عرفان ولايت محور
پنج شنبه 3 بهمن 1392 11:57 PM
نويسنده: محمدجواد رودگر
صفحه 6 الي 9 نسخه چاپي
اشاره: در بخشهاي پيشين مقولة «عرفانِ عبوديت محور» مطرح شد كه عرفانِ قرآني و سلوكِ وحياني بر گوهر بندگي و جوهر عبودي مبتني است و عزت عارف، در عبوديت الهي رقم ميخورد. عبوديت، جوهري است كه كُنْه و درونماية آن، ولايت الهي است؛ يعني رسيدن به اينكه تحت تدبير محض خداوند و ارادة الهي است. در اين مقام، عبد سالك، چيزي غير از آنچه معبودش اراده كند، نخواهد داشت و همه شؤون حيات و هستياش فاني در خدا است و جهانِ فاني و باقي را فداي شاهد و ساقي ميكند. او چنان اعتلايي مييابد كه از خوف جهنم و شوق جنّت عبور ميكند و عشق بندگي و شوق ديدار، همه هستياش را پوشش ميدهد. اكنون پرسش اين است كه در «عرفان عملي قرآني» چه حقيقتي است كه عارف و سالك را به منزلت «عبديت» و آنگاه مقام «عنديت» ميرساند و تاج كرامتش و جايزه سلوك و رياضتش، «عبده و رسوله»، «نعم العبد»، «أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي...»، «فاوحي الي عبده ما اوحي» و... خواهد شد؟ راز و رمز سلوك عبودي در چيست؟
¨ولايت محوري
پاسخ آن است كه عرفانِ قرآني-عترتي، عرفانِ مبتني بر هدايت انسان كامل معصوم است؛ عرفاني است كه ساختار و جانمايهاش، بر ولايت قرار گرفته و تعريف شده است؛ ولايت به معناي معرفت، محبت و پيروي از خلفاي الهي؛ ولايت انسانهايي كه مظاهر اسماي جمال و جلال الهياند و واسطة فيض و فضل ربوبي.
مگر در عرفان، مرشد، پير راه، خِضر طريق، راهنما و... از ضروريات سير و سلوك تا درجه شهود معرفي نشده است؟ مگر اطاعت محض و تبعيت صرف از چنين راهنمايان و راهبراني مطالبه نشده است؟ حال بايد پرسيد كدام انسانها صلاحيت تام و تمام براي راهبري و راهنمايي و هدايت همه جانبه و آنگاه تبعيت كامل را دارند؟ به راستي چه كسانياند كه پذيرش ولايت آنها به معناي پذيرش مرجعيت اعتقادي، اخلاقي-سلوكي و اجتماعي، و عشقورزي و مهرورزي محض به آنها سرمايه سلوك و -از همه مهمتر- سير در صراط مستقيم الهي خواهد بود؟ مگر پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش، چنين مقام و منزلتي ندارند؟ چه عقلاني و دلپذير است كه انسانِ صائر و سالك اليالله خويشتن را به چنين انسانهايي بسپارد و سرسپرده و دلداده آنان باشد كه معيّت معرفتي- معنويتي با آنان و حَشْر عقلي و روحي با چنين انسانهايي كه آئينه داران حقند، انسان را الهي كرده و به سر منزل مقصود ميرساند.
انسانهايي كه فتح قلههاي كمال و تكامل، تنها در همراهي با آنها و فهم آموزههاي آنان و انجام دستورات آنها و تخلق به اوصاف ملكوتي آنان ممكن خواهد شد؛ آنان كه در مقام عصمت قرار گرفته و الگوي تمام عيارند و عرفان علمي و عملي مبتني بر صدق و حقّ را فراروي انسان قرار ميدهند. ذرهاي كژي، تخلف و اختلاف در صراط آنان نخواهد بود و عرفان جامع و كامل را نشان ميدهند.
انساني كه تحت تعليم و تربيت انسان كامل معصوم عليه السلام قرار ميگيرد و بينش، گرايش، كنش و واكنشهاي او تحت تأثير آن آموزهها و گزارهها است، به يقين به سعادت ميرسد و مشرب و مسلك آنان را يافته و در مسيري قدم ميگذارد كه قدمگاه صدق و سپس قرارگاه صدق است كه فرمود: «وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم؛ و به كساني كه ايمان آوردهاند بشارت ده كه براي آنها، سابقة نيك [=نيكنامي و پاداش] نزد پروردگارشان است»1 يا «اِنَّ الْمُتَّقينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهرٍ، في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِر؛ به يقين پرهيزكاران در باغها و نهرهاي بهشتي جاي دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند حاكم مقتدر»2 يعني «عند الرب» و «عند الله» خواهد شد و بين جنبههاي خلقي و حقّي در ساحت سلوك جمع خواهد كرد. به تعبير علامه طباطبايي:
در ثبوت و تحقق صراط ولايت كه در آن انسان مراتب كمال باطني خود را طي كرده و در موقف قرب الهي جايگزين ميشود، ترديدي نيست.3
آري؛ انسان ولايي ميتواند در پرتو ولايت معصوم، به مراتبي از ولايت يعني انكشاف واقعيات باطني، قرب و فناي حق دست يابد و راه توحيد را در پيش گيرد، تا به اوج عرفان كه توحيد ناب است، برسد.
سالك، تحت تدبير و راهبري وليّ خدا ميتواند به معرفتهاي شاهدانه و عشق و محبتهاي صادقانه واصل شود، و در همه مراحل از حقيقت حكايت دارد نه مجاز و خيال، تا از همه حجابها از جمله حجاب خوديت خارج شود و به محبوب برسد.
بنابراين ولايتپذيري انسان كامل و حجت الهي است كه انسان را از ولايت شيطان به ولايت رحمان و از جهل به مراتب عالي نور و علم سوق و سير ميدهد. دل چنين سالكي، تنها با ياد و نام خدا آرام گرفته و غايتي جز قرب الي الله و لقاء ربّ ندارد. او، پيوسته در بستان ياد خدا به تفرّج پرداخته و در گلستان رضاي الهي سير ميكند و حيات معقول و معنوي يا حيات طيّبه تحصيل مينمايد و با نور خدا زندگي ميكند. ولايت پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش عليهم السلام و استجابت دعوت آنها در قول و فعل، عامل حيات جاودانه و آرامش پايدار و نورانيت و معنويت حقيقي و ماندگار خواهد شد؛ چنانكه فرمود:
«يا أيّها الَّذينَ آمنُوا اسْتَجِيبوا للهِ و لِلرَّسولِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكم؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي ميخواند كه شما را حيات ميبخشد».4
«أوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأحْيَيناهُ وَ جَعَلْنا لَه نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ؛ آيا كسي كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، [= كافر بود و ايمان آورد] و نوري برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود».5
كه آنان هدايت به امر داشته و سالك را بر اساس استعدادهاي ذاتي و اكتسابياش، تا آخرين مراحل تكامل به پيش ميبرند و غير از ارائه طريق، ايصال به مطلوب ميكنند؛ چنانكه فرمود:
«وَ جَعَلْنا منْهُم اَئِمَّةً يَهْدون بِأمْرِنا لَمّا صَبَروا وَ كانوا بِآياتِنا يُوقِنون؛ و از آنان پيشواياني قرار داديم كه به امر ما (مردم را) هدايت ميكردند؛ چون شكيبايي نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.»6 يا «و جعلناهم ائمةً يهدون بامرنا؛ و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به امر ما، (مردم را) هدايت ميكردند.»7
¨معيار انتخاب استاد
با وجود چنين آموزگارها و آموزههايي، عقلاني است كه انسان اگر به دنبال استاد راه و پير طريقي نيز ميگردد لازم است پير طريق را نيز با چنين معيارهايي سنجش و ارزيابي كند، و عالمي زاهد و رباني را به عنوان استاد انتخاب كند كه بر نظام فكري او ولايت محوري حاكم باشد و شاگردان را نيز به قرآن و اهلبيت عليهم السلام دعوت كند نه به خود. و مگر همه افتخار استادان سير و سلوك در ساحت عرفان اسلامي، اين نبود و نيست كه سلسله آنها در نهايت به امامان هدايت و نور وصل ميشود؟ و همه عزت و آبروي آنها در همين است كه به اميرالمؤمنين عليه السلام ارتباط دارند؟ حال كه ما طبق انديشه شيعي و عرفان اهلبيت عليهم السلام به چنين سرچشمههاي زلالي متصل هستيم، چرا چشم به چهرههاي ديگر بگشاييم كه قطب سالك قرآني، بايد مقام امامت و ولايت داشته باشد. واژة «قطب» در سخنان حضرت علي عليه السلام در جريان امامت شناسي آمده است:
«أنْ مَحَلِّي مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِن الرّحي»8 كه انسان كامل معصوم عليه السلام امام مبين است و جامع جميع مراتب علم و عمل و مصداق فرقان.9
علامه طباطبايي قدس سره فرمود:
در تفسير آيه «وَ إذِ ابْتَلي اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّي جاعِلُكَ للنّاس إماماً؛ و (ياد كنيد) هنگامي كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتي آزمود؛ و او به طور كامل از عهدة آنها بر آمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم.»،10 امام آن شخص هادي است كه موجودات را از جنبه ملكوتي هدايت و رهبري ميكند. مقام امامت، يك نوع ولايت باطني بر اعمال مردم است كه توأم با هدايت ميباشد. هدايت، اينجا به معناي رساندن به مقصود است، نه تنها راهنمايي و ارائه طريق كه كار پيغمبران و رسولان، بلكه عموم مؤمناني است كه از راه موعظه و نصيحت، مردم را به سوي خدا دعوت ميكنند... .11
آري؛ پيامبر و امامان عليهم السلام قطب، ولي الله و خليفة الله، بوده و صلاحيت راهنمايي و رهبري را دارا هستند. انسان بيدار و بينا در ناحيه سير و سلوك، خويشتن را تنها و تنها به آنان و شاگردان راستين آنان يعني علماي رباني زاهد راه رفته ميسپارد، تا ذرهاي از صراط مستقيم سلوك منحرف نشود؛ پس عرفان منهاي ولايت، در حقيقت، عرفان نيست چه اينكه ولايت، مُخْ و اساس عرفان است.
از ديدگاه قرآن، سير و سلوکِ منهاي «ولايت» معنايي ندارد؛ لذا استجابت دعوت خدا و رسولشصلي الله عليه و آله و سلم و داشتن «ولايت» اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام که توأم با معرفت به حقّ آنان و محبّت حقيقي به آنها است، داراي اصالت و موضوعيت است؛ زيرا سالک، راه به جايي نميبرد، مگر از رهگذر کوي وِلاي چنين انسانهايي که حجت خدا، وجه ربّ و کلمة تامة حق هستند. امام سجاد عليه السلام فرمود:
«نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقيم»؛12 صراطي که به تعبير پيامبراعظمصلي الله عليه و آله و سلم : «ادّق من الشَّعر و اَحَدّ مِنَ السَّيف و اَظْلَم من اللَّيل»13 است، در سنّت و سيرة علمي و عملي پيامبراکرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش عليهم السلام ظهور و تجلّي مييابد. در حديثي از امام حسين عليه السلام آمده است:
«ايها الناس! انّ الله عزّوجلّ ذكره ماخلق الخلق الّا ليعرفوه، فاذا عرفوه عَبدوه و اذا عَبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه». فقيل رجل: «يابن رسول الله! ما معرفة الله عزّوجل؟» فقال: «معرفة أهل کل زمان امامهم الذّي يجب عليهم طاعته».14 در اين حديث حسيني، عرفان به خدا با عرفان به امام و امامت و اطاعت از او معنا شده است. اين است که فرمودند:
بِنا عُبِدَ الله و بِنا عُرِفَ الله و بنا وُحِّدَ الله تبارك و تعالي15
پس عرفان بي ولايت، عرفان نيست و انسان را به مقصد اعلا نميرساند. ميان عبادتها و آموزههاي اسلامي، چيزي مهمتر و با ارزشتر از «ولايت» نيست؛ چنانکه فرمود:
وَ لَمْ يُناد بِشيءٍ مانُوديَ بِالْوَلايةِ يوم الغدير16
مَثَل اهلبيت عليهم السلام مثل کشتي نوح معرفي شده است که هـر کـس داخل آن شود، نجات يافته و هر کس آن را ترك كند، غرق و نابود ميشود.17 در تفسير الميزان آمده است که امام صادق عليه السلام فرمود: آيـة «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لله وَلِلرَّسُولِ إِذا دعَاکمْ لِمَا يحْييکمْ»18 درباره ولايت علي عليه السلام نازل شده است؛19 پس اسلام مبتني بر نبوت و امامت، عرفانِ متکي بر نبوت و امامت را ارائه ميدهد و «ولايت» در سير و سلوک اسلامي و قرآني؛ نقش كليدي دارد. در تفسير «اهْدنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» از ابنعباس نقل شده است که پيامبراکرمصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «قولوا ـ معاشر العباد ـ اهدنا الي حبّ النّبي و أهل بيته»20 پس هندسه عرفان عملي و سير و سلوک وحياني براساس معرفت و محبت پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش ترسيم شده است؛ چه اينکه محبت به انسان کاملِ معصوم عليه السلام اگر از سَرِ معرفت حقيقي و اطاعتپذيري خالصانه باشد، سالک را به غايت عارفان و نهايت آمال مشتاقان ميرساند و هرگز انحراف، التقاط، تحريف، تحجر و تجدّدگرايي محض که از آسيبهاي عرفانهاي صوفيانه، مدرنيستي و نوپديد و يکسونگرانه هستند، دامنگير او نميشوند.
در عرفانِ ولايي، درونگرايي و برونگرايي، درد خدا و خلق، عبادت خدا و خدمت به خلق، اعتدال، و پرهيز از افراط و تفريط، مورد عنايت است. عارفِ سالک، رقيقهاي از حقيقت وجودي انسان کامل است؛ چه اينکه پير طريق و شيخ راه و مُراد او، خلفاي الهي و حجج بالغة حقّ هستند و چنين سالكي هرگز از صراط شريعت محمّديصلي الله عليه و آله و سلم انحراف نيافته و عرفان را وسيلهاي براي دکّانداري و تورّم نفس شيطاني خويش و فريب مردم قرار نميدهد؛ پس معنويّت و قربِ حاصل از چنين سير و سلوکي، داراي عطر محمّديصلي الله عليه و آله و سلم و علوي عليه السلام است. پيامبر، علي و فاطمهزهرا عليهم السلام محور اصلي و قرارگاه نهايي چنين عارفان و سالکاني هستند و فرزندان فاطمه و علي عليهما السلام عهدهدار هدايت اين دسته از سالكان مجذوب يا مجذوبان سالك خواهند بود؛ بنابراين عرفان قرآني و سلوکِ وحياني، مبتني بر عنصر «ولايتگرايي» است و مراحل و منازل چنين سير و سلوکي بر مدار ولايت ميگردد.
¨پينوشت:
1. سوره يونس:2.
2. سوره قمر: 54-55.
3. شيعه، محمد حسين طباطبايي، به كوشش سيد هادي خسرو شاهي، اول، 1387، بوستان كتاب، قم.
4. سوره انفال: 24.
5. سوره انعام: 122.
6. سوره سجده: 24.
7. سوره انبياء: 73.
8. نهج البلاغه، خ3.
9. ر.ك: تفسير نورالثقلين، ج4، ص 379، الميزان ج17، ص 72، تفسير علي بن ابراهيم، ج2، ص212 و... .
10. سوره بقره: 124.
11. تفسير الميزان، ج1، ص 275-276.
12. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 22.
13. باريكتر از مو، برندهتر از شمشير و ظلمانيتر از شب است.(ر.ك: علماليقين، ملامحسن فيض كاشاني، ص 69)
14. «اي مردم! پروردگار عالم، آدمي را نيافريد، مگر براي آنكه او را بشناسند و هنگامي كه او را شناختند، به عبادت او برخيزند و در اثر بندگي او، از عبادت ماسواي خداوند بينياز شوند». مردي پرسيد: «اي پسر رسول خدا! معرفت خدا چيست؟» فرمود: «معرفت به امام وقت؛ همان امامي كه طاعت او بر بندگان خدا واجب شمرده شده است». بحرالمناقب، ص 128، لمعات الحسين عليه السلام ، علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني، ص 2.
15. کافي، ج 1، ص 145.
16. همان، ج 2، ص 21.
17. بحارالانوار، ج 23، ح 3، ص 105.
18. سوره انفال: 24.
19. تفسيرالميزان، ج 9، ص 78.
20. شواهد التنزيل، ج 1، ح 87 و ر.ک: پيام قرآن، ناصر مکارم شيرازي، ج 9، ص 410.