سيب سرخ
یک شنبه 21 آذر 1389 8:39 AM
سيب سرخ
|
دخترى بود که خيلى دوست داشت روى دستش خالکوبى کند. براى همين هر روز پيش زن همسايه که خالکوب بود مىرفت و از او مىخواست تا ستارهاى روى دستش خالکوبى کند. يک روز زن خالکوب به دختر گفت: 'به يک شرط دستت را خالکوبى مىکنم. فردا که پدرت از خانه بيرون رفت، به مادرت بگو که يک سيب سرخ از شاخهٔ بالاى درخت برايت بچيند. وقتى بالاى درخت رفت بگو مادر، دائى مُرد.' |
دختر به خانه رفت و فرداى آن روز آنچه که زن خالکوب خواسته بود انجام داد. وقتى به مادرش که بالاى درخت رفته بود گفت: 'دائى مُرد.' مادر از بالاى درخت پائين افتاد و مرد. |
مراسم عزادارى که تمام شد دختر رفت پيش زن خالکوب و از او خواست تا دستش را خالکوبى کند. زن خالکوب گفت: 'اول تو پدرت را راضى کن که مرا عقد کند، بعد.' دختر رفت و با چربزبانى پدرش را راضى کرد تا به خواستگارى زن خالکوب برود. |
عروسى سر گرفت و زن خالکوب به خانهٔ پدر دختر رفت. دختر پس از چند روز به زنبابايش گفت: 'حالا برايم خال مىکوبي؟' زن گفت: 'برو دنبال کارت. مگر من بيکارم که بنشينم براى تو خال بکوبم؟!' |
دختر از آن به بعد چيزى نگفت. اما از مرگ مادرش خيلى ناراحت بود و از کارى که کرده بود پشيمان. يک روز دختر سر مزار مادرش رفت و از ستمهائى که زنبابا به او مىکرد حرف زد و گريه کرد. تا اينکه خوابش برد در خواب مادرش به او گفت: 'امروز برو پيش دائىات و گوسالهٔ زردش را بگير و به صحرا ببر، هرچه بخواهى به تو مىدهد.' |
دختر همين کار را کرد و پس از مدتى سرحال شد و لباسهاى نو پوشيد. نامادرى به او شک کرد و بالاخره فهميد همهٔ اين کارها زير سر گوسالهٔ زرد است. اين بود که خودش را به مريضى زد، به حکيم هم پول داد تا گوشت گوسالهٔ زرد تجويز کند. طبيب هم قبول کرد. خلاصه رفتند و گوساله را گرفتند و سر بريدند. |
دختر باز با چشم گريان رفت سر مزارِ مادرش. او گفت: 'استخوانهاى گوساله را جمع کن و بکوب پنبه مىشوند، با آن پنبهها ريسمان درست کن.' دختر وقتى خواست با پنبهها ريسمان درست کند بادى آمد و پنبهها را برداشت و برد جلوى يک خيمه انداخت. دختر رفت پنبهها را بردارد ديد داخل خيمه يک ديو نشسته. ديو گفت: 'آدميزاد بيا تو ببينم.' بعد پرسيد: 'مشک من بهتر است يا مشک مادرت؟' دختر که خيلى ترسيده بود گفت: 'مشک شما.' بعد ديو از او خواست تا موهايش را شانه کند. دختر اين کار را هم انجام داد. ديو گفت: 'موهاى من بهتر است يا موهاى مادرت؟' دختر گفت: 'موهاى شما.' ديو گفت: 'ابر سياه که آمد بخواب. ابر سفيد که آمد برخيز.' ناگهان ابر سياهى در آسمان ظاهر شد. دختر خوابيد و وقتى ابر سفيد آمد بيدار شد. وقتى دختر خودش را در آئينه نگاه کرد، ديد خيلى زيبا شده است. به خانه برگشت. |
نامادرى و دخترش وقتى فهميدند که دختر چطور و از چه راهى آنقدر زيبا شده دست بهکار شدند. دختر خالکوب به سراغ ديو رفت و سلام نکرده وارد خيمهاش شد، بعد به همهٔ سؤالهاى ديو عوضى جواب داد. ديو هم آخر سر به او گفت: 'ابر سفيد که آمد بخواب، ابر سياه که آمد بيدا شو.' دختر همين کار را کرد و وقتى به آئينه نگاه کرد ديد خيلى زشت شده با گريه به خانه برگشت. |
يک روز پسر پادشاه دختر زيباى ستاره و خورشيد نشان را در کوچه ديد و يک دل نه، صد دل عاشقش شد و مادرش را براى خواستگار به خانهٔ دختر فرستاد. |
نامادرى و دخترش که خيلى از اين موضوع ناراحت بودند نقشهاى کشيدند دختر خالکوب دختر زيبا را به بهانهٔ بازى و گردش به صحرا برد. در آنجا دستهاى او را بست و رهايش کرد و برگشت، نزديک غروب شيرى آمد و خواست دختر را بخورد. دختر وقتى ديد التماسهايش به گوش شير نمىرود گفت: 'پس مواظب باش که يک قطره هم از خون من روى زمين نريزد.' شير دختر را خورد. اما يک قطره از خون دختر روى زمين افتاد و از آن يک نى روئيد. |
پسر پادشاه از دورى دختر زيبا ديوانه شد و سر به بيابان گذاشت تا اينکه روزى نى را ديد و آن را چيد. هر جا مىرفت نى مىزد. |
دختر خالکوب که مىديد پسر پادشاه هنوز عاشق دختر زيبا است. خيلى ناراحت بود. رفت و نى را دزديد و سوزاندش و خاکستر آن را توى باغچه ريخت. از آن درخت انارى سبز شد. وقتى انارها را چيدند يک دانه از آنها توى تاپوى آرد افتاد. روزى زن خالکوب رفت آرد بردارد، ديد دختر زيبا آنجا نشسته. از ترس غش کرد. کمکم خبر پيدا شدن دختر زيبا همهجا پيچيد تا به گوش پسر پادشاه رسيد. او پيش دختر رفت و وقتى ماجرا را فهميد، زن خالکوب و دخترش را توى يک ديگ آب جوش انداخت و با دختر زيبا عروسى کرد. |
- سيب سرخ |
- افسانههاى چهارمحال و بختيارى - ص ۱۷ |
- گردآوري: على آسمند و حسين خسروى |
- انتشارات ايل - چاپ اول ۱۳۷۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...