واقعه كربلا در شعر
دوشنبه 30 دی 1392 8:35 AM
واقعه كربلا در شعر
نويسنده: استاد محمد علي مجاهدي
صفحه 42 الي 45 نسخه چاپي
اشاره: در شماره پيش بازتاب واقعه كربلا در شعر فارسي بيان شد. در اين شماره ادامه مباحث گذشته را ميخوانيد.
حكيم ناصرخسرو قبادياني (394-481) در قصيدهاي غير مردَّف ولي داراي قوافي موصوله، به مرفّهان بيدرد و سرمست از صهباي عشرت نهيب ميزند و عذر خود را از عدم همراهي با آنان توضيح ميدهد.
اي همه سالهدِنان1 به گِرد دَنان2 در
من نه به گِرد دَنانم و، نه دِنانم
من كه زخون حسين پرغم و دردم
شاد چگونه كنند خون رزانم3؟!4
ابوالمفاخر رازي، از سخنوران بنام سدة پنجم و ششم است كه در زمانه سلطان غياثالدين محمد سلجوقي (498-511) ميزيسته و با حكيم خاقاني شرواني (520-595) معاصر بوده است و مقتل الشّعراء به زبان فارسي از اوست.5 متأسفانه از ديوان اشعار او، ابيات كمي بر جاي مانده است. اشعاري كه از وي در مقتل فارسي روضة الشهداء نوشتة ملا حسين واعظ كاشفي سبزواري آمده، بيشتر ترجمة رجزهاي عاشورايي اصحاب فداكار حضرت سيدالشهداء عليه السلام در قالبهاي مختلف شعري است. براي نمونه:
منم شيردل، حـرِّ مـردم ربـاي
كـمـر بستـه پيش ولـيّ خـداي
منم شيرو، شمشير برّان به دست
كه دارد برِ شيرو شمشير، پاي6؟!...7
(از رجزهاي حرّبن يزيد رياحي)
اديب صابر ترمذي (متوفاي538 ق) ملقّب به شهابالدين، از شعراي پرآوازة نيمه اول سدة ششم هجري است و ديوان اشعار وي كه حاوي ششهزار بيت است،8 به چاپ رسيده. وي لُغَز منظمي در مورد «آب» دارد و در نهايت هنرمندي گريزي به كربلا زده است:
به كربلا چو دهان حسين ازو نچشيد
همي دهند زبانها يزيد را دشنام
اگر به زير ركاب حسين، او بودي
به دست فتح گرفتي عنان لشكر شام9
حكيم سنايي غزنوي (متوفاي545 ق) در اوان شاعري به دربار غزنويان راه يافته، به ستايشگري سلاطين اين سلسله سرگرم شده بود. ولي در اثر برخورد با يكي از اولياي خدا تحولي در او پيدا شد كه مسير زندگاني وي را براي هميشه تغيير داد و او به سير و سلوك و تهذيب نفس پرداخت و بعدها به مدارج والايي از عرفان نظري و عملي دست يافت.10 از ديوان اشعار و منظومههاي مستقل وي بر ميآيد كه وي شاعري شيعي مذهب و عارفي امام شناس بوده است. ازوست:
دين: حسين توست، آز و آرزو: خوك و سگ است
تشنه اين را ميكشي، و آن هر دو را ميپروري!
بر يزيد و شمر ملعون، چون همي لعنت كني؟
چون حسين خويش را شمر و يزيدِ ديگري!11
حكيم سنايي پس از روايتِ داستان پيرزني در كوفه، كه كودكان يتيم خود را به بوييدن نسيم كربلا فرمان ميداد، بيزاري خود را از خاندان اموي، آشكارا ابراز ميدارد:
من ازيـن ابـن خـال12، بيـزارم
كـز پـدر13 نـيـز هـم، دلازارم
پس تو گويي: يزيد مير من است!
عمروعاص پليد، پيـر مـن است
آن كـه را عمروعاص باشد پير
يا يـزيـد پـلـيـد بـاشـد مـيـر
مستحقّ عذاب و نفرين اسـت
بد ره و بد فعال و بد دين است
لعنت دادگـر بـر آن كـس بـاد
كـه مـر او را كند به نيكي يـاد
من نيـَم دوستـدار شمر و يزيد
زان قبيله منـم بـه عهـد، بعيد
از «سنايي» به جان ميرحسين
صـدهزاران ثناست دايم دَين14
سيد حسن غزنوي (متوفاي 556 ق) مشهور به «اشرف»، از چهرههاي شاخص سبك خراساني در شعر فارسي است. او همانند شاعران سلف، نه در ستايش ممدوحان خود بلكه در مرثيت آنان نيز روي به اغراق آورده، از مقدسات مايه گذاشته و مرتكب قياس معالفارق شده است!15 اما اين شعر از ديگر اشعار او مستثنا است:
گـاهِ آنسـت كه طفلان چمن
انـدر آيند چـو عيسي به سخـن
گـه گشـايـنـد دهـان، از لالـه
گـه نُمـايـنـد زبـان از سـوسـن
لالة غرقِ به خون، همچوحسين
سوسن زنده نفس، همچو حسن16
شيخ فريد الدين عطار نيشابوري (540-618) از شعرا و عرفاي نامدار سده ششم هجري است و در عرفان اسلامي از چهرههاي شاخص و ماندگار. تأليفات وي را افزون از 110 مجلد نگاشته و آثار منظوم وي را بالغ بر صدهزار بيت دانستهاند.
تذكرةالاولياء، اسرارنامه، الهينامه، پندنامه، خسرونامه، مختارنامه، مصيبتنامه، منطقالطّير، مفتاحالفتوح، نزهةالاحباب، و ديوان اشعار17 از آثار اوست.
عطار پس از 87 سال اسارت در اين خاكدان به سال 618 ق در نيشابور به دست سپاهيان مغول به قتل رسيد و به جايگاه اصلي خود بازگشت.
وي در جايجاي منظومههاي عرفاني خود، ارادت قلبي خويش را به ساحت مقدس حضرات معصومان عليهم السلام ابراز داشته. ازوست:
كيست حـق را و پيمبـر را وليّ
آن حَسن سيرت: حسينبنعلي
آفـتـاب آسـمـان مـعـرفـت
آن محمد صورت و حيدر صفت
نُه فلك را تا ابد مخدوم18 بـود
زانكه او سلطانِ ده معصوم بود
قـرّة العـَيـنِ19 امـام مـجتبـي
شـاهـد زهـرا، شـهيـد كـربـلا
آنچنان سر، خود كه بُرَّد بيدريغ؟
كافتاب از دردِ آن شد زير ميغ!20
گيسوي او تا به خون آلوده شد
خون گردون از شفق پالوده شد
كي كنند اين كافران با اين همه
كو محمد؟ كو علي؟ كو فاطمه؟!
صـدهـزاران جـان پـاك انبيا
صف زده بينم به خـاك كـربلا
در تَمـوز21 كـربلا، تشنهجگر
سر بريدندش، چه باشد زين بتر؟22
با جگر گوشة پيمبر اين كنند
وان گهي دعويِّ داد و دين كنند؟!
كفرم آيد، هر كه اين را دين شمرد
قطع باد از بن، زفاني23 كاين شمرد!24
جلالالدين محمـد مـولـوي بلـخي (604-672)، فـرزنـد بهـاءالدين محمد و معروف به ملاي رومي، از قلههاي مرتفع عـرفان اسلامي است كـه با حكيم سنايي غزنوي (متوفاي 545 ق) و شيخ فـريد الـدين عطار نيشابوري (مقتول به سال 672 ق)، سه ضلع مثلّثي را در قلمرو شعر و ادب عرفاني به تصـوير كشـيدهاند كه قرنهاست نظر پژوهشگران مـعارف ناب اسلامي و عـرفـان نظـري را به جانب اين ساحت دراز دلان و خطير و خطرآميز معطـوف داشته است. وي خود را پيروِ طريقِ سلوكيِ سنايي و عطار ميداند و بر اين باور است كه مشـي عـرفانـي آنها بر اساس محكمي مبتني است:
عطار، روح بود، سنايي، دو چشم او ما از پيِ سنايي و عطار ميرويم
مثنويِ اين عارف نامدار، پر از گوهرهاي ناب معرفتي است و دريادلان بيشماري از ژرفاي اين درياي بزرگ، جواهرهاي نابي به دست آوردهاند كه همانند ندارد. وي در دفتر ششم مثنويِ معنويِ خود به عزاداري شيعيان اهل حساب در سوگ شهيدان كربلا اشاره ميكند25 كه نقل آن در اين مجال اندك ميسر نيست و در عوض، يك غزل ناب عاشورايي وي را مرور ميكنيم:
كجاييد اي شـهيدان خـدايي؟
بـلاجـويان دشـت كـربلايي؟
كجاييد اي سبكروحان عاشق
پـرنـدهتـر ز مـرغـان هـوايي؟
كجـاييـد اي شهـان آسمـاني
بـدانسته فـلك را در گشـايي
كجاييد اي ز جان و جا رهيده؟
كسي مر عقل را گويد «كجايي»؟!
كجاييد اي درِ زنـدانشكسته؟
بـداده وامـداران را رهـايـي
كجاييد اي درِ مخزن گشاده؟
كجـاييد اي نـواي بينـوايي؟26
شيخ مصلحالدين سعدي شيرازي (متوفاي 691 ق)، بزرگترين غزلسراي زبان پارسيست كه در اوايل سدة هفتم در شيراز به دنيا آمد و پس از تحصيل علوم مقدماتي، به بغداد رفت و در مدرسة نظاميّه سرگرم تحصيل شد و سپس به سير آفاقي و انفسي پرداخت و پس از سي سال به زادگاه خود بازگشت وبه نگاشتن دو اثر جاودانه خود، گلستان و بوستان، سرگرم شد.27 وي از مواليان اهلبيت عليهم السلام بود و نسبت به آنان اظهار شيفتگي ميكرد. ازوست:
... فردا كه هر كسي به شفيعي زند دست
ماييم و دست و دامن معصومِ مرتضي
يا رب! به نسـل طـاهـر اولاد فاطمـه
يا رب! به خـون پاك شهيدان كـربلا
يا رب! به صدق سينة پيران راستگوي
يـا رب! بـه آب ديـدة مـردان آشـنـا
دلهاي خسته را به كرم مرهمي فرست
اي نـام اعظـمت درِ گنجينة شـفـا28
تا اينجا بر پيشينة شعر عاشورا در زبان فارسي مروري داشتيم و شيفتگان شعر و ادب شيعي را با چهرههاي مطرح و نام آشناي شعر اخلاقي، ولايي و عرفاني تا پايان سدة هفتم هجري در حوزة زبان فارسي آشنا ساختيم و اگر بخواهيم اين بحث را ادامه دهيم، در دهها شماره از مجله ميتوان به اين مهم پرداخت و چهرههاي ماندگار شعر عاشورا و برگزيدهترين آثار آنان را از منظرهاي متفاوت: ماتمي، احساسي، حماسي، مكتبي، اخلاقي، عرفاني، اعتراض و براندازي معرّفي كرد، ولي به همين مقدار بسنده ميكنيم و در شماره آينده، از «اخلاق در شعر فارسي» سخن ميگوييم.
¨پينوشتها
----------------
1. دِنان: از مصدر دنيدن، با نشاط و شادماني راه رفتن، هيجاني شدن، خراميدن.
2. دَنان: جمع دَنّ، خم بزرگ شراب، مطلق خم.
3. خون رَزان: جمع رز، كنايه از شراب.
4. ديوان حكيم ناصر خسرو قبادياني، به تصحيح سيد نصر الله تقوي، تهران، 1339، ص259.
5. الذّريعه، ج1/9، ص50 و ج22، ص32.
6. پاي: تاب مقاومت.
7. روضة الشهداء، ملاحسين واعظ كاشفي، به تصحيح عقيقي بخشايشي، انتشارات نويد اسلام، چ1، 1379، ص35.
8. ديوان اديب صابر ترمذي، به تصحيح محمد علي ناصح، مطبوعاتي علمي، تهران، ص157.
9. همان، ص159.
10. دويست سخنور، نظمي تبريزي، ص153؛ سيماي شاعران، صابر كرماني، سال 1364، ص184.
11. همان، ص655.
12. ابن خال: مراد يزيد بن معاويه است. معاويه خود را خال المسلمين ميخواند!
13. پدر: كنايه از معاويه است.
14. حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة، حكيم سنايي غزنوي، بيتا، بيجا، ص146-151.
15. كاروان شعر عاشورا، محمدعلي مجاهدي، پژوهشكده تحقيقات اسلامي، چ1، 1386، ص26.
16. ديوان سيد حسن غزنوي، به تصحيح سيد محمد تقي مدرس رضوي، چ1، 1328، ص158.
17. دويست سخنور، نظمي تبريزي، ص253-254.
18. مخدوم: مولا، سرور.
19. قرة العين: فرزند، روشنايي چشم.
20. ميغ: ابر.
21. تموز: تابستان.
22. بتر: بدتر.
23. زفاني: زباني.
24. شكوه شعر عاشورا در زبان فارسي، ص62-63؛ كاروان شعر عاشورا، ص28-29.
25. مثنوي معنوي، به تصحيح رينولد.1. نيكلسون، به اهتمام دكتر پورجوادي، اميركبير، 1363، ج3، دفتر پنجم و ششم، ص317-319.
26. كليات شمس يا ديوان كبير، با تصحيح و حواشي بديع الزمان فروزانفر، اميركبير، 1363، جزو 6، ص56-57، غزل شمارة 2707.
27. فرهنگ معين، ج5، ذيل عنوان: سعدي؛ كليات سعدي، به تصحيح محمد علي فروغي، مقدمه.
28. كليات سعدي، با تصحيح محمد علي فروغي (ذكاءالملك)، بيتا، تهران، ص429.