0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره دوازدهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

يادآوري
پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:27 PM

گمان مي‌كردم بعد از اينكه مدتي علي ابن مهزيار در خدمت حضرت بوده و از نعمت زيارت حضرت برخوردار بود حضرت به او فرموده باشند كه: پسر مهزيار! اگر مي‌خواهي بروي، برو! ولي بعدها كه در اين زمينه بررسي كردم به اين نتيجه رسيدم كه روز آخر، پسر مهزيار نگران و آشفته حال مي‌شود و غم و غصه و ناراحتي عجيبي به او روي مي‌آورد كه الآن زن و فرزندان من چه مي‌كنند؟ در چه حالي هستند؟ مشكلي دارند يا نه؟ و اين نگراني و اضطراب كاملاً در چهرة او نمايان مي‌شود، و گويا با بي‌قراري وارد خيمه حضرت مي‌شود، و در اين حال حضرت از او مي‌پرسند كه: پسر مهزيار! نگران و مضطرب به نظر مي‌رسي، عرض مي‌كند: مولاي من! امروز نگران زن و فرزند خويش شده‌ام كه چه مي‌كنند؟ مشكلي دارند يا نه؟ و پسر مهزيار نگران بوده كه قافله آن روز به سمت اهواز حركت كند و او نتواند به همراه قافله به شهر و ديار خود برگردد، و در اين جا حضرت مي‌فرمايند: پسر مهزيار! مي‌خواهي بروي، برو. وگرنه حضرت كريم‌تر و بزرگوارتر از آن هستند كه به مهمان خويش بفرمايند كه برو!
 
زمان خداحافظي، پسر مهزيار 50 هزار درهمي را كه همراه داشته، خدمت حضرت مي‌آورد و از حضرت درخواست مي‌كند كه آن را به رسم هديه بپذيرند ولي آن بزرگوار كريمانه اين مبلغ را به علي بن مهزيار برمي‌گردانند و به او مي‌گويند: راه درازي در پيش رو داري و گمان مكن كه ما هديه تو را نپذيرفته‌ايم، اين مبلغ را من از تو مي‌پذيرم ولي آن را به تو باز مي‌گردانم، زيرا وقتي به اهواز رسيدي به اين مبلغ نياز خواهي داشت و با اين شيوه كريمانه او را مي‌نوازند.1
 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها