پاسخ به:یادها و یادداشتهایی از زندگی امام خمینی(ره)
چهارشنبه 21 خرداد 1393 11:11 AM
در اتاق عمل و درمانگاه
صبح روز سهشنبه دوم خرداد 1368 با آنکه به طور کلی اطلاع داشتیم که قرار است حضرت امام مورد عمل جراحی قرار گیرند، ولی چنان نسبت به این مسئله تلقی ناباورانه داشتم که طبق معمول، کارها و قبوض را برای تشرف آماده کرده و در موعد مقرر به طرف بیت معظمله روانه شدم. اما با در بسته رو به رو شدم. دلم لرزید. زانوانم سست شد. مضطربانه و شتابزده خود را به درمانگاه رساندم. همین که به راهرو وارد شدم، چشمم به صفحه تلویزیون افتاد. امام(ره) در اتاق عمل و بیهوش بودند. پزشکان پروانهوار گرد شمع وجودشان میچرخیدند و روی موضع را برای شروع عمل جراحی آماده میکردند.
لحظهها به سنگینی کوهها سینهام را میفشرد. جان بر لب، زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتیم. به تدریج سران سه قوه: حضرات آقایان «آیتالله خامنهای»، «هاشمی رفسنجانی» و «موسوی اردبیلی» نیز وارد شدند. علاوه بر چند نفر از اعضای دفتر و حاج احمد آقا، یکی از صبیههای حضرت امام نیز حضور داشتند. چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک مجال دیدن را نمیداد. آرامتر از همه، فرزندان امام(ره) بودند که دل شیر را به ارث برده بودند.
نه توان نگاه داشتم و نه میتوانستم چشم از دیدن محبوب بر بندم. تیغ جراحی بود که سینه او را میشکافت و خنجری که جگر ما را میدرید. نزدیک به سه ساعت همراه با امید و دلهره به طول سی سال گذشت. سی سال خاطرات، خاطرات تلخ و شیرین، تلخی هجرانها و شیرینی وصالها. سی سال عشق و ارادت و ...
سرانجام فضا از خوشحالی پر شد و عمل بدون عارضه قلبی با موفقیت پایان یافت. لحظه شیرین فرا رسید؛ به شیرینی نزدیک به سی سال عشق ورزیدن او. لحظه انتقال حضرت امام از اتاق عمل، لحظهای که از فراسوی اشک شوق و عشق، چشمم به دیدن سیمای نورانی و درخشانش روشن شد و دل طوفانزدهام به ساحل آرامش رسید... میخواستم از پزشک و پزشکان تشکر کنم، اما الفاظ مناسب را در ذهنم نیافتم. زبانم بند آمده بود و فقط توانستم دست پزشک را ببوسم...
دیری نپایید که این مسرت جانبخش و آرامش شیرین با دگرگونیها و گزارشهای پزشکی دستخوش فراز و نشیبها شد. لحظه ها به سنگینی میگذشتند و عقربه زمان، به سختی میچرخید و ...
گفتنیهای روزهای درمانگاه زیاد است. آنها نیز که در این روزها شرف حضور داشتند، هر یک شمهای گفتهاند: از عبادتها، راز و نیازها و گریههای شبانه تا ذکر و نماز و اهتمام فوق تصور که سنت دیرینه امام بود. خدا میخواست که حداقل در این چند شبانه روز هم که شده، چشمههایی از ابعاد معنوی نادیده و ناشناخته بنده صالحش را به دیگران بنمایاند و با استفاده از این فرصت استثنایی و در عین حال غمانگیز، با دوربین مخفی تصویری هرچند ظاهری و نارسا از جلوههای عبودیت او برای تاریخ و خداجویان به ثبت رسد و وااسفا!!! که هیچ دوربین ونزدیکبین و ذرهبین و چشم ظاهربینی را امکان دیدن حقیقت مقام عبودیت و خلوص حضرتش نیست. دهها سال عبادت خالصانه، دهها سال مناجات شبانه، دهها سال ریاضت و جهاداکبر واصغر، دهها سال سیر وسلوک الیالله و ... و ما کجا و او کجا که: آنجا خیال را نبود قدرت نزول."
با این همه گویی مشیت خداوندی براین تعلق گرفته بود که اگر برای چند روز و چند شبی هم که شده آنچه را درمقام ظهور قابل رؤیت است، باشهود عین و تصویر عیان بر جهانیان ثابت کند که اگر قانون "وَ مَن نُعَمّرْه نُنَکّسْه فِی الخَلْقِ" همگانی است، ولی "خُلق" وشاکلۀ باطنی متکامل و ذوب شدۀ درحق، نه با عمر طولانی وبیماری جسمانی که با مرگ نیز آسیبپذیر نیست. اگر انسانهایی مصداق " وَمِنْهُم مَنْ یُرَدّ الی اَرذَلِ العُمُرِ لِکَی لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شیئاً" میشوند، ولی این توان الهی نیز درانسان وجود دارد که نه در درۀ انحطاط " ارذل العمر" سقوط کندو نه دانستههای خویش را از دست دهد، بلکه دراوج قله شخصیت انسانی و شکوفایی روحی و با برخورداری از تمام مشاعر و حفظ اندوختهها و دریافتهای الهی خویش و توجه کامل به مبدأ هستی و معاد و معارف حقه تا آخرین لحظه، عمر راسپری کرده و درکمال معرفت و قدرت آگاهی، دیوارۀ مرگ را شکافته و به فضای لایتناهی جهان ابدی وملکوت اعلی پروازکرده و به لقاء مبدأ کمال و هستی مطلق راه یابد.
حضرت امام(ره) هر چه به لحظههای پایانی نزدیکتر میشدند، وجودشان از توجه به خدا لبریزتر و آثار و نمودارهای حکمت و معرفت ایشان آشکارتر و سیمایشان نورانیتر میشد، درحالی که هر روز و هر ساعت از نظر جسمی رو به کاستی و ضعف ورنج بیشتر بودند، که برحسب روال طبیعی و سیرمادی و جسمانی بروز و ابراز بیشتر آثار تألم و جزع را میطلبید، اما شخصیت شکوفا شده و حقیقت شگفتانگیز انسان تکاملیافتهای مثل امام که روح بزرگش بر جسم و عالم طبیعت غالب شده و جسم برایش جز قالب و مرکب راهوار نبود، وضعیت دیگری را به منصّه ظهور گذاشته بود.
از نای وجودشان که جز برای خدا ننالیده بود، به جای ناله از آلام جسمانی، زمزمه ذکر خدا و آهنگ روحانگیز وصل و قرب و لقاء برمیخاست. از شمع چهره ملکوتیشان که جز برای حق نیفروخته بود، به جای اخم و ترشرویی از دردهای ناشی از بیماری تن، نور ایمان و طمأنیه خاطر و نشاط و انبساط برای لقای دوست متلالی بود.
ایشان مصداق باررز مومنانی بودند که خود در این دنیا به حساب خود میرسند، قبل از آنکه درآن دنیا به حسابشان رسیدگی شود. حضرت امام گرچه به ظاهر، هنوزروح بلندشان باکالبد خاکی پیوند داشت، ولی درحقیقت گویی از قفس تن رسته و با رسیدن به کمال انقطاع ازهمه تعلقات مادی به خدا پیوسته بود. با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل او عازم سفر به جایگاه ابدی بودند.
خلاصه آنکه هیچ کس دراین مدت، کمترین ناله واخمی ازدرد و الم جسمانی و شخصی از ایشان نشنید وندید. فقط زمزمه مناجات و نوای عطرآگین عبادت و خشوعشان بود که فضای اطراف وچشم وگوش و دل همه را پر کرده بود. با معجزه وجود الهیشان، همه حاضران درمحفل عاشقانهاش را درشگفتی وایمان به مقام والای انسانی راستین و آفریدگان " احسن الخالقین " فرو برده بود.
این بنده کمترین، ضمن آنکه برحسب دستور امام موظف بودم دردفتر به وظیفه محوله بپردازم و گرچه در این مدت، سعی بر این داشتم که حضرتش را در چنین وضعیتی حتی به اندازۀ پاسخ یک سلام، نیازارم ، اما با این حال، چشم از دیدنش نیز پوشیدن نمیتوانستم.
به هر ترتیب، روزی چند بار، دیده را به جمال جمیلش روشن و دل را به وصالش متیم میکردیم. دراین میان، روزهای انجام دادن کارهای دفتر طبق معمول گذشته برای انجام دادن کارهای دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف میشدیم.
روز جمعه دوازدهم خرداد درحالی که نمیخواستم صرف دیدارم زحمتی ایجاد کند چنانچه پیشتر اشاره کردم به گونهای به اتاق وارد شدم که فقط بتوانم امام(ره) را ببینم، ولی یکی از دوستان که درکنار تخت مشغول انجام وظیفه بود، از روی محبت به عرض رساند: "آقای رحیمیان آمدهاند."
درمقابل عمل انجام شده قرارگرفتم. جلوتر رفتم. حضرت امام(ره) چشمان مبارکشان را باز کردند. سلام کردم. جواب دادند. با صدای لرزان و بریده دعا کردم و آن حضرت با تفقد و لحنی محبتآمیز فرمودند:
ان شاءالله موفق باشید...
با تمام کردن جمله و رسیدن به حروف آخر، جوهرۀ صدایشان نیز تمام و چشمانشان دوباره بسته شد و درحالی که میگریستم خارج شدم.