خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب
ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمیپوشی به کام
بادۀ رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
فریدون مشیری از مجموعۀ «ابر و کوچه»
****>>>
دوباره رسیدن فصل بهار
دوباره نو شدن قول و قرار
دوباره محبت و آشتی کنون
خوش باشیم تو این دو روز روزگار
دوباره فصل شکفتن دله
دوباره کنار گذاشتن گله
نکنه یه وقتی یادمون بره
که دیگه بر نمیگرده این بهار
عید اومده عید اومده بهاره
شادی رو به خونمون میاره
عید اومده عید اومده بهاه
هر چی از خدا میخوای برات هدیه بیاره
دلا هی بی قراره ثانیه ها رو میشماره