فاطمه (س)
سه شنبه 12 فروردین 1393 10:01 AM
فاطمه ( عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عميس» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پيكر زن پارچهاى بيفكنند و اندام وى زير آن نمايان باشد.
اسماء پاسخ داد: نه من چيزى به تو نشان خواهم داد كه درحبشه ديدم سپس چند شاخهتر خواست، آنها را خم كرد و پارچهاى بر روى آن كشيد و تابوت گونه ساخت. فاطمه ( عليها السلام) فرمود: چه چيز خوبى است پيكر زن و مرد قابل تشخيص نست. اى اسماء! هنگامى كه جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار كسى نزد جنازه من بيابد . اين اولين تابوتى بود كه در اسلام ساخته شد و هنگامى كه فاطمه ( عليها السلام) آن را ديد تبسمى كرد كه تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. (1)
بيمارى فاطمه ( عليها السلام) روز بروز سختتر مىشد، فرزندان زهرا سلام الله عليها بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاك على ( عليه السلام) از اندوه فاطمه سلام الله عليها در خون نشسته بود.
روز وفات، زهرا ( عليها السلام) وصاياى خود را به على عليه اسلام بيان فرمود و او بشدت گريست.
فاطمه ( عليها السلام) ضمن سفارش فرزندانش به على ( عليه السلام) فرمود: يا على! مرا شبانه غسل بده، كفن كن و به خاك بسپار، آن هنگام كه چشمها در خواب است.
دوست ندارم كسانى كه حقم را غصب كردند به تشييع جنازه من حاضر شوند و يا بر من نماز بخوانند. (2)
هنگامى كه وفات فاطمه سلام الله عليها نزديك شد، به «سلمى» (3) فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا سلام الله عليها غسل كرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى نوى خود را خواست و آنها را پوشيد; سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز كشيد; دستها را زير صورت نهاد و گفت من هم اكنون قبض روح خواهم شد. خود را پاكيزه كردهام كسى مرا برهنه نكند. (4)
پس از وفات فاطمه ( عليها السلام) حسن وحسين ( عليهما السلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند اكنون هنگام استراحت مادر ما نيست اسماء (5) به آنانگفت عزيزانم مادرتان از دنيا رفت.
حسن و حسين (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مىبوسيدند و گريه مىكردند. حسن (ع) مىگفت مادرجان با من سخن بگو. حسين (ع) مىگفت مادر جان من حسين توام، قبل از آنكه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.
يتيمان زهرا (سلام الله عليها) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگيز مادر با خبر كنند. وقتى خبر وفات زهرا (سلام الله عليها) به على (ع) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود اى دختر پيامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از كه تسليتبجويم. (6)
صداى شيون يتيمان زهرا (سلام الله عليها) آواى جانسوز عزا بود كه بگوش مردم مدينه رسيد. «عدهاى ازخواص بنى هاشم به درون خانه رفتند،» مردم مدينه نيز بيرون خانه اجتماع كردند و در حالى كه بشدت مىگريستند منتظر بودند جنازه زهرا (سلام الله عليها) را از خانه بيرون آورند تا در تشييع جنازه شركت كنند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت پراكنده شويد چون تشييع جنازه به تاخير افتاد. (7)
شبانگاه على عليه السلام پيكر پاك فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد. (8)
در هنگام غسل وى اسماء نيز با على (ع) همكار داشت. (9)
تنى چند از پاك مردان و رازداران اهل بيت چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، عبدالله بن مسعود (10) ، عباس و عقيل همراه حسن و حسين و على (سلام الله عليها) نماز گزاردند. (11)
شبانه فاطمه (سلام الله عليها) رادفن كردند، على (ع) او را بخاك سپرد (12) و اجازه نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود (13) على عليه السلام جايگاه زهرا (ع) را با زمين يكسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. (14)
و به روايتى صورت چند قبر بنا كرد تا مزار واقعى مخفى بماند. (15)
كلينى عالم و محدث معروف شيعى - متوفاى 328 ه.ق - مىنويسد:
پس از وفات فاطمه (سلام الله عليها)، على (ع) او را پنهان به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست روبه مزار رسول خدا (ص) كرد و گفت:
سلام بر تو يا رسول خدا (ص) ! از من و از دخترت كه به ديدار تو آمده و اكنون در كنارت زير خاك خفتهاست، خداوند چنين خواسته كه او زودتر از ديگران به تو ملحق شود.
اى پيامبر خدا (ص) ! شكيبائىام از فراق محبوبهات بپايان رسيده، و خويشتن داريم بخاطر جدايى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنكه طبق سنت تو بر مصائب صبر كنم، آنچنان كه در مصيبت جدائيت صبر نمودم. من سرت را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سينه من جاى دادى «همه از خدائيم و به سوى خدا باز خواهيم گشت» همانا امانتبه صاحبش رسيد و گروگان دريافت گشت و زهرا (سلام الله عليها) از دستم گرفته شد.
اى رسول خدا (ص) پس از او آسمان و زمين در منظر نگاهم زشت مىنمايد.
اندوهم جاودانه شد و شبم در بيخوابى مىگذرد و غمم پيوسته در دل است تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.
غصهاى دارم كه از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد و ميان ما جدائى افكند تنها بسوى خداوند شكايت مىبرم به همين زودى دخترت از همدستشدن امتتبر ربودن حقش به تو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى كه چون آتش در سينهاش مىجوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت او هم اكنون مىگويد و خداوند هم داورى مىكند و او بهترين داورانستسلام بر شما سلام وداع كننده كه نه خشمگين است و نه دلتنگ اگر مىروم بخاطر دلتنگيم نيست و اگر بمانم بخاطر بدگمانيم به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.
آه، آه صبر آرام بخش و زيباست و اگر بيم چيرگى ستمكاران بود براى هميشه چون معتكفان دراينجا مىماندم و چون فرزند مرده شيون سرمىدام و سيل آسا مىگريستم خدا گواهست كه دخترت پنهان بخاك سپرده مىشود در حالى كه حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اينكه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطرهها از يادت غبار كهنگى ننشسته بود.
اى رسول خدا (ص) ! دل را به ياد تو آرام ميدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطه (سلام الله عليها) باد» . (16)
از فراق فاطمه ( عليها السلام) على (عليه السالم) بشدت اندوهگين بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمدهاى كه دركنار مزار زهرا (سلام الله عليها) گفت هويدا است. گاه نيز سوز دل خود را در مرثيههايى كه مىسرود و يازمزمهمىكرد نشان مىداد. در ديوانى كه منسوب به اميرالمومينى (ع) استشعرى با نوزده بيت آمده كه على (ع) آنرا بر مزار فاطمه زهرا ( عليها السلام) سروده است. (17)
اما ابوالعباس مبرد - متوفاى 285 ه - دو بيت از آن شعرها را با اندكى تفاوت ذكر كرد. و گويد على (ع) به اين اشعار تمثل جست.
لكل اجتماع من خليلين فرقه و كل الذى دون الممات قليل و ان افتقادى واحدا بعد واحد دليل على ان لايدوم خليل (18)
جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است و اينكه من دوستى را پس از دوست ديگر از دست مىدهم نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمىماند.