حکايت به مکه رفتن روباه (به لهجهٔ کرمانى)
جمعه 19 آذر 1389 8:47 PM
حکايت به مکه رفتن روباه (به لهجهٔ کرمانى)
|
|||||||||
روزى بود... | |||||||||
يه روزى روبائى رفت تو يه نيستوني، بازى مىکرد، يه تا از نىآ (نىها) اِ شکست. اى نىره وراش و گذاشت و رس رکولش و بنا کرد به رفتن يه خروسى لب يه ديوالى و استاده بود و دشت ذکر خدا مىکرد. همچى که چشم او افتاد و روباه گُف: آروبا ايديگه چه بازيه که در اوردي، اى نىره ورچى ورسر کولت گذاشتي؟ | |||||||||
روباه گفت: اوى مؤذن خدا اى حقه بازى نيست، او کارائى که ديدى پيشت را (پيشترها)م مىکردم همه ره ول کردم. حالا دارم مىرم به مکه برا زيارت خونه خدا: | |||||||||
|
|||||||||
خروس بُليت (احمق سادهلوح) صادق از اى حرفا روبا گول خورد گفت: آروباه منم آرزو دارم همراه شما بيام زيارت. | |||||||||
گفت: بسيار خوب، بفرما بريم. | |||||||||
خروس اومد پائين و همراه روبا وَرراشد. يه خردهرائى که رفتن رسيدن لب يه رودخونهى ـ مرغابى و رودخونه داشت شنو مىکِرد. همچى که خروس ديد داره همراه روبا ميره از تو آبا صداش بلند کِرد و گفت: اى مؤذنِ خدا از ذکر خدا غافل شدى که به گير روبا حرومزاده افتادي؟ | |||||||||
خروس گفت: همچى که تو گمون کِردى نيس: | |||||||||
اين اکنون مىرود به بيتالله | |||||||||
توبه کِرده است از بد دنيا | |||||||||
که ديگه مالِ مردمون نخورد | |||||||||
مرغ بيداد از کسون نبرد | |||||||||
مونده مالى ز باب در دستش | |||||||||
مىخورد تا که زندگى هَستش | |||||||||
مرغابى گفت: حالا که همچينه منم همراهتون ميام به زيارت. | |||||||||
گفتن: بسمالله بفرمايين بريم. | |||||||||
مرغابى اومد و بيرون و همراه اينا شد. سه نفرى بنا کِردن به رفتن. يه خرده رائى که رفتن رسيدن به يه باغلي. هُدهُدى وَر شاخِ درختى نشسته بود تا ديد خروس و مرغابى دارَن همرا روبا ميرن صداشِ از سرِ شاخ بُلن کِرد که... | |||||||||
ـ حکايت به مکه رفتن روباه | |||||||||
ـ فرهنگ مردم کرمان | |||||||||
ـ گردآورنده: د.ل. لريمر | |||||||||
ـ به کوشش: فريدون وهمن | |||||||||
ـ انتشارات بنياد فرهنگ ايران ۱۳۵۳ | |||||||||
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ علىاشرف درويشيان و رضا خندان). |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...