0

فاطمه (س)

 
fateme74
fateme74
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1392 
تعداد پست ها : 3243
محل سکونت : خراسان جنوبی

فاطمه (س)
سه شنبه 12 فروردین 1393  10:01 AM

فاطمه ( عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى

فاطمه ( عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عميس‏» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پيكر زن پارچه‏اى بيفكنند و اندام وى زير آن نمايان باشد.

اسماء پاسخ داد: نه من چيزى به تو نشان خواهم داد كه درحبشه ديدم سپس چند شاخه‏تر خواست، آنها را خم كرد و پارچه‏اى بر روى آن كشيد و تابوت گونه ساخت. فاطمه ( عليها السلام) فرمود: چه چيز خوبى است پيكر زن و مرد قابل تشخيص نست. اى اسماء! هنگامى كه جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار كسى نزد جنازه من بيابد . اين اولين تابوتى بود كه در اسلام ساخته شد و هنگامى كه فاطمه ( عليها السلام) آن را ديد تبسمى كرد كه تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. (1)

بيمارى فاطمه ( عليها السلام) روز بروز سخت‏تر مى‏شد، فرزندان زهرا سلام الله عليها بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاك على ( عليه السلام) از اندوه فاطمه سلام الله عليها در خون نشسته بود.

روز وفات، زهرا ( عليها السلام) وصاياى خود را به على عليه اسلام بيان فرمود و او بشدت گريست.

فاطمه ( عليها السلام) ضمن سفارش فرزندانش به على ( عليه السلام) فرمود: يا على! مرا شبانه غسل بده، كفن كن و به خاك بسپار، آن هنگام كه چشمها در خواب است.

دوست ندارم كسانى كه حقم را غصب كردند به تشييع جنازه من حاضر شوند و يا بر من نماز بخوانند. (2)

هنگامى كه وفات فاطمه سلام الله عليها نزديك شد، به «سلمى‏» (3) فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا سلام الله عليها غسل كرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى نوى خود را خواست و آنها را پوشيد; سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز كشيد; دستها را زير صورت نهاد و گفت من هم اكنون قبض روح خواهم شد. خود را پاكيزه كرده‏ام كسى مرا برهنه نكند. (4)

پس از وفات فاطمه ( عليها السلام) حسن وحسين ( عليهما السلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند اكنون هنگام استراحت مادر ما نيست اسماء (5) به آنانگفت عزيزانم مادرتان از دنيا رفت.

حسن و حسين (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مى‏بوسيدند و گريه مى‏كردند. حسن (ع) مى‏گفت مادرجان با من سخن بگو. حسين (ع) مى‏گفت مادر جان من حسين توام، قبل از آنكه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.

يتيمان زهرا (سلام الله عليها) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگيز مادر با خبر كنند. وقتى خبر وفات زهرا (سلام الله عليها) به على (ع) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود اى دختر پيامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از كه تسليت‏بجويم. (6)

صداى شيون يتيمان زهرا (سلام الله عليها) آواى جانسوز عزا بود كه بگوش مردم مدينه رسيد. «عده‏اى ازخواص بنى هاشم به درون خانه رفتند،» مردم مدينه نيز بيرون خانه اجتماع كردند و در حالى كه بشدت مى‏گريستند منتظر بودند جنازه زهرا (سلام الله عليها) را از خانه بيرون آورند تا در تشييع جنازه شركت كنند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت پراكنده شويد چون تشييع جنازه به تاخير افتاد. (7)

شبانگاه على عليه السلام پيكر پاك فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد. (8)

در هنگام غسل وى اسماء نيز با على (ع) همكار داشت. (9)

تنى چند از پاك مردان و رازداران اهل بيت چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، عبدالله بن مسعود (10) ، عباس و عقيل همراه حسن و حسين و على (سلام الله عليها) نماز گزاردند. (11)

شبانه فاطمه (سلام الله عليها) رادفن كردند، على (ع) او را بخاك سپرد (12) و اجازه نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود (13) على عليه السلام جايگاه زهرا (ع) را با زمين يكسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. (14)

و به روايتى صورت چند قبر بنا كرد تا مزار واقعى مخفى بماند. (15)

سخنان على عليه السلام بر مزار زهرا

كلينى عالم و محدث معروف شيعى - متوفاى 328 ه.ق - مى‏نويسد:

پس از وفات فاطمه (سلام الله عليها)، على (ع) او را پنهان به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست روبه مزار رسول خدا (ص) كرد و گفت:

سلام بر تو يا رسول خدا (ص) ! از من و از دخترت كه به ديدار تو آمده و اكنون در كنارت زير خاك خفته‏است، خداوند چنين خواسته كه او زودتر از ديگران به تو ملحق شود.

اى پيامبر خدا (ص) ! شكيبائى‏ام از فراق محبوبه‏ات بپايان رسيده، و خويشتن داريم بخاطر جدايى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنكه طبق سنت تو بر مصائب صبر كنم، آنچنان كه در مصيبت جدائيت صبر نمودم. من سرت را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سينه من جاى دادى «همه از خدائيم و به سوى خدا باز خواهيم گشت‏» همانا امانت‏به صاحبش رسيد و گروگان دريافت گشت و زهرا (سلام الله عليها) از دستم گرفته شد.

اى رسول خدا (ص) پس از او آسمان و زمين در منظر نگاهم زشت مى‏نمايد.

اندوهم جاودانه شد و شبم در بيخوابى مى‏گذرد و غمم پيوسته در دل است تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.

غصه‏اى دارم كه از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد و ميان ما جدائى افكند تنها بسوى خداوند شكايت مى‏برم به همين زودى دخترت از همدست‏شدن امتت‏بر ربودن حقش به تو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى كه چون آتش در سينه‏اش مى‏جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت او هم اكنون مى‏گويد و خداوند هم داورى مى‏كند و او بهترين داورانست‏سلام بر شما سلام وداع كننده كه نه خشمگين است و نه دلتنگ اگر مى‏روم بخاطر دلتنگيم نيست و اگر بمانم بخاطر بدگمانيم به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.

آه، آه صبر آرام بخش و زيباست و اگر بيم چيرگى ستمكاران بود براى هميشه چون معتكفان دراينجا مى‏ماندم و چون فرزند مرده شيون سرمى‏دام و سيل آسا مى‏گريستم خدا گواهست كه دخترت پنهان بخاك سپرده مى‏شود در حالى كه حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اينكه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطره‏ها از يادت غبار كهنگى ننشسته بود.

اى رسول خدا (ص) ! دل را به ياد تو آرام ميدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطه (سلام الله عليها) باد» . (16)

از فراق فاطمه ( عليها السلام) على (عليه السالم) بشدت اندوهگين بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمده‏اى كه دركنار مزار زهرا (سلام الله عليها) گفت هويدا است. گاه نيز سوز دل خود را در مرثيه‏هايى كه مى‏سرود و يازمزمه‏مى‏كرد نشان مى‏داد. در ديوانى كه منسوب به اميرالمومينى (ع) است‏شعرى با نوزده بيت آمده كه على (ع) آنرا بر مزار فاطمه زهرا ( عليها السلام) سروده است. (17)

اما ابوالعباس مبرد - متوفاى 285 ه - دو بيت از آن شعرها را با اندكى تفاوت ذكر كرد. و گويد على (ع) به اين اشعار تمثل جست.

لكل اجتماع من خليلين فرقه و كل الذى دون الممات قليل و ان افتقادى واحدا بعد واحد دليل على ان لايدوم خليل (18)

جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است و اينكه من دوستى را پس از دوست ديگر از دست مى‏دهم نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمى‏ماند.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها