0

اشعار فريدون مشيری

 
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری
جمعه 13 دی 1392  6:20 PM

شب از سماجت گرما
تن از حرارت می
لب از شکایت یکریز تشنگی پر بود
میان تاریکی
نسیم گرمی با من نفس نفس می زد
و هردو با هم دنبال آب
میگشتیم
و در سیاهی سیال خلوت دهلیز
نهیب ظلمت ما را دوباره پس می زد
هجوم باد دری را به سمت مطبخ بست
و هرم وحشت ما رابه سوی ایوان راند
میان ایوان چشمم به آب و ماه افتاد
که آب جان را پیغام زندگی می داد
و ماه شب را از روی شهر می تاراند
به روی خوب تو می
نوشم ای شکفته به مهر
چون روزنی به رهایی همیشه روشن باش
سیاهکاران را هان ای سپید سار بلند
چون تیغ صبح به هر جا همیشه دشمن باش

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها