خدا می خواهم انسان ها "شعر"
چهارشنبه 30 بهمن 1392 12:47 AM
خدا می خواهم انسان ها
نمی دانم چرا این زندگی با ما چنین قهر است
خدایی کو بگویم دردهایم را ؟
بسازد چاره این خستگی ها را
خدا می خواهم انسان ها
خدا را سخت می خواهم
خدا را سخت می جویم
بدان وسعت که می گویند اگر باشد خدا آخر
چرا او را نمی یابم
چرا من را نمی یابد؟
هماره منتظر هستم که او خود را نمان گرداند و آید
در این ماتم سرای کوچک دنیا
بگیرد دست هایم را
برای او بنالم دردهایم را
خدا می خواهم انسان ها
خدا را سخت می خواهم
خدا را سخت می جویم
گذشته ماه ها و سال ها اما
نشد پیدا خدای ما
اگر دیدید در جایی خدایم را
بگوئید اسم من از دفتر مخلوقیان جا مانده تنهایم
بدو گوئید یا آید به سوی ما
و یا گیرد تمام لطف خویش از ما
بمیراند مرا چون خسته ام از این پریشانی
در این عصری که دل ها غرق طوفان است
همیشه کلبه ی امید ما هم سخت لرزان است
در این اوضاع بحرانی
که ویران است دین ما
خدا می خواهم انسان ها
دگر از زندگی سیرم
چنین زارم که می بینید
اگر روزی خدای مهربانی را
در اوج آسمان دیدید
بگوئید اسم من از دفتر مخلوقیان جا مانده
تنهایم
اگر فرمود من را از در لطفش خدا رانده
بگوئید آخرین رؤیای من این است
که میخواهم بمیرم گر خدائی را ندارم حامی ام باشد ...
و اما بعد از مدتی که ما خدا رو پیدا کردیم اینچنین گفتیم:
و اکنون آی انسان ها
خدا را دیدم انسان ها !
خدای من شده پیدا !!!
خدا آمد
و با خود شادمانی داشت
و او خود برکت و نعمت به من بخشید
نگاهم کرد
صدایم زد
ز دردم خوب بود آگاه
و در گوشم چنین فرمود :
همیشه با تو بودم بنده ی گمراه
اما تو بودی سخت نابینــا !!
"A_A"