پاسخ به:هنر در اسلام
شنبه 2 فروردین 1393 1:39 PM
الحمدالله الجمیل ... در دعای سحرهای ماه رمضان هم یكی از اوصاف دلانگیز خداوند عزوجل جمال اوست و در دعا میگوئیم، «خداوندا! از زیبائیت، زیباترینها را میخواهم اگر چه همه جلوههای تو زیباست ...»
میدانیم كه هر جا، «جمال» باشد، «عشق» هم هست و عشق و عبودیت و پرستش خداوند متعال هم از همین جا سرچشمه میگیرد، به این پدیده از دو راه مینگرند: فلسفه و عرفان.
این هردو خاستگاه اصلی هنر را «عشق» میدانند ولی تعبیر فلسفه و عرفان در این باره باهم فرق دارد. معنای فلسفی عشق در فلسفه عبارت است از علاقه و دلبستگی انسان به زیبائی و میل و كشش او به سوی چیزی كه كمبود داشته باشد و آن را نداشته باشد، كه از آن به «كمال» تعبیر میكنند. روح انسان میخواهد همواره خود را كامل كند و زیبائی جاذبهای است برای رسیدن به كمال.
در این دیدگاه «فلسفی» هر «معلول» به «علّت» خود نیازمند است و از آن مایه میگیرد و لذا به آن عشق میورزند. فرمول علمی و استدلالی فلسفه این است كه جهان اساساً بر پایه علت و معلول (و صانع و مصنوع و خالق و مخلوق) بنا شده است و خداوند بزرگ آفریدگار كل علتها و معلولها و خود او علت علتهاست. علت و معلول پلكانی است كه از بالا نزول میكند تا به ما میرسد و برای رسیدن به مبدأ موجودات نیز باید همین پلكان را عقل و روح انسان بپیماید تا به علت نخستین برسد.
به قول ملاصدرا بین مادیات و غیرمادیات یا مجردات رابطهای مودت آمیز است زیرا غیرمادیها كاملتر و زیباترند و به دلربائی انسان مادی میپردازند و او را شیفته خود میكنند. مجردات كه از آنها به نفوس و عقول تعبیر میشود گهگاه پرده از رخسار خود برمیدارند و گوشهای از زیبائی پنهان طبیعت را به هنرمند مینمایانند.
پریرو تاب مستوری ندارد / چو در بندی ز روزن سر برآرد
فلاسفه میگویند: «الاشتیاق و المیل من فقدان الكمال و لذالك كان العشق ساریاً فی جمیع الموجودات».
همه هستند سرگردان چو پرگار / پدیدارنده خود را طلبكار
پس علتها چون منشأ «وجود» و سبب هستی هستند دارای جمال نیز میباشند و هر چه علت كاملتر و بالاتر باشد، دارای درجه وجودی قویتر و در نتیجه زیبائی و دلفریبی بیشتر است. رابطه وجود با زیبائی را از اینجا میتوان فهمید كه وقتی عیب و زشتی را تحلیل فلسفی بكنیم میبینیم كه زشتی در واقع به فقدان و كمبود و نبود برخی اوصاف و امتیازات و زیبائیها برمیگردد. هر چه وجود در موجودات بیشتر و قویتر باشد نورانیتر و زیباتر است و فلاسفه باستانی ایران وجود را با نور برابر میدانستند، برعكس هر چه زشت و عیبناك باشد، فاقد وجود یا بخشی از وجود است. و هستی مطلق و كاملترین وجودها یعنی خدا، هم علت علتها و هم زیباترین زیبایان است بنابرین معشوق همه معشوقها و عاشقها است و همه عشقها به وی برمیگردد.
در فلسفه بحثی هست به نام «سریان العشق فی الموجودات». میگوید اساساً جهان، سرشار از عشق و جهان عشق و شیفتگی است، تعبیر فیزیكی این عشق جهانگیر كلمه «جاذبه» است كه مخصوص ماده فیزیكی است. ولی در جهان ارواح و نفوس قانون عشق حكومت میكند و روح حساس هنرمند به سائقه همین نیروست كه به دنبال زیبائی میگردد و به شكار آن میپردازد و آن را با زبان خود و با زبان بیزبانی بیان میكند و بیان او خواسته یا ناخواسته در دل مینشیند.
عشقها گر زین سر و گر زآن سر است / عاقبت ما را بدان شه رهبر است
در فلسفه بحثی هست به نام «سریان العشق فی الموجودات». میگوید اساساً جهان، سرشار از عشق و جهان عشق و شیفتگی است، تعبیر فیزیكی این عشق جهانگیر كلمه «جاذبه» است كه مخصوص ماده فیزیكی است. ولی در جهان ارواح و نفوس قانون عشق حكومت میكند و روح حساس هنرمند به سائقه همین نیروست كه به دنبال زیبائی میگردد و به شكار آن میپردازد و آن را با زبان خود و با زبان بیزبانی بیان میكند و بیان او خواسته یا ناخواسته در دل مینشیند.
البته باید چند نكته از نظر دور نماند. یكی آنكه اصولاً هنرمند باید دل مشتاق و روح حساس داشته باشد.
و عند هبوب النا شرات علی الحمی/ تمیل غصون البان لا الحجر الصلد
یعنی «در مقابل نسیم، همواره شاخههای نازكند كه به حركت در میآیند و میلرزند نه سنگها و صخرهها»
نكته دیگر آنكه این سلوك عاشقانه و زیبائی پرستانه هنرمند، دائمی نیست بلكه مانند جهیدن برق آسمانی است.
بگفت احوال ما برق جهان است / دمی پیدا و دیگر دم نهان است
ابن سینا در اشارات(1) میگوید هنگامی كه حواس پنجگانه آرام گیرند روح آدمی فرصت مییابد كه به سوی غیب مقدس روی كند و از آن جهان پرنگار، نقشی در دل بگیرد و از راه تخیل آنچه را كه دیده و یافته را به حواس خود بدهد و به صورت هنر یا ارمغان غیب به مردم بنمایاند.
هنرمند آن روح حساس و شیفته كمال است كه با سلوك و راهنوردی عاشقانه ناقص بسوی كامل و عاشق به سوی زیبائی، به مقام قدسی جمال میرود و دربازگشت خود ارمغانی در دل با خود میآورده و چون نمیتواند آن را صریح بیان كند به رمز و سمبلسازی متوسل میشود اگر شاعر است به استعاره و تشبیه میپردازد و اگر موسیقیدان، آن را در پرده و مقامی خاص مینوازد و اگر صورتگر است رو به چهرهپردازی میرود تا در لابلای آن رمزها و تشبیهها راز دل را پنهان سازد.
این سلوك هنرمند دارای دو بخش یا دو سفر است، سفری رفت به سوی وجود و زیبائی یعنی عاشق شدن و شیفتگی، سفر دیگر بازگشت است همراه پیامی رمزگونه.
پس در نظر فلسفه هنر از آنجا سرچشمه میگیرد كه وجود یا هستی كمال است و كمال همان جمال و جمال عشق و شیدائی میآورد و شوق و شیفتگی، هنرمند را به سوی آنهمه زیبائی میبرد و هنر را به وجود میآورد.
بینش دوم، بینش عرفانی است. این مكتب پایه را بر اصل وجود گذاشته است و میگوید كه جز یك «وجود مطلق» چیز دیگری وجود ندارد و هر آنچه بظاهر دارای هستی است سایههایی از وجود و از بركات آن است. ذات مقدس خدا، حقیقت و اصل وجود است و همة هستیها از او مایه میگیرد بنابرین اصل كمال و جمال و سرچشمه زیبائیهاست و چون زیبائی و عشق با هم ملازمه دارند و از هم جدا نمیشوند، سرچشمه جوشان عشق و عشقآفرینی نیز هم خود خداست.
انسان تنها محرم عالم غیب است و میتواند باندازه كوشش و شایستگی ذاتی و اكتسابی خود راز زیبائی را شكار كند و از بالا به پائین و عالم خاك و میان مردم بیاورد. عرفا در سبب نامیدن بشر به «انسان» گفتهاند زیرا انسان كه ) انسان العین( (یعنی مردمك) جهان است و میدانیم كه نقطه اصلی بینائی همان مردمك است و انسان بیاری همان مردمك، میبیند و «مشاهده» میكند. انسان كامل دیدگان جهان و مردمك آن است و رابط جهان با خداست (از اینرو به انسان كامل «كَوْنِ جامع» نیز میگویند و در حدیث قدسی نیز آمده است كه «... كنت سمعه و بصره ...» یعنی اینجا این خداست كه چشم و گوش انسان میشود.
در علم عرفان برای وجود پنج پله گذاشتهاند كه به آن «حضرات خمس» یا جلوههای پنجگانه میگویند، اگرچه همین جلوهها را به صدها هزار میتوان تصویر كرد.
با صدهزار جلوه برون آمدی كه من / با صد هزار دیده تماشا كنم ترا
و در عبارات عرفا آمده است كه «المعشوق الحق متجّل لعشاقه» و از این تجلی و از پرده برون آمدن به «ظهور» تعبیر میكنند و یكی از نامهای خداوند «الظاهر» است و جلوه همان حركت معنوی است از «الباطن» به «الظاهر» و رمز هستی جهان در همین حركت و تجلی است و جمال مطلق در طبیعت ظاهر میشود. پله آخر حضرات پنجگانه، حضرت یا مقام «حس» است پیش از آن «عالم تخیل».
زیبای مطلق در هر یك از این مراحل یك درجه از زیبائی را منعكس میكند و هنرمند آن انسانی است كه روح لطیف و چشم تیزبینش با چشم بسته در فضای معنوی به درون تمام موجودات میرود.
ابن سینا در اشارات(1) میگوید هنگامی كه حواس پنجگانه آرام گیرند روح آدمی فرصت مییابد كه به سوی غیب مقدس روی كند و از آن جهان پرنگار، نقشی در دل بگیرد و از راه تخیل آنچه را كه دیده و یافته را به حواس خود بدهد و به صورت هنر یا ارمغان غیب به مردم بنمایاند.
هنری كه از عشق به حقایق غیبی سرچشمه نگیرد دارای نقش جاودان نخواهد شد و فقط یك سرگرمی است از شاعرانی كه از معشوقههای خود تعریف كردهاند اثری باقی نمانده ولی شاعرانی كه پیامی معنوی و روحانی داشتهاند مانند مولوی همواره جاویدند. البته گروهی از عرفا نیز بودهاند كه لب فروبستهاند و گفتهاند «آن را كه خبر شده خبری بازنیامد». از آن نیروئی شگرف در خود ساختهاند و كارهای عجیبی از آنها سرزده است گروهی هم مانند نی به فغان آمدهاند و دیدهها را با هنر خود به دیگران نمایاندهاند.
امّا هنوز این پرسش باقی است كه چرا عارف یا هنرمند باید با رمز و نشانه پیام خود را برساند؛ پاسخها گوناگون است یكی سبب آن را عجز از بیان صریح میداند و میگوید هنرمند مانند «گنگ خواب دیده» است همان گونه كه شمس میگفت:
من گنگ خوابدیده و عالم تمام كر / من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
دیگری سبب آن را «غیرت عشق» میداند یا ترس از محبوب و انتقام او و بیم آن دارد كه یا دستی از غیب بیاید و بر سینهاش بزند یا منصوروار او را به سر دار ببرند.
امّا مسلّم آن است كه «هنر صریح» لفظ بیمعنی است و هنر اصلاً صریح نمیشود و در لابلای درون خیال و روح حساس هنرمند هر صریحی به رمز و اشاره تبدیل میگردد بعبارت دیگر وقتی از حضرات خمس الهامی به هنرمند و عارف بشود ـ و میدانیم كه اصلاً هنر یك الهام است ـ هر غیبی كه به مرحله شهود برسد رمزگونه میشود.
میتوانیم هنر واقعی را انعكاس و انتقال زیبائیهای رازگونه جهان غیب و پنهان از مردم عادی به گونهای رمزی تعریف كنیم و این همان تعریف هنر قدسی و دینی است. نتیجه آنكه هنر واقعی همان هنر دینی و قدسی است.
در اینجا دو چیز دیگر را هم میخواهم به آن اضافه كنم و بگویم كه هنر واقعی هم متعهّد است و هم پویا و كارساز. امید آنكه بتوانیم هنر كارساز برگرفته از جهان غیب و عالم كبیر را به جامعه بیاموزیم چرا كه به نظر میرسد آینده «از آن هنر قدسی است و امروز دنیا از هنر مادی خسته شده است و بهمان نسبت دارد به معنویت نزدیك میشود.
پی نوشت ها :
1. اشارات، ج 3، ص 407.