پاسخ به:هنر در اسلام
شنبه 2 فروردین 1393 1:55 PM
دلم میخواهد مداح بشی !
پدرم گفت دلم میخواهد مداح بشوی، گفتم یا علی!
هشت ساله بودم كه در همدان، وقتی پدرم به مجالس اهل بیت (ع) میرفت، جلوی پایش فانوس میگرفتم. در مجالس او، بعد از اینكه به كربلا گریز میزد، با اشاره خودش، چند خط میخواندم. در واقع، مداحی را با خود او آموختم.
به گزارش خبرگزاری فارس، آقا میرزاحسین مهاجرانی، از شاگردان آخوند ملاعلی همدانی و از مداحان سرشناس ابتدای سده 13 همدان است. او در ایام محرم، 5 مجلس در روستاها و دهات اطراف همدان قبول میكرد. اول از همه، «حیدره»ایها برایش به همدان اسب میفرستادند تا به روستایشان برود. از آنجا با اسب سواری «جورقانیها» به آنجا میرفت و بعد از اینكه مجلس آنها را اداره كرد، اسبی از «ده پیاز» میآوردند و او را به آنجا میبردند. بعدش، یك روستای دیگر بود و از آنجا به «حصار» میرسید. حصار هم كه نزدیك همدان بود و از آنجا به خانه برمیگشت. مرحوم میرزاحسین با آیتالله حسین نوری همدانی، از مراجع عظام تقلید همدرس بود و در همدان اسم و رسمی داشت.
اما فرزند او، یعنی رضا مهاجرانی، از مداحان سرشناس سنتی تهران است. او هم اصالتاً همدانی است و میتواند اشعار شاعر بلندآوازه همدان را با همان لهجه شیرین و بومی باباطاهر بخواند؛ عاشقانه، غمگین و نمكین.
هنوز هم نوارهایی از مجالس قدیمی روی طاقچه خانهاش جاخوش كردهاند. با یك ضبط صوت كهنه مأنوس است؛ برای آنكه گذشتهها را با آن به خاطر آورد و هركس كه به عیادتش میرود، روزهای «علی اكبرخوانی» این مداح پیشكسوت را بازخوانی كند.
شاید 77 سالگی برای دوباره برخاستن از روی تخت و ویلچر دیر نباشد. سرشار از امید و آرزوهای منطقی است. انگار روزی از این بستر ملالآور برمیخیزد و خودش را به هیأت تابعین آل محمد (ص) میرساند و همه را به شنیدن روضه جانسوز «وداع»، همان كه پدرش هم دوست میداشت، مهمان میكند.
* مرگ پدر در یك روز برفی
برف سختی در همدان باریده بود. میرزا حسین، برف را از بام پایین ریخت و سرمای سختی خورد. وقتی به بستر افتاد، زبانش بند آمد. 3 روز بیشتر دوام نیاورد. فرزند كوچكتر به برادرش علی گفت: انگار آقاجان خوابش برده. دیگر سكسكه نمیكند. هر دو جلو رفتند. میرزا مرده بود.
میگوید: «میراث پدر خواهی، علم پدر آموز» و بعد، خودش را پیرو طریقت پدرش میداند و میگوید: «شاعرانی مثل محجوب همدانی و صغیر اصفهانی از دوستان پدرم بودند كه بعد از او از شعر آنها استفادههای زیادی كردم و سرانجام، آنچه میرزا میخواست محقق شد. البته، میرزا تركی میخواند و من حیفم میآید از اشعار آذری در منبر استفاده نكنم.»
اما چه شد كه رضا مهاجرانی، لباس مداحی پوشید و ذاكری اهل بیت (ع) را انتخاب كرد: «پدرم را در خواب دیدم. گفت: دلم میخواهد مثل خودم مداح بشوی. من هم گفتم: یا علی!»
میرزاحسین مرده بود و همدانیها، دیگر آن مداح خوش صدا و پرهیبت همدانی را در مجالس خود نمیدیدند. رضا مهاجرانی در نوجوانی با خانواده به تهران آمد و در این شهر از مداحانی مثل مرحوم حاج اكبر مظلوم، مرحوم حاج اكبر محبی، مرحوم مرشد قاسم، مرحوم حاج آقا كمال حسینی و ... استفاده كرد تا توانست به یكی از مداحان خوشنام و سرشناس آقا عبدالله الحسین تبدیل شود. خودش میگوید: «اگر بخواهم دقیق بگویم، شاگرد مستقیم هیچكس نبودم، اما از هركدام، چیزی یاد گرفتم و بعد از فوت پدرم، لباس مداحی پوشیدم. اولین لباس مداحیام را دوزندگی شمس در خیابان ناصرخسرو دوخت و از آن به بعد، همشهریانم مرا به هیأتهایشان دعوت كردند. هیأت سقاهای همدان، اولین جایی بود كه خواندم. مرشد اسماعیل نوری همدانی، رئیس سقاها همیشه به من میگفت كه كم بخوانم كه اگر خوب خوانده بودم، مردم تشنه خواندنم بشوند.»
* الآن وقت شعر گرفتن است؟
رضا مهاجرانی از آنجا به هیأتهای دیگر هم معرفی شد. جورابفروشان بازار تهران، جای بعدی بود كه در میانشان مداحی كرد و باز هم در شهر كوچكی به نام تهران، به هیأتهای دیگری مانند بنیالزهرا (س) معرفی شد: «یادم هست اولین مجلس باشكوهی را كه اداره كردم، در سرای گلشن شكن برپا شده بود. آنجا با مرحوم كافی و حاج اشرف میخواندم و خیلی از مداحان سرشناس امروز تهران، پای منبر من میآمدند.»
آهن فروشان، تابعین آل محمد (ص)، اتاقسازان، علیاصغریها و جامعه مداحان تهران، جلساتی بودند كه مهاجرانی، یك پای ثابتشان بود. مثلاً او پس از این 50 سال، هنوز در هیأت تابعین میخواند یا سقاها، هنوز او را برای گرداندن جلسات هفتگی دعوت میكنند.
در یكی از سالهای دهه 40، حاج علی آهی مدیر جامعه مداح تهران بود و میخواست رقابتی بین مداحان جوان و تازهكار به وجود آورد. رضا مهاجرانی در آن زمان، حدود 26 سال داشت. وقتی مسابقه بین مداحان برگزار شد، مهاجرانی توانست در این رقابت اول بشود. در آن مجلس، آنقدر خوب خواند كه اولین بار، لقب «بلبل شرق تهران» را به او دادند.
خودش میگوید: «همین لقب باعث شد كه سرم شلوغ بشود و كمتر خانه باشم. برای خواندن در مجالس بعد از نماز صبح از خانه بیرون میرفتم و گاهی سر اینكه به كدام مجلس بروم، اختلاف میافتاد و هیأتیها از دستم دلخور میشدند، چون وقت خالی نداشتم كه به آنها قول بدهم.»
و ادامه میدهد: «مداحان از هر فرصتی برای گرفتن شعر استفاده میكردند و چون نمیتوانستند مرا در خانه پیدا كنند، فرصت را در خیابان و كوچه غنیمت میشمردند. شبی باران سختی میبارید. عبا را دور گردن پیچیده بودم و با دوچرخه به خانه میرفتم. یك دفعه مداحی را دیدم كه به تركی میگفت: «اَب اَب ور منه!» یعنی آن شعر اَب اَب حضرت رقیه را به من بده. گفتم: آخر پدر بیامرز! الآن وقت شعر گرفتن است؟»
* خانهنشینیاش 4 ساله شد
دیروز (دوم محرم) كه به خانهاش رفتم، خانهنشینی رضا مهاجرانی 4 ساله شد. وقتی روضه ورود كاروان اهل بیت (ع) به كربلا را میخواند، آرزو میكند كه روزی در كنار حرم باصفای اربابش مداحی كند. یعنی كه باز هم امید دارد روزی بتواند با آن بنز قدیمی سفید رنگش برود هیأت تابعین یا حسینیه فاطمیون بخواند. صدایش خش افتاده است و چین و چروك چهرهاش افزونتر از قبل به نظر میرسد.
حاج رضا مهاجرانی، همان مداحی كه بلبل شرق تهران لقب گرفته بود، حال و روز خوشی ندارد و رنجور و نحیف روی تختخواب بیماری است.