پاسخ به:كارگاه شاعران راسخون
شنبه 9 فروردین 1393 1:02 AM
سلام ای اشنای دیرین
بیا و دل حزینم رو ببین
می دونم که تو برام یه مرهمی
تو شبای بی کسی واسه من یه همدمی
.
.
.
ولی .... ولی اون دیگه بی وفا شده
دستش با دست غریبه اشنا شده
ااشک چشمام مثل سیل جاری شده
گل های امید من ، گل بیزاری شده
اخه اون یاد دل من دیگه نیست
نمیدونم تو دلش هوای کیست
با چشاش بهم میگه دوستم داره
ولی دستاش دیگه مال دیگریست
میشه با گریه مرگ کنار اومد
ولیکن برای این دل شکسته ام
، مردن و رها شدن هم چاره نیست
قدر لحظات رو باید دانست