پاسخ به:هنر در اسلام
شنبه 2 فروردین 1393 1:31 PM
بدین معنی هنرمند همهی موجودات را چون مظهری از اسما الله میبیند و بر این اساس اثر هنری او به مثابهی محاكات و ابداع تجلیات و صورتها و عكسهای متجلی اسماالله است.
هر نقش و نگاری كه مرا در نظر آید / حسنی و جمالی و جلالی بنماید
جهان در تفكر اسلامی جلوه و مشكات انوار الهی است و حاصل فیض مقدس نقاش ازلی، و هر ذرهای و هر موجودی از موجودات جهان و هر نقش و نگاری مظهر اسمی از اسما الهیه است. و در میان موجودات، انسان مظهر جمیع اسما و صفات و گزیده عالم است.
هنرمند در پرتو چنین تفكری، در مقام انسانی است كه به صورت و دیدار و حقیقت اشیا در ورای عوارض و ظواهر میپردازد. او صنعتگری است كه هم عابد است و هم زایر؛ او چون هنرمند طاغوتی با خیالاتی كه مظهر قهر و سخط الهی است، سر و كار ندارد. وجودی كه با اثر این هنرمند ابداع میشود، نه آن وجود طاغوتی هنر اساطیری و خدایان میتولوژی است و نه حتی خدای قهر و سخط یهودیان یعنی "یهوه" بلكه وجود مطلق و متعالی حق عز شانه و اسماالله الحسنی است كه با این هنر به ظهور میرسد. از اینجا صورت خیالی هنر اسلامی متكفل محاكات و ابداع نور جمال ازلی حق تعالی است؛ نوری كه جهان در آن آشكار میشود و حسن و جمال او را چون آیینه جلوه میدهد. در حقیقت بود این جهانی، رجوع به این حسن و جمال علوی دارد و عالم فانی در حد ذات خویش، نمودی و خیالی بیش نیست:
هستی عالم نمودی بیش نیست / سر او جز در درون خویش نیست
در نظر هنرمند مسلمان به قول "غزالی": عالم علوی حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب و هر چه تناسب است، نمودگاری است از جمال آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب كه در این عالم محسوس است همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است. پس آواز خوش موزون و صورت زیبای متناسب هم شباهتی دارد از عجایب آن عالم.
پس او مجاز را واسطه حقیقت میبیند و فانی را مظهر باقی، به عبارتی، او هرگز به جهان فانی التفات ندارد، بلكه رخ اوست كه این جهان را برایش خوش میآراید:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود / رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
فانی در حد ذات خویش، نمودی و خیالی بیش نیست:
هستی عالم نمودی بیش نیست / سر او جز در درون خویش نیست
در نظر هنرمند مسلمان به قول "غزالی": عالم علوی حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب و هر چه تناسب است، نمودگاری است از جمال آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب كه در این عالم محسوس است همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است. پس آواز خوش موزون و صورت زیبای متناسب هم شباهتی دارد از عجایب آن عالم.
او با رخ حق و جلوه رخ حق در مجالی و مظاهر اعیان ثابته كه عكس تابش حقاند و دیدار وجه الهی سر و كار پیدا میكند. در این مرتبه، صورت خیالی برای هنرمند مشاهده و مكاشفه شاهد غیبی و واسطهی تقرب و حضور به اسم اعظم الهی و انس به حق تعالی است. بدین اعتبار او "لسان الغیب" و ترجمان الاسرار الهی میگردد و قطع تعلق از ماسوی الله پیدا میكند و به مقام و منزل حقیقی یعنی توحیدی، كه مقام و منزل محمود انسانی است سیر می كند. هنرمند با سیر و سلوك معنوی خویش باید از جهان ظاهری كه خیال اندر خیال و نمود بیبود و ظلال و سایه عكس است، بگذرد و به ذی عكس و ذی ظل برود و قرب بیواسطه به خدا پیدا كند.
به هر تقدیر جلوهگا ه حقیقت در هنر، همچون تفكر اسلامی، عالم غیب و حق است. به عبارت دیگر، حقیقت از عالم غیب برای هنرمند متجلی است و به همین جهت، هنر اسلامی را عاری از خاصیت مادی طبیعت میكند. او در نقوش قالی، كاشی، تذهیب، و حتی نقاشی، كه به نحوی به جهت جاذبه خاص خود مانع حضور و قرب است، نمایش عالم ملكوت و مثال را كه عاری از خصوصیات زمان و مكان و فضای طبیعی است میبیند.
در این نمایش كوششی برای تجسم بعد سوم و پرسپكتیو دید انسانی نیست. تكرار مضامین و صورتها، همان كوشش دائمی برای رفتن به اصل و مبدا است. هنرمند در این مضامین از الگویی ازلی نه از صور محسوس بهره میجوید، به نحوی كه گویا صور خیالی او به صور مثالی عالم ملكوت میپیوندد.
هنرمند دینی در نهایت سیر باطنی خویش به آنجا میرسد كه چشم و گوش قلب او باز میشود و به نهایت بیداری و اخلاص میرسد، از ظاهر كنده میشود و فراتر از نگاه عامه میرود. پراكندگی دلها و پرگویی جای خویش را به جمعیت خاطر و دل آگاهی میدهد. لولا تمزع قلوبكم و تزیدكم فیالحدیث. سمعتم ما اسمع: اگر پراكندگی دلها و پرگویی شما نبود، بیگمان آنچه را من میشنوم شما نیز میشنیدید در این حال كندگی "قلب" مومن عرش رحمان میشود: قلب المومن عرشالرحمن