آرش کمانگير
جمعه 19 آذر 1389 7:36 PM
آرش کمانگير
|
آرش کمانگير از قصههاى کهن ايرانى است که در اوستا آمده است. |
ميان ايران و توران سالها جنگ و ستيز بود. در نبردى که ميان افراسياب تورانى و منوچهر شاه ايران درگرفت. سپاه ايران در مازندران به تنگنا افتاد. عاقبت دو طرف به آشتى رضا دادند و براى آن که مرز دو کشور روشن شود و ستيز از ميان برخيزد. پذيرفتند که از مازندران تيرى به جانب خاور پرتاب کنند. هرجا تير فرود آمد همانجا مرز دو کشور باشد و هيچ يک از دو کشور از آن فراتر نروند. تا در اين گفتوگو بودند فرشتهٔ زمين 'اسفندارمذ' پديدار شد و فرمان داد تا تير و کمان آوردند و آرش را حاضر کردند. آرش در ميان ايرانيان بزرگترين کماندار بود و به نيروى بىمانند او تير را دورتر از همه پرتاب مىکرد. فرشتهٔ زمين به آرش گفت تا کمان بردارد و تيرى به جانب خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهناى کشور ايران به نيروى بازو و پرش تير او بسته است و بايد توش و توان خود را در اين راه بگذارد. پس برهنه شد و بدن خود را به شاه و سپاهيان نمود و گفت: ببينيد که من تندرستام و نقصى در بدن ندارم. اما مىدانم که چون تير را از کمان رها کنم همهٔ نيرويم با تير از بدنم بيرون خواهد رفت. آنگاه آرش تير و کمان را برداشت و بر قلهٔ کوه دماوند برآمد و به نيروى خداداد تير را از پشت رها کرد و خود بىجان بر زمين افتاد. |
هرمز خداى بزرگ به فرشتهٔ باد فرمان داد تا تير را نگهبان باشد و از آسيب نگه دارد. تير از بامداد تا نيمروز از آسمان مىرفت و از کوه و دره و دشت مىگذشت در کنار رود جيحون بر ريشهٔ درخت گردوئى که بزرگتر از آن در عالم نبود نشست. آنجا را مرز ايران و توران قرار دادند و هر سال به ياد آن روز جشن گرفتند. گويند جشن 'تيرگان' که در ميان ايرانيان باستان معمول بود از اينجا پديد آمده است. |
- آرش کمانگير |
- داستانهاى ايران باستان |
- يار شاطر |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...