پاسخ به:جواد الائمه
دوشنبه 9 شهریور 1388 9:44 PM
ميان حجره چنان ناله از جفا مى زد |
كه سوز ناله اش آتش به ماسوى مى زد |
شرار زهر زيك سوى و سوز غم يك سو |
به جان و پيكرش آتش جداجدا مى زد |
نداشت شكوه زبيگانگان به لب دم مرگ |
وليك داد زبيداد آشنا مى زد |
برون حجره همه پايكوب و دست افشان |
درون حجره يكى بود دست و پا مى زد |
ستاده بود و جوادالائمه جان مى داد |
از او بپرس كه زخم زبان چرا مى زد |