0

آرشیو مسابقه هفتگی "آموزه های نهج البلاغه"

 
mohammad98
mohammad98
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 6815
محل سکونت : خراسان

مـسـابـقـه هـفـتـه هـــفــتــم (92/11/19 تا 92/11/25 )
شنبه 19 بهمن 1392  6:19 AM

مسابقه هفته هـفـتـم

 

شهد شیرین شهادت در کلام امیرالمؤمنین (ع)

 

 

شهد شیرین شهادت در كلام امیر المؤمنین علیه السلام

 

 

چكیده:

«شهادت‏» جلوه شهود ابدی شهید است و او پرده از شهد شیرین ابدیت‏برمی‏دارد: «. . . بل احیاء عند ربهم یرزقون. » (آل عمران: 169) و در این آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می‏جوید، عشق می‏نمایاند و شهد می‏پراكند; یعنی كه او شاهد مقام قرب است; چرا كه: «لقا بایدت كرد با كردگار» ، آن سان كه فرمود: «یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه‏» . (انشقاق: 6) و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز هموست كه: «. . . الست‏بربكم قالوا بلی شهدنا» (اعراف: 172) 

پس شهد شیرین شهادت، تنها در سیمای اولین شهید شاهد رخ می‏نماید و كلام ربانی مولای شهیدان شاهد، می‏تواند پاره‏هایی از آن سیمای آسمانی را به دنیای زمینی ما بنشاند; چه این‏كه مولا علی‏علیه السلام خود نیز فرمود: «و انما مثلی بینكم مثل السراج فی الظلمة. . . » . 
این نوشته می‏كوشد با سیری كوتاه در آفاق دور دست كلام امیر سخن در نهج‏البلاغه، اگرچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما كام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید كه: «سرآغاز دفتر عشق است‏بیداری، و سرانجام آن كام‏یابی‏» . 

. . . صبر كن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی كام را.

 

1- مقدمه

هدف این مقاله نظری بسیار كوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت‏» در كلام امیرالمؤمنین علی‏علیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت‏» در نهج‏البلاغه، ترسیم سیمای «مرگ‏» است; چرا كه شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است كه آن حضرت فرمود: «ان اكرم الموت القتل‏» .

سر سعدی چو خواهد رفتن از دست

همان بهتر كه در پای تو باشد

(سعدی)

اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یك سیر تحقیقی نظام‏مند دنبال كنیم، نخست‏باید به طرح‏بحث «مرگ در قرآن‏» بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله‏» را پی‏گیریم و در نهایت، در كلام و نظر مولا علی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در این‏باره بپردازیم.

بدینسان، بر اساس این پایه اصلی، باید در دور دوم بحث، «شهادت در قرآن‏» ، سپس در كلام و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و در آخر، سیمای «شهادت در نهج‏البلاغه‏» را تبیین نماییم; چرا كه «ولی‏» از «نبی‏» و او نیز از «وحی الوهی‏» قابل تفكیك نیست و هر یك دریچه‏ای برای فهم دیگری به حساب می‏آید و قطعا مبنای اصلی در بحث «شهادت در نهج‏البلاغه‏» ، كلام الله و رسول‏الله‏صلی الله علیه وآله است.

اما جدای از بایسته‏های پژوهشی مزبور، آنچه در این نوشتار آمده، مروری ست‏بسیار كوتاه به بحث مرگ در نهج‏البلاغه و ارتباط آن با مساله شهادت تا فرازهایی از پایه‏های اصلی آن طرح تحقیقی بزرگ به دست آید.

 

2- مرگ شیرین

اگر آن حضرت، شهادت را شیرین می‏داند، بدان روست كه به «مرگ‏» ، نظر دیگری انداخته است و با آن انس عاشقانه و پیوند پرشور كودكانه دارد كه فرمود: «هیهات بعد اللتیا والتی، والله لابن ابی‏طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه‏» (نهج البلاغه/خطبه5) ; پس از آن همه جنگ‏ها و حوادث ناگوار، سوگند به خدا كه علاقه پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل به پستان مادرش بیش‏تر است. و او با مرگی آشناست‏كه‏ازخاك‏به افلاك هدایتش نماید:

شهادت نزد او، حیات مرگ است; چه این‏كه «مرگ‏» پایان حیات انسان نبوده و در مرحله تكاملی و تعالی بشر قرار دارد; یعنی «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان كبوتر نیست. . . . مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می‏گوید. . . » (سهراب سپهری)

اگر آن حضرت، موت را پایان حیات نمی‏داند، از آن روست كه مالك موت را مالك حیات نیز دانسته است: «. . . واعلم، ان مالك الموت هو مالك الحیاة، و ان الخالق هو الممیت، و ان المفنی هو المعید. . . . » (نهج البلاغه/نامه31) ; بدان كه در اختیار دارنده مرگ همان است كه زندگی رادر دست دارد و پدید آورنده موجودات است. همو می‏میراند و نابود كننده هموست كه دوباره زنده می‏كند.

 

3- جلوه بقای هستی مطلق

در حقیقت، مرگ دور دیگری در قوس صعودی انسان به سوی الله تعالی است; «انا لله و انا الیه راجعون. » (بقره: 156)

از آن بزرگوار نیز چنین نقل شده است: «و قد سمع - علیه السلام - رجلا یقول: «انا لله و انآ الیه راجعون‏» 

فقال: ان قولنا - انا لله - اقرار علی انفسنا بالملك و قولنا - و انا الیه راجعون - اقرار علی انفسنا بالهلك‏» ; (نهج البلاغه/حکمت99) آن حضرت علیه السلام شنیدند كه شخصی می‏گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏» فرمودند: این سخن ما كه می‏گوییم: «ما همه از آن خداییم‏» ، اقراری است‏به بندگی و این‏كه می‏گوییم: «بازگشت ما به سوی اوست‏» اعترافی ست‏ به نابودی خویش.

در این دیدگاه، مرگ، نشانی از هستی مقید انسان و هستی مطلق الهی دارد; هستی للهی و الی اللهی; هستی‏ای كه ریشه در ملك و ملكوت دارد و به هلك و هلاكت منتهی می‏گردد; یعنی كه مرگ - در واقع - نشان هستی انسان است و البته علامتی بر جوهر و حقیقت الهی انسان; حقیقتی پیوسته و وابسته به مبدا هستی بخش:

«و قیل له علیه السلام: كیف تجدك یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام: كیف یكون حال من یفنی ببقائه و یسقم بصحته و یؤتی من مامنه‏» ; (نهج البلاغه/حکمت115)

به امام علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین، خود را چگونه می‏یابی؟ فرمود: چگونه‏است‏حال‏كسی‏كه‏دربقای خود ناپایدار و در سلامتی‏اش بیمار است و در آن‏جا كه آسایش دارد، مرگش فرا می‏رسد؟ !

بنابراین، مرگ نمودی از جلوه بقای ذات الهی و تباهی دنیای فانی است:

هستی دنیای فانی انتظار مردن است

ترك هستی ز انتظار نیستی، وارستن است.

(صائب تبریری)

و این، حركتی از عالم فنا به سوی عالم بقا است. و به بیان زیبای مولاعلیه السلام، معامله فنا به بقا، كه فرمود: 

«. . . فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالكم باعمالكم، و ابتاعوا ما یبقی لكم بما یزول عنكم‏» ; (نهج البلاغه/خطبه64)

ای بندگان خدا، از خدا بپرهیزید و با اعمال نیكو به استقبال اجل بروید و با چیزهای از بین رونده دنیا، آنچه را كه جاویدان می‏ماند خریداری كنید. و نیز در ادامه فرمود:

«. . . و استعدوا للموت فقد اظلكم، و كونوا قوما صیح بهم فانتبهوا و علموا ان الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا. . . » (نهج البلاغه/خطبه64)

آماده مرگ باشید كه بر شما سایه افكنده است و همچون‏مردمی‏باشید كه بر آن‏ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله كردند.

و از همین جاست كه نزد آن حضرت، از دست دادن دنیای فانی بسی آسان‏تر از رها كردن سرای باقی است; چرا كه:

«و موتات الدنیا اهون علی من موتات الآخرة‏» ; (نهج البلاغه/خطبه54)

از دست دادن دنیا آسان‏تر از رهاكردن آخرت است. 

بدین‏سان، «مرگ‏» حركتی حتمی و مستمر از دار ممر به سوی دارمقر است: «الدنیا دار ممر لا دارمقر» (نهج البلاغه/حکمت133) و حركتی است كه با هر نفس، انسان را به سوی خود می‏خواند: «نفس المزء خطاه الی اجله‏» (نهج البلاغه/حکمت74) حركتی كه پرده از پیوند لحظه‏ها با زندگانی كوتاه دنیوی برمی‏دارد: «و ان غایة تنقصها اللحظة‏»  (زندگی كوتاهی كه گذشتن لحظه‏ها از آن می‏كاهد. )

نتیجه آن‏كه مرگ، حركت مستمری از فنا به سوی بقا به حساب می‏آید. پس در این صورت، یاد مرگ نیز یاداوری و ذكر فنای دنیاست: «و ذلله بذكر الموت و قرره بالفناء» ; (نهج البلاغه/نامه31) نفس خود را با یاد مرگ آرام كن و آن را به اقرار فنای دنیا وادار نما. و صد البته كه این ذكر نیز باید به كثرت، تداوم یابد كه فرمود: «یا بنی، اكثر من ذكر الموت‏» ; ذكری كه او را به علت اصلی آفرینش انسان - یعنی بقا در دار جاودانی - فرا می‏خواند:

«و اعلم یا بنی انك انما خلقت للاخرة لا للدنیا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحیاة‏»

و از همین روست كه غفلت از مرگ جایز شمرده نمی‏شود; چه این‏كه «مرگ‏» ، از انسان غافل نمی‏گردد:

«و اوصیكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه، و كیف غفلتكم عما لیس یغفلكم؟ ! » (نهج البلاغه/خطبه188)

وبه‏هر حال، اگرچه انسان آن را فراموش كند، اما مرگ او را از یاد نمی‏برد: «و ان نسیتموه ذكركم. » (نهج البلاغه/حکمت203)

 

4- كوچ به دروازه حیات

نزد مولا علی علیه السلام «شهادت‏» بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می‏آید و این از آن روست كه «مرگ‏» را سفری به دروازه‏حیات‏می‏داند;یعنی شهادت بهترین مرگ‏هاست چون سفرالی‏الله است; سفری كه از آغاز، تمامی بشریت‏با آن آشنا بوده و همگان را در یك جا به هم می‏رساند.

سزاوار است كه زندگی انسانی كوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یك سفر كوچك. آن حضرت‏علیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت‏یا دوزخ، فاصله اندكی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی كوتاهی كه گذشتن لحظه از آن می‏كاهد و مرگ آن را نابود می‏كند، سزاوار است كه كوتاه مدت باشد; زندگی، كه شب و روز آن را به پیش می‏راند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری كه سعادت یا شقاوت همراه می‏برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (نهج البلاغه/حکمت396)

 

5- مرگ ترس

رمز نگاه حیات‏بخش مؤمن به «مرگ‏» نیز در همین سفر ابدی و كوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیكی مرگ نزد جوان‏مرد است; جوانمردی كه پستی و خواری را برنمی‏تابد: «المنیة و لا الدنیة‏» ; مرگ برای جوان‏مرد، برگزیده و نیك است، نه پستی و خواری.

گو این‏كه در چنین ذائقه‏ای شیرین و همگانی، طعم بازگشت‏به حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیكی‏ها و خوبی‏ها نهفته است كه فرمود:

«كل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنكبوت: 57)

و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتی‏است كه‏دیگرمحل و محملی برای تلخی سكرات موت باقی نمی‏ماند.

بدین‏روی، جوان‏مرد را چه باكی است از مرگ؟ كه او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا این‏كه مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی‏» (نهج البلاغه/خطبه55) ; به خدا سوگند، هیچ باكی ندارم كه من به سوی مرگ روم یا این‏كه ناگاه، مرگ مرا دریابد.

این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علی‏علیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است كه می‏فرماید: «ان الاجل جنة حصینة‏» . (حکمت36) و چون به یقین می‏داند كه اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی كافی است، می‏فرماید: «كفی بالاجل حارسا. » (خطبه62) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل می‏رود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحه‏ای از ترس به خود راه دهد كه فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الكلم‏» ;  (پروردگار برای من سپر محكمی‏قراردادكه مرا حفظ نماید. هنگامی كه روز من به سرآید، از من دور می‏شود و مرا تسلیم مرگ می‏كند و در آن روز نه تیر خطا می‏رود و نه زخم بهبود می‏یابد).

 

6- قرب به مرگ

آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره كرده‏اند كه فرار از این دروازه، ورود به آن است:

«ایها الناس كل امری‏ء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ;

ای مردم، هر انسانی در حالی كه از مرگ می‏گریزد، آن را دیدار می‏كند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیكی به آن است.

اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست كه: «ولا یمكن الفرار من حكومتك‏» (خطبه38) ; چه این‏كه «موت‏» ، بهترین و زیباترین نماد حكومت مطلق ذات الهی است كه فرمود: «اینما تكونوایدرككم الموت ولو كنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)

بدین‏روی‏رهایی از این مظهر حكومت مطلق الهی امكان‏پذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به این‏كه ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه‏» ; (نامه31) آن كه از مرگ بترسد، نجات نمی‏یابد و آن كه زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.

همه بشریت‏شكار مرگی‏اند كه فرار كننده آن نجاتی ندارد و هر كه را بجوید به آن ست‏یافته، سرانجام او را می‏یابد: «و انك طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدركه‏» (حکمت203)

پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است كه او هر آن، در مقام ادراك و مترصد اتخاذ انسان است: «و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرككم و ان اقمتم اخذكم‏»

 

 


منبع: فصل نامه معرفت

نویسنده: سید حسین حسینی

(با اندکی تصرف)

زمان شرکت در مـسـابـقـه هـفـتـه هفتم پایان یافته است

اسامی برندگان مسابقه هفته هفتم «آموزه های نهج البلاغه»

 

هر که دارد هوس کربُــبَـــلا بسم الله

تشکرات از این پست
mahdyyar110 omiddeymi1368 ahmaddanak AliFanoodi sabrezinab ghiyase65 maesoman shaparak110 goleabi1374 mbaghbani75
دسترسی سریع به انجمن ها