عرفان در قرآن
جمعه 27 دی 1392 8:12 AM
عرفان در قرآن
نويسنده: محمد جواد رودگر
صفحه 5 الي 9 نسخه چاپي
يكي از پرسشهاي كليدي و بنيادين كه همواره پيش روي عرفانپژوهان و حتّي مشتاقان سير و سلوك عرفاني كه بيشتر دلداده ساحت عملي عرفان بودند، وجود داشته و دارد، اين است كه آيا عرفان، در قرآن آموزهها و گزارههاي وحياني دارد يا نه؟ به بيان ديگر، عرفان اسلامي، اسلامي است يا به تدريج، اسلامي شده است؟ يعني ناآشنا و بيگانهاي بود كه آشنا و يگانه شد؟ و اگر مسأله را به زبان امروزين طرح كنيم، چنين خواهد شد كه آيا عرفان اسلامي داريم يا عرفان مسلمين؟ عرفان، در متن اسلام وجود داشت يا در حاشيه كه خارج از متن بود و با بازسازيها و اصلاحاتي، آرام آرام وارد متن شده است؟
سؤال يا سؤالات ياد شده، دغدغه ديرينه و تاريخي عرفانشناسان و عرفانپژوهان بود. البته با رويكردها و رهيافتهاي متفاوت، پاسخهاي گوناگون و حتّي متهافت نيز پيدا كرد؛ به گونهاي كه برخي به نظرية اينهماني يا عينيّت اسلام و عرفان معتقد شدند كه حداقل دو پيامد داشت: الف. هر چه عارفان در حوزههاي عرفان نظري و عملي گفتند، عين اسلام است و هيچ تضاد، تعارض و خبط و خطايي در نسبت عرفان با اسلام وجود ندارد. ب.اسلام، به عرفان تحديد شد و به تعبير امروزين، تحويلگرايانه و فروكاهشانه اسلام را محدود به عرفان كردند و ابعاد و ساحتهاي ديگر اسلام را نديدند و همة آيات قرآن و احاديث را با تفسير و تأويل به بعد عرفاني و باطنگرايي، محدود و منحصر ساختند.
برخي نيز بر اين نظريه پافشردند كه نسبت اسلام با عرفان غيريت و اين نه آني است كه اين نظريه، خود لوازمي معرفتي داشت؛ همچون: 1. اسلام، تُهي از عرفان است و به سطح و قشر پرداخته و از عمق و لايههاي باطني محروم است؛ يعني دين عوامان و عالمان قشري است. 2. عرفان، دانشي است بيگانه و وارداتي كه در اثر گسترش جغرافياي سياسي اسلام و تعامل با ملل و فرهنگهاي ديگر در صدر اسلام ? به خصوص قرن دوم? با نهضت ترجمه وارد فرهنگ و تمدن اسلامي شد؛ يعني عرفان اسلامي نداشتيم و عرفان، به تدريج اسلامي شد و آن هم با انگيزهها و انديشههاي مختلف، اعم از معرفتشناختي، روانشناختي و جامعهشناختي و تاريخي - سياسي.
در برابر دو نظريه افراطي و تفريطي، نظريه اعتدالگرايان مطرح شد كه عرفان، اسلامي است؛ هويت و شناسنامهاي كاملاً اسلامي دارد؛ عرفان در دامن فرهنگ اسلام، زاده شد و رشد يافت؛ ولي در اثر تبادل و تعامل با فرهنگ و تمدن ديگران، هم از آنها متأثر شد و هم بر آنان مؤثر گشت. البته در سير تطوري و تكاملياش ? به ويژه پس از قرن نهم? با بدعتها، تحريف و انحرافهاي مختلف چه در بُعد علمي و چه در بُعد عملي همراه شد كه بيشتر به تصوف و صوفي موصوف و موسوم است. در نظريه سوم، اوّلاً اصالت عرفان اسلامي يا اسلامي بودن عرفان پذيرفته شد و ثانياً نه عرفان، عين اسلام تلّقي شد و نه غير آن قلمداد شد؛ بلكه در عين حال كه داراي هويت اسلامي و اصالت و استقلال است، از عرفانهاي شرقي و غربي نيز متأثر شده و گرفتار گرداب بدعتها و عوام زدگيها و تحريف و انحرافها نيز گشته است. نه اسلام، به عرفان و تأويل به آموزههاي عرفان محض و محدود تحويل گشت و نه عرفان بيگانهاي تلقّي شد كه به تدريج، اسلاميزه شود و يگانه تلقي گردد.
در نوشتار حاضر، درصدد پژوهش و پردازش دربارة نظريههاي ياد شده نيستيم؛ ولي با عطف توجه به نظرية سوم و البته با نگاه و نگرهاي كه تاريخنگرانه نيست، به رابطه عرفان و قرآن اهتمام داريم؛ به معنايي كه به تعبيري مستقل از ديدگاههاي مطرح شده است، زيرا معتقديم اوّلاً بايسته است عرفانِ اسلامي را از عرفانِ معهود تاريخي يا مسلمين كه خود معرفتي از معارف ديني و قرائتي از قرائتهاي دربارة «دين» و آموزههاي ديني است، تفكيك كنيم و ثانياً بدون پيشفرضها و پيشداوريها، مستقيم و مستقل به سراغ «متن» يعني قرآن كريم و سنّت و سيرة معصومانعليهم السلام برويم، تا عرفان را هم در جنبه نظري - علمي و هم در جنبه علمي - عيني به نظاره بنشينيم و عرفانِ قرآني ? عترتي، عرفان وحياني و عرفان كتاب و سنّت، عرفان نبوت و امامت يا عرفان ناب اسلامي را كه از هر اعوجاج و كژي يا انحراف و تحريفي منزّه است و از كاستيها و خلأهاي عرفانِ مصطلح نيز رنج نميبرد، مطرح كنيم، تا گامي به سوي عرفان قرآني - ولايي برداريم