در منقبت حضرت امیرالممنین علیابن ابیطالب
چهارشنبه 18 دی 1392 5:47 PM
در منقبت حضرت امیرالممنین علیابن ابیطالب
|
ای نثار شام گیسویت خراج مصر و شام |
|
هندوی خال تو را صد یوسف مصری غلام |
چهرهات افروخته ماه درخشان را عذار |
|
جلوهات آموخته کبک خرامان را خرام |
کاکلت بر آفتاب از ساحری افکنده ظل |
|
سنبلت بر روی آب از جادوئی گسترده دام |
طوبی از قدت پیاپی میکند رفتار کسب |
|
طوطی از لعلت دمادم میکند گفتار وام |
گل به بویت گرچه میباشد نمیباشد بسی |
|
مه به رویت گرچه میماند نمیماند تمام |
گر نسازم سر فدایت بر تو خون من حلال |
|
ور نمیرم در هوایت زندگی بر من حرام |
کوکب اوج جلالی باد حسنت لایزال |
|
آفتاب بی زوالی باد ظلت مستدام |
شاه خوبانی چو جولان میکنی بر پشت زین |
|
ماه تابانی چو طالع میشوی از طرف بام |
صد هزاران شیوه دارد آن پری در دلبری |
|
من ندارم جز دلی آیا نهم دل بر کدام |
یافتم دی رخصت طوف ریاض عارضش |
|
زد صبا زآن گلستان بوی بهشتم بر مشام |
روضه دیدم چو جنت از وی برده فیض |
|
چشمه دیدم چه کوثر کوثر از وی جسته کام |
بر لب آن چشمه از خالش نشسته هندوئی |
|
چون سواد دیده مردم به عین احترام |
مانع لب تشنها زان چشمهی زمزم صفات |
|
ناهی دلخستها زان شربت عناب فام |
غیرتم زد در دل آتش کز چه باشد بیسبب |
|
هندوی شیرین مذاق از دلبر ما تلخ کام |
خواستم منعش کنم ناگاه عقل دوربین |
|
بانگ بر من زد که ای در نکتهدانی ناتمام |
|
هندوئی کز زیرکی و مقبلی رضوان صفت |
|
گشته کوثر را حفیظ و کرده جنت را مقام |
خود نمیگوئی که خواهد بود ای ناقص خرد |
|
جز غلام شاه انجم چاکر کیوان غلام |
سرور فرخ رخ عادل دل دلدل سوار |
|
قسور جنگ آور اژدر در لیث انتقام |
حیدر صفدر که در رزم از تن شیر فلک |
|
جان برآرد چون برآرد تیغ خونریز از نیام |
ساقی کوثر که تا ساقی نگردد در بهشت |
|
انبیا را ز آب کوثر تر نخواهد گشت کام |
فاتح خیبر که گر بودی زمین را حلقهای |
|
در زمان کندی و افکندی درین فیروزه بام |
قاتل عنتر که بر یکران چه میگردد سوار |
|
میفرستد خصم را سوی عدم در نیم گام |
خواجه قنبر که هندوی کمیتش ماه را |
|
خوانده چون کیوان غلام خویش به درش کرده نام |
داور محشر که تا ذاتش نگردد ملتفت |
|
بر خلایق جنت و دوزخ نیابد انقسام |
بان عم مصطفی بحرالسخا بدرالدجی |
|
اصل و نسل بوالبشر خیرالبشر کهفالانام |
از تقدم در امور ممنان نعمالامیر |
|
وز تقدس در صلوة قدسیان نعمالامام |
آن که گر تغییر اوضاع جهان خواهد شود |
|
شرق و مغرب غرب مشرق شام صبح و صبح شام |
وانکه گر جمع نقیضین آید او را در ضمیر |
|
آب و آتش را دهد با هم به یکدم التیام |
آب پیکانش گر آید در دل عظم رمیم |
|
از زمین خیزد که سبحانالذی یحییالعظام |
سهمه فی قوسه کالطیر فی برجالسما |
|
سیفه فی کفه کالبرق فی جوفالغمام |
پشت عصیان را به دیوار عطایش اعتماد |
|
دست طاعت را به دامان قبولش اعتصام |
گر نبودی صیقل شمشیر برق آئین وی |
|
میگرفت آیینهی اسلام را زنگ ظلام |
ور نکردی مهر ذاتش در طبایع انطباع |
|
نور ایمان را نبودی در ضمایر ارتسام |
ای که هر صبح از سلام ساکنان هفت چرخ |
|
بارگاهت میشود از شش جهة دارالسلام |
وی بهر شام از سجود محرمان نه فلک |
|
هست قصر احترامت ثانی بیتالحرام |
گر نبودی رایض امرت به امر هیچکس |
|
توسن گردن کش گردون نمیگردید رام |
ور نکردی پایهی عونت مدد افلاک را |
|
این رواق بیستون ایمن نبودی ز انهدام |
آب دریا موج بر گردون زدی گر یافتی |
|
قطرهای از لجه قدر تو با وی انضمام |
بس که دست انتقام از قوت عدلت قویست |
|
لاله رنگ از خون شاهین است چنگال حمام |
از ائمه ذات مرتاض تو ممتاز آمده |
|
آن چنان کز اشهر اثنا عشر شهر صیام |
ای مقالت مثل ما قالالنبی خیرالمقال |
|
وی کلامت بعد قرآن مبین خیرالکلام |
من کجا و مدحت معجز کلامی همچو تو |
|
خاصه با این شعر بیپرگار و نظم بینظام |
سویت این ابیات سست آورده و شرمندهام |
|
ز آن که معلوم است نزد جوهری قدر رخام |
لیک میخواهم به یمن مدحتت پیدا شود |
|
در کلام محتشم ایشان گردون احتشام |
زور شعر کاتبی سوز کلام آذری |
|
گرمی انفاس کاشی حدثابن حسام |
صنعت ابیات سلمان حسن اقوال حسن |
|
لذت گفتار خواجو قوت نظم نظام |
حاصل از اکسیر لطف چاشنی بخشت شود |
|
طبع نامقبول من مقبول طبع خاص و عام |
یک تمنای دگر دارم که چون در روز حشر |
|
بر لب کوثر بود لب تشنگان را ازدحام |
زان میان ظل ظلیلم بر سر اندازی ز لطف |
|
وز شراب سلسبیلم جرعهای ریزی به کام |
مدعا چون عرض شد ساکت شو ای دل تا کنم |
|
اختیار اختصار و ابتدای اختتام |
تا درین دیرینه دیر از سیر سلطان نجوم |
|
نور روز و ظلمت شب را بود ثبت دوام |
روز احباب تو نورانی الی یومالحساب |
|
روز اعدای تو ظلمانی الی یومالقیام |