خاطرات آمرین بالمعروف..7
جمعه 22 فروردین 1393 9:55 AM
توی بیمارستان بودم ،ساعت ملاقات بود در بخش باز شد و آقایون و خانم های عیادت کننده دسته دسته وارد بخش میشدن
خلیلی از خانم های بیماری که اصلا انتظار عیادت کننده هم نداشتن بی حال و خیلی بدحال توی عالم خودشون بودن لباساشون گاها کناررفته بود و ممکن بود یکی دونفر هم پوششی به سر نداشته باشن اما چون وقت ملاقات بود خانم آقا فرقی نداشت تشریفشونو میاوردن داخل بخش ها و اتاق ها من عادت ندارم چادرمو از دورم باز کنم اما دیدم وضعبت باقی خانم ها کمی نامناسبه بلند گفتم آقای محترم بد نیست یاالله بگید و وارد اتاق بشید دیدم خودشو زد به نشنیدن منم به تخت کناریم البته خطاب به افراد توی اتاق گفتم مهدیه جان یکم روسریتو مرتب کن احتمالا الان پدرم هم همراه خونوادم براعیادت میاد البته چون بخش خانم هاست قفط یک لحظه میاد و میره دیدم الحمدالله امربه معروفم اثرکرد آقایونی که توی اتاق بودن یواش از مریضشون خداحافظی کردنو از بخش خارج شدن خدارو شکر اینم یه امر بمعروف داغ داغ
یادمون باشه واجب خدارودر هیچ شرایطی فراموش نکنیم