بیم خشم او اشک خواجه حسن بصری در تذکره اولیای عطار از ناودان مسجد جاری می شود در تصور جلال الدین به گونه ای دیگر نقش می بندد. سراسر لطف و جاذبه می گردد. شور و سودا برمی انگیزد و جان او را از وجد و عشق مترنم می کند.
ای دشمن عقل من وی داروی بی هوشی
اول تو آخر تو بیرون تو و در سر تو
هم شاهی و هم سلطان هم حاجب و چاووشی
خوش خوی و بد خویی دلسوزی و دلجویی
بس تازه و بس سبزی، بس شاهد و بس نغزی . . . . . . .
در دیوان شمس از گریه و زاری اثری نیست و اگر هم گاهی اسمی از گریه بیاید به مناسبت فراق یاری و شرح تأثر جان پر مهری است.
شمس تبریزی برفت و کو کسی
تا بدان فخر بشر بگریستی
عالم معنی عروسی یافتی
لیک بی او این صور بگریستی
مولوی هیچ وقت از ترس خدا گریه نمی کند زیرا خداوند در تصور او نور صرف و فیض مطلق است. به این صورت محبوب عشق می ورزد و دیوانه وار عشق می ورزد. روح او از عشق و امید لبریز است از این رو پیوسته از شادی و خنده دم می زند.
چون گل همه من خندم نز راه دهان تنها
زیرا که منم بی من با شاه جهان تنها
* * *
چو در سلطان بی علت رسیدی
هلا بر علت و معلول می خند
اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر
برو بر خاذل و مخذول می خند
جلال الدین موجبی برای گریه نمی بیند خنده را نشانه ایمان بلکه نتیجة حتمی ایمان می داند.
هر که حقش خنده دهد از دهنش خنده جهد
تو اگر انکاری ازو من همه اقرارم ازو
عالم هستی جز پرتو تجلی ذات ازلی چیزی نیست پس همه چیز زیبا و همه چیز نشاط انگیز است. جز امید و خنده کاری برای ما نمی ماند زیرا از جمال ازلی جز زیبایی و خوبی انعکاسی نیست و از این رو در دیوان شمس فراوان است ابیات یا غزل هایی که از خنده می درخشد.
جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آن که آموخت مرا همچو شرر خندیدن
گر چه من خود ز عدم دل خوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن . . . . .
همین اصل مولانا را از عارف بزرگ قرن پنجم به بنیان گذار شیوه نشر مطالب عرفانی در لباس غزل که مورد احترام و تکریم مولانا نیز می باشد متمایل می کند: در زبان سنایی مطالب عرفانی سیر به طرف نور و پاکی و جنبه تعلیم و موعظه پیدا می کند و در زبان مولانا صورت معاشقه.
زمینه اصلی بیان مولوی شوق و جذبه است و تقوا و فضایل زیبایی است. در اندیشه او فیض و زیبایی لازمة ذات باری تعالی است و بنابراین دیگر موجبی برای نگرانی و بیم باقی نمی ماند (دشتی، علی.سیری در دیوان شمس، علی دشتی. صص، 154- 164).
غزلیات مولوی سرشار از شادی و شور و جنبش و حرکت است. "مالرب و نیز پل والری ، شاعران فرانسوی،در مقایسه ی شعر و نثر گفته اند که اولی به راه رفتن می ماند و دومی به رقص.شاید بتوان گفت غزل مولوی- که شعر ناب است- مصداق کامل چنین دست افشانی و رقصی است. سرخوش،پرشور،گرم و تپنده...
آن کسی که از شراب عشق حق مست شد،از طرب آکنده می شود.مرده ای بوده که زنده شده است و گریه ای که خنده می شود:
مرده بدم زنده شدم،گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده ی سیرست مرا،جان دلیرست مرا
زهره ی شیرست مرا،زهره ی تابنده شدم
گفت که سرمست نه ای ،رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
(یوسفی، غلامحسین، چشمه روشن. ص212 و 221)
پایان سخن:
در سطوری که گذشت راز و رمز شادمانگی مولانا را از جهات مختلف مورد بحث و تحلیل قرار دادیم. با این حال بسیاری از حرف ها ناگفته ماند. عظمت شخصیت مولانا و ارجمندی آثار این و تحلیل این همه در مختصری از این دست امکان پذیر نیست. کنکاش در چند و چون این موضوع و بررسی دیگر جوانب مبحث شادی و غم در تفکرات مولانا، مجالی بیش از این می طلبد. به همین مختصر بسنده کرده و ادامه تحقیق در این باب را به مجالی دیگر وا می گذاریم.
منابع و مآخذ
نویسندگان
محمد حسین بهرامیان
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان
الهام جم زاد
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان
مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه