¨شناخت دنيا و آخرت
عالم، از مهمان خويش پرسيد: دنياي خود را چگونه شناختي؟ و چنين پاسخ شنيد:
دنيا را اينگونه شناختهام كه پايانپذير و دگرگونشونده است، نيرنگ باز و خواركننده است، دنيا را چنين ديدم كه جوياي خودش را فريب ميدهد.
دنيا، دنيادار را ميكُشد، جمعها را متفرق و پريشان ميسازد، ساختهها را تغيير ميدهد. چنين شناختهام كه دنيا، با من نيز همانگونه رفتار خواهد كرد كه با گذشتگان و پيشينيان كرد. اين سنّت و روش ديرين دنياست.
امّا آخرت؛ سرايي است جاودان كه در آن "حساب و عقاب" و "كيفر و پاداش" است. روزي فراخواهد رسيد و هرگز پايان ندارد. گروهي در آخرت، بهشتياند. گروهي هم دوزخي.
بهشتيان، جواناند و پير نميشوند، توانگرند و فقير نميگردند، توانايند و عاجز نميشوند، عزّت بيذلّت دارند و حيات بيمرگ. در سراي جاودان از شاديها، قصرها، حوريها، نهرهاي جاري و نعمتهاي بيشمار بهشتي، تا هميشه و ابد بهرهمند و برخوردارند!
امّا «دوزخيان»؛ باري سنگين دارند و در جايگاهي در عذاب ابدياند. گريه، ناله، گرفتاري، رنج و اندوه، تلخابههاي جهنّمي، بادهاي مسموم، جامههاي آتشين، شعلههاي سوزان و ذلّت و خفّت و خواري هميشه همراه آنان است و در حسرت و نگراني با خشم و قهر الهي به سر ميبرند...
عالم دوباره لب به سخن گشود و گفت: آنكه به اين دو عاقبت و فرجام و اين دو جايگاه ابدي (بهشت و دوزخ) وعده داده شده چه رفتاري خواهد داشت؟
مهمان گفت: انسان عاقبتانديش، وقتي اين دو فرجام را ميداند، ميان ترس و اميد به سرميبرد. بيم دارد كه مبادا از اهل بهشت و نعمتهايش نباشد! آنگاه حسرت و اندوه ميخورد و اشكهايش جاري ميشود و پشيمان ميشود، دل به اطاعت پروردگارش مينهد و سر از اطاعت «هواي نفس» برميتابد. دنيا را واميگذارد و در پي آخرت ميافتد و به يقين ميداند كه سرانجام كار، به سوي خداوند است (الي الله المصير).
چون سخن بدينجا رسيد، آن عالم والاقدر، دانست كه مهمانش هوشمند و ژرفنگر و خوشفهم و تيزبين است، نيكو مينگرد و خوب تشخيص ميدهد.
از اينرو، مشتاق شد كه او را بيشتر بشناسد و از خواسته اصلياش سردرآورد.
از او پرسيد:
-تو از كجايي؟
ادامه اين گفتگوي صاحبدلانه را در شماره بعد بخوانيد.