0

وهابيت و كشتار مسلمانان

 
daneshmandan
daneshmandan
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1389 
تعداد پست ها : 2202
محل سکونت : بوشهر

وهابيت و كشتار مسلمانان
دوشنبه 15 آذر 1389  12:08 PM

توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براى كشتن مسلمانان

سرانجام پسر عبدالوهاب از «عيينه‏» بيرون رانده شد و به سال‏1160 به شهر «درعيه‏» رفت (همان شهرى كه مركز مسيلمه كذاب‏بود) و در خانه مردى به نام «عبدالله بن سويلم‏» فرود آمد ودر آن موقع حكمران اين سرزمين «محمد بن سعود» (جد آل سعود)از قبيله «عنيزه‏» بود، محمد بن سعود زنى داشت‏به نام‏«موصى‏» دختر «ابى وحطان‏» از آل كثير كه زنى با تدبير وخردمند بود، اين زن از وضع شيخ اطلاع يافت و به محمد، شوهر خوداظهار داشت كه اين مرد غنيمتى است كه خدا به تو فرستاده، مقدم‏او را گرامى بدار و در بزرگداشت وى كوشا باش و يارى او راغنيمت‏شمار.

ابن سعود پيشنهاد زن خود را پذيرفت و در خانه عبدالله بن‏سويلم به ديدن شيخ رفت و به عزت و نيكى به او مژده داد، شيخ‏نيز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وى بشارت داد و درباره‏روش پيامبر(ص) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهى از منكرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنين به او يادآور شد كه هربدعتى گمراهى است و اين كه مردم نجد بدعتهائى بكار مى‏برند، ومرتكب ظلم مى‏شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.

محمد بن سعود، سخنان شيخ محمد را به مصلحت‏خود تشخيص داد وآنها را پذيرفت و به وى اطمينان داد كه به ياريش برخواهد خاست‏و بامخالفان، جهاد خواهد كرد ولى به دو شرط: يكى آن كه وقتى‏كارها رو به راه شد، شيخ از او جدا نشود و با ديگرى رابطه‏برقرار نكند. دوم اين كه مجاز باشد خراجى را كه همه‏ساله ازاهل درعيه، دريافت مى‏دارد، بازهم دريافت كند. شيخ شرط اول راپذيرفت و درباره شرط دوم گفت: اميد است‏خداوند فتوحات و غنائم‏بسيارى بيشتر از خراج درعيه نصيب تو گرداند (1) . بدين ترتيب‏محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهى از منكر و اقامه شعائر دين (طبق عقايدخود) با يكديگر بيعت كردند.

بعضى از مستشرقين مثل «فيليپ حتى‏» (2) و «گلدزيهر» (3) وبرخى ديگر گفته‏اند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزيز را دامادشيخ ساخت و اگر اين امر صحيح باشد، موجب رابطه نزديكترى ميان‏آن دو گرديد و اين عهد و پيمان ميان آل سعود و عائله‏عبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فاميلى‏نيز همچنان ميان آنها در جريان است (4) .

عثمان بن معمر نخستين قربانى اين توافق

گفتيم كه «عثمان بن معمر»، امير عيينه، شيخ را از آن شهربيرون كرد، اما وقتى «محمد بن سعود»، امير درعيه به يارى‏شيخ شتافت و با يكديگر بيعت كردند و كار او بالا گرفت، عثمان‏از كار خود به شدت پشيمان شد و به اين فكر افتاد كه شيخ محمدرا دوباره به «عيينه‏» برگرداند و بدين منظور با جمعى ازياران خود، به درعيه رفت و شيخ را به بازگشت‏به عيينه، ترغيب‏كرد، اما شيخ بازگشت‏خود را موكول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هيچ‏وجه به اين امر راضى نشد و عثمان به‏عيينه باز گشت درحالى كه سخت پشيمان و بيمناك بود (5) .
طولى نكشيد شيخ محمد حكم كفر عثمان بن معمر را صادر كرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرك كافر» و دو نفر را مامور كشتن‏او نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شركت كردند و پس از پايان‏نماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال 1163 به قتل‏رساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عيينه آمد و «مشارى‏بن معمر» را كه از پيروانش بود، به عنوان حاكم عيينه تعيين‏كرد (6) .

با اين كه «عثمان بن معمر» هميشه كمك مردم درعيه بود و باتزويج كردن دخترش با «عبدالعزيز بن محمد» با سعوديها روابطنزديكترى برقرار كرده بود و از اين دختر فرزندى به دنيا آمده‏به نام «سعود» كه در عصر او و هابيها به اوج قدرت رسيدند،ولى شيخ اولين كارى كه كرد، عثمان را به بهانه اين كه كافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عيينه‏» رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاك يكسان كردند (7) .

حال نمى‏دانيم چگونه «عثمان بن معمر» حاكم عيينه كافر و مشرك‏شده بود كه در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسيد؟! در آن‏وقت كه شيخ محمد به درعيه آمد و با محمد بن سعود براى كشتن‏مسلمانان توافق كرد مردم درعيه در نهايت تنگدستى و احتياج‏بودند و براى قوت روزانه خود كار مى‏كردند و نيز در مجلس شيخ‏حاضر مى‏شدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.

«ابن بشر نجدى‏» چنين مى‏گويد: من (ابن بشر) شهر درعيه را بعداز اين تاريخ در زمان سعود، مشاهده كردم درحالى كه مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاى ايشان با زر و سيم تزيين‏شده بود و بر اسبهاى اصيل سوار مى‏شدند و از لباسهاى فاخر به‏تن مى‏كردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدى كه‏زبان از شرح و بيان آن ناتوان است. روزى در يكى از بازارهاى‏درعيه ديدم كه مردها در طرفى و زنها در طرف ديگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهاى‏فاخر و مواد غذائى، به قدرى زياد بود كه زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم كار مى‏كرد، بازار ديده مى‏شد و من فرياد فروشندگان‏و خريداران را مى‏شنيدم كه مانند زنبور عسل همهمه مى‏كردند كه‏يكى مى‏گفت فروختم و ديگرى مى‏گفت‏خريدم (8) .

«ابن بشر» از ثروتهاى انباشته در درعيه، سخن گفته ولى شرح‏نداده است كه اين ثروتهاى هنگفت از كجا پيدا شده بود ولى ازتاريخ پيداست كه آن از حمله به قبائل و شهرهاى ديگر نجد وغارت كردن اموال ديگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بيان سيره سعود بن عبدالعزيد(درگذشته 1229) گفته است‏كه وى در حملات خود جز كودكان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همه‏را از دم شمشير مى‏گذرانيد و تمام اموال را تصاحب مى‏كرد (9) .

پس از آن كه محمد بن عبدالوهاب براى كشتار مسلمانان با حكمران‏درعيه محمد بن سعود پيمان بست، آنگاه به روساى قبائل و تمام‏مردم نجد و قاضيان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه‏فرا خواند، برخى پيروى كردند و برخى نيز بى‏اعتنائى نمودند. اومردم درعيه را به جنگ و پيكار فرا خواند، آنان به نداى وى‏پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «كفره‏تباح دماوهم و نساوهم و متملكاتهم و المسلم هو من آمن بالسنه‏التى يسير عليها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (10)

«كافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان كسى‏است‏به سنتى كه محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سير مى‏كنند،ايمان بياورد».

بعد از پنج‏سال از پيمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بن‏سعود»، هنوز سلطه امير درعيه در منطقه حتى در نزديكترين‏آباديها پذيرفته نشده بود. در «حريملا»; «سلمان‏» برادر«محمد بن عبدالوهاب‏» مردم را بر ضد وهابيها تحريك مى‏كرد وبه تمام شهرهاى نجد نامه‏هائى فرستاد و در آنها تعاليم برادرش‏را مصيبت‏بار خواند، نامه‏هاى او در مردم اثر مى‏گذاشت، الا اين‏كه «عبدالعزيز» با 800 نفر پياده و 20 سواره بر «حريملا»استيلا يافت و «سلمان‏» به طرف «سدير» فرار كرد (11) .

«ملطبرون‏» مى‏گويد: او در سرزمين نجد مذهبش را آشكار ساخت وسعود از وى تبعيت نمود، او مردى بود زيرك و محكم‏كار بود. هريك خود را با ديگرى تقويت كرد، سعود با پيروى از آئين تازه‏«محمد بن عبدالوهاب‏» پايه‏هاى كومت‏خويش را محكم مى‏كرد وپسر عبدالوهاب هم در اثر كمك‏هاى نظامى سعود و به زور شمشير اوداعيه خويش را بگسترد و تقويت نمود و در نتيجه، سعود حكمران‏منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبى مردم شد.

فرزندان هر يك پست پدر خود را اشغال مى‏كردند و بعد از آن كه‏سعود بر قبيله خود پيروز گشت و بر دو قبيله ديگر از يمن نيزغلبه يافت و قبائل بسيارى از عرب و نيز همه اعراب نجد به‏وهابيت گرويدند. شهر درعيه را كه در جنوب شرقى بصره واقع است،پايتخت‏خويش قرار داد و پس از پانزده سال، حكومت‏سعود توسعه‏پيدا كرد و باز به توسعه بيشترى حرص مى‏ورزيد.

او از پيروان خود يك دهم چهارپايان، نقدينه و اجناس، بلكه‏انسانها را مى‏گرفت. او با قرعه‏كشى، يك‏دهم(110) نيروى انسانى‏پيروان خود را به خدمت‏خويش مى‏گماشت، در نتيجه ثروتى كلان بهم‏رساند و سپاهى انبوه تدارك ديد كه بر يكصد و بيست هزار رزمنده‏بالغ مى‏شد (12) .

«زينى دحلان‏» در كتاب «خلاصه الكلام فى امراء البلد الحرام‏»مى‏نويسد: «ابتداى ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142ه بودو پس از پنج‏سال آئين او شهرت پيدا كرد و عقايد واهى او درنجد ظاهر شد و علنا تعاليم خود را بر مردم بخواند.

حكمران درعيه محمد بن سعود به يارى او شتافت و اهالى اين شهررا به متابعت وى فراخواند آنها نيز جملگى تبعيت كردند و به‏تدريج طوائف بسيارى از عربها از او پيروى نمودند تا نيروى اوعظيم شد به حدى كه عربهاى بدوى از او بيمناك شدند.

برنامه دعوتش اين بود كه مى‏گفت: «انما ادعوكم الى التوحيد وترك الشرك بالله‏» (13) .«من شما را به توحيد و يگانه‏پرستى وترك شرك به خدا فرا مى‏خوانم‏».

در دائره‏المعارف اسلامى مى‏نويسد: «محمد بن سعود» پس از توافق‏با «محمد بن عبدالوهاب‏» در سال 1159، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدويانى كه به او نزديك بودند، حمله مى‏برد واموالشان را غارت مى‏كرد، اين امر باعث‏شد كه امراى نيرومندنجد كه با او همسايه بودند، مانند بنى‏خالد از «لحايا»(احسا)و «آل مكرمى‏» از نجران، در كار او مداخله نمايند، اما آنهانتوانستند جلو پيشرفت وهابيت را بگيرند (14) .
نخستين كسى كه با «محمد بن سعود» به دشمنى برخاست، «دهام‏بن دواس‏» بود كه به درعيه حمله برد و دو پسر محمد، فيصل وسعود را به قتل رساند (15) .

در سال 1162 اشراف مكه، جريان كار وهابيان را به باب عالى‏عثمانى اطلاع دادند و اين نخستين بار بود كه حكومت عثمانى ازفتنه وهابى اطلاع يافت.

ابن بشر مى‏نويسد: «سال 1178 براى محمد بن سعود سخت‏ترين سالهابود، زيرا «عرعربن خالدى‏» حاكم احسا و «حسن بن هبه‏الله‏»حاكم نجران با يكديگر هم‏قسم شده بودند كه به «درعيه‏» حمله‏كنند و دعوت جديد دينى را از ميان ببرند و شوكت مروجان آن رادرهم شكنند. از طرفى محمد بن سعود مى‏ديد كه هنوز سپاه عرعر وديگر مخالفان او نرسيده، فرزندش در ناحيه حائر، مابين خرج ورياض شكست‏خورده و حدود 500 كشته و 200 اسير داده است. اين‏پيشامدها او را بسيار نگران ساخته بود، اما شيخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم مى‏ساخت. در اينجا شيخ محمد بن عبدالوهاب يك‏زيركى بزرگ ديبلوماسى نشان داد و حاكم احساء نرسيده با حاكم‏نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانيها بدون اين كه منتظر آمدن‏سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترك گفته به سوى احساء حركت‏كردند (16) . و بدين ترتيب خطرى كه در اين ناحيه، محمد بن سعودرا تهديد مى‏كرد، از ميان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسيد و در پشت‏حصار درعيه ماندند و كارى نتوانستند انجام‏بدهند (17) .

وهابيان و شرفاء مكه

«زينى دحلان‏» مى‏نويسد: «وهابيها در زمان حكومت‏شريف مسعودمتوفى به سال 1165 سى تن از علماى خود را براى بحث و گفتگو به‏مكه و مدينه فرستادند. شريف مسعود از علماى حرمين خواست كه باآنان به بحث و گفتگو بپردازند و علماى مكه با آنها بحث كردندو سرانجام عقائد آنها را فاسد و بى‏اساس يافتند و قاضى شرع حكم‏كفر آنان را صادر كرد و به حبسشان فرمان داد، برخى از آنان‏زندانى و برخى ديگر فرار را بر قرار ترجيح دادند» (18) .

«زينى دحلان‏» در كتاب ديگر مى‏گويد: «وهابيان نزد شريف مسعودعده‏اى را فرستادند تا از او اجازه حج دريافت دارند، مقصودنهائى آنها اين بود كه معتقدات خود را به مردم حرمين شريفين‏عرضه كنند، آنان قبل از اين، سى تن از علماى خود را فرستاده‏بودند تا به اثبات تباهى عقايد اهل مكه و مدينه بپردازند.

وهابيان تا آنجا حاضر بودند كه در مقابل دريافت اجازه حج مال‏مقررى به‏طور ساليانه به عهده بگيرند. مردم مكه و مدينه پيدايش‏مسلك و هابى را شنيده بودند ولى از حقيقت آن آگاه نبودند. چون‏علماى نجد به مكه رسيدند، شريف مسعود، دستور داد علماى حرمين‏با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شريف به قاضى شريح دستورداد سند به كفر آنها بنويسد و آنها را زندانى كرد و دست وپايشان را در غل و زنجير نهاد» (19) .

در سال 1179ه محمد بن سعود پس از سى سال فرمانروائى به هلاكت‏رسيد (20) .

و «عبدالعزيز» بزرگترين پسر «محمد بن سعود» به جاى پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام‏» و «ابن بشر»نوشته‏اند كه «عبدالعزيز» تنها حاكم و صاحب تخت نبود، بلكه‏امام و پيشواى وهابيها به حساب مى‏آمد (21) .

او در راه پيشرفت مسلك وهابى و توسعه حكومت‏خود، بسيار كوشش‏كرد. وى در سى سال اول فرمانروائى خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شكست داده و رام كرده بود و درسال 1208 منطقه احسا را فتح كرد و با فتح احسا و قطيف،وهابيان به كرانه‏هاى خليج فارس راه يافتند.

البته سلطه سعوديها تنها قائم به سلاح نبود، بلكه به مجرد فتح‏يك منطقه، عده‏اى از علماى وهابى از درعيه مى‏رسيدند و مردم رابه قول خودشان به توحيد حقيقى دعوت مى‏كردند. بنابراين قسمتى‏از ساكنان درعيه را علماء و مبلغين وهابى تشكيل مى‏دادند كه‏براى تبليغ مسلك وهابيت‏به سراسر منطقه اعزام مى‏گرديدند (22) .
جلوتر گفتيم: محمد بن عبدالوهاب عده‏اى از علماى وهابى را براى‏اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شريف مسعود فرستاد ولى شريف‏مسعود دستور دستگيرى آنان را صادر كرد و حكم به كفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.

وهابيها تا فوت «شريف مسعود»(1165) از شركت در مراسم حج‏محروم بودند، بعد از شريف مسعود، برادرش «شريف مساعد بن‏سعيد» به امارت مكه رسيد. وهابيها براى دريافت اجازه حج‏عده‏اى را نزد او فرستادند، او نيز مانند برادرش از دادن‏اجازه، خوددارى كرد.

«مساعد» در سال 1184 درگذشت و برادرش «شريف احمد» به جاى‏او نشست. امير درعيه عده‏اى از علماى وهابى را نزد او فرستاد.

شريف به علماى مكه دستور داد آنها را بيازمايند علماى مكه‏آنها را آزمايش كردند و آنها را بى‏دين و زنديق تشخيص دادند وشريف اجازه حج‏به آنها نداد. و در سال 1186 «شريف سرور بن‏مساعد» امارت مكه را از عمويش گرفت. وى اجازه زيارت خانه خدارا به وهابيان داد به شرط اين كه مانند رافضه و عجم‏ها صد راس‏اسب بپردازند ولى آنان از اين كه مثل رافضى‏ها باشند، ازپرداخت آن امتناع كردند (23) .

و چون در سال 1202 شريف سرور درگذشت، «شريف غالب‏» جانشين اوگرديد باز وهابيها عده‏اى را براى گرفتن اجازه ج‏به مكه‏فرستادند، شريف غالب نيز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزيدو آماده جنگ با «عبدالعزيز» امير وهابى‏گرديد و در سال 1205لشگرى جهت جنگ با وهابيها آماده ساخت (24) .

«عبدالعزيز» كه همواره در فكر تصرف مكه بود و بهانه‏اى براى‏اين كار مى‏جست، بلافاصله به سوى مكه لشگر كشيد و ميان او وشريف غالب جنگ آغاز گشت. اين جنگ از سال 1205 تا سال 1220ادامه داشت و در اين مدت پانزده واقعه مهم ميان طرفين رخ دادولى كار يك طرفه نشد.

«صلاح‏الدين مختار» مولف كتاب «تاريخ‏المملكه‏العربيه‏السعوديه‏» درباره اين جنگ مى‏نويسد:

«در سال 1205 شريف غالب، سپاه گرانى كه تعداد آن به ده هزارتن بالغ مى‏شد، و بيش از 20 عدد توپ همراه ايشان بود، به‏فرماندهى برادرش «عبدالعزيز» براى جنگ با مردم نجد، تجهيزكرد ولى سپاه مزبور كارى از پيش نبرد».

نويسنده مزبور، دفاع وهابيان را به طرز مبالغه‏آميزى وصف كرده‏و از جمله نوشته است كه سپاه عظيم شريف غالب كه در بين راه،جمعى از عشاير حجاز و شمر و مطير و افراد ديگر نيز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را كه فقط سى تن از آن‏دفاع مى‏كردند، به تصرف خود درآورند و همچنين نتوانستند قريه‏شعرا را بعد از يك محاصره طولانى فتح كنند درحالى كه بيش ازچهل تن از آن دفاع نمى‏كردند (25) . اين جنگها همچنان ادامه داشت‏و محمد بن عبدالوهاب آخرين سالهاى عمر خود را مى‏گذراند،عبدالعزيز براى تحكيم موفقيت‏خود و خاندانش با صلاحديد شيخ،سلطنت را در خانواده خود ارثى ساخت و پسرش سعود را در حال‏حيات خود به ولايت عهدى انتخاب كرد و شيخ نيز آن را تاييدنمود (26) . و سرانجام شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 به‏هلاكت رسيد و حكومت پادشاهى وهابى براساس مسلك محمد بن‏عبدالوهاب در نجد برقرار كرد.
 

تشکرات از این پست
badrood
دسترسی سریع به انجمن ها