0

شعرهايي با مفاهيم عرفاني ، فلسفي و بديع

 
papari
papari
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 314
محل سکونت : تهران

پاسخ به:شعرهايي با مفاهيم عرفاني ، فلسفي و بديع
دوشنبه 12 اسفند 1387  12:20 AM

استاد احمد شاملو ،
   
من خويشاوند نزديك هر انساني هستم . نه ايراني را به غير ايراني ترجيح مي دهم نه انيراني را به ايراني .
من يك لر بلوچ كرد فارس ، يك فارسي زبان ترك ، يك افريقائي اروپائي استراليائي امريكائي آسيائي ام ، يك
سياه پوست زردپوست سرخ پوست سفيدم كه نه تنها با خودم و ديگران كمترين مشكلي ندارم بل كه بدون
حضور ديگران وحشت مرگ را زير پوستم احساس مي كنم . من انساني هستم ميان انسان هاي ديگر بر
سياره ی مقدس زمين ، كه بدون ديگران معنائي ندارم .
   
آرمان هنر عروج انسان است . طبعا كساني كه جوامع بشري را خرافه پرست و زبون مي خواهند تا گاو شيرده باقي بماند
آرمان خواهي را "جهتگيري سياسي " وانمودمي كنند و هنر آرمان خواه را "هنرآلوده به سياست " مي خوانند. اينان كه اگر
چه مدح خودشان را نه آلودگي به سياست بل كه "ستايش حقيقت " به حساب مي آورند، در همان حال برآنند كه هنر را جز
خلق زيبائي حتا تا فراسوهاي "زيبائي محض " وظيفه ئي نيست . من هواخواه آن گونه هنرنيستيم و هر چند هميشه اتفاق
مي افتد كه در برابر پرده ئي نقاشي تجريدي يا قطعه ئي "شعرمحض فاقدهدف " از ته دل به مهارت و خلاقيت آفريننده اش
درود بفرستم ، بي گمان ازاين كه چرا فريادي چنين رسا تنها به نمايش قدرت حنجره پرداخته و كساني چون من نيازمند به
همدردي را در برابر خود از ياد برده است دريغ خورده ام .
 
سكوت آب
مي تواند
خشكي باشد وفرياد عطش؛
سكوت گندم
مي تواند
گرسنگي باشد وغريو پيروزمندانه ی قحط؛
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است
اما سكوت آدمي فقدان جهان و خداست؛
غريو را
تصويركن !
 
هنرمندي كه مي تواند با گردش و چرخش جادوئي قلمش چيزي بگويد كه ما مردم فريب خورنده ی چپاول و قرباني شونده ئي
كه بي هيچ تعارف "انسان جنوبي " مان مي خوانند به حقايقي پي بريم : هنرمندي كه مي تواند از طريق هنرش به ما مردمي
كه در انتقال از امروز به فرداي خود حركتي در جهت فروترشدن مي كنيم و متا سفانه از اين حركت نيز توهمي تقديري داريم آگاهي
بدهد چرا بايد امكاني چنين شريف و والا را دست كم بگيرد؟ آخر نه مگر خود او هم قطره ئي از همين اقيانوس است ؟ به قولي :"هنرمند
اين روزگار همچون هنرمند دوران امپراتوري رم جائي بر سكوهاي گرداگرد ميدان ننشسته است كه خواه از سر همدردي و خواه از سر خصومت
و خواه به مثابه يكي تماشاچي بي طرف ، صحنه ی دريده شدن فريب خوردگان را نقش كند. هنرمند روزگار ما بر هيچ سكوئي ايمن نيست ، در هيچ
ميداني ناظر مصون از تعرض قضايا نيست . او خود مي تواند در هر لحظه هم شير باشد هم قرباني ، زيرا در اين روزگار همه چيزي گوش به فرمان جبر
بي احساس و ترحمي است كه سراسر جهان پهناور ميدان كوچك تاخت و تاز او است و گنهكار و بي گناه و هواخواه و بي طرف نمي شناسد.

๑۩۞۩๑  تِک‌تِک ِ ناگزير را برمشمار...  ๑۩۞۩๑
 
کي با فنای تن ز تو کس دور مي‌شود؟                    شمع از گُداختن همه‌گي نور مي‌شود

حفيظ اصفهاني

تِک‌تِک ِ ناگزير را برمشمار که مهره‌های شمرده
نيم‌شمرده به جام مي‌ريزد
به سکوت ِ رامشگری گوش‌دار که واقعه‌يي چنان پُرملاط را حکايت
مي‌کند به صيغه‌ی ماضي
که قائمه‌های حقيقتي سرشار بود
گرچه چندين پُرخار.
 
به غياب انديشه مکن
گَشت و مَشت ِ بي‌تاب و قرار ِ اين نگاه را درياب
نگران ِ انديشناکي‌ فردای تو
به صيغه‌ی حال.
نه
به غياب ِ من منگر که هرگز حضوری به‌کمال نيز نبوده‌ام،
به طنين ِ آوايي گوش‌دار که
 تنها
به کوک ِ زير و بَم ِ موسيقايي نام ِ توست
اسماء ِ طلسمات ِ حرفاحرف ِ نام ِ تو را مي‌داند
و از ژرفاهای ظلمات تا پَشَنگ ِ شعشعه‌ی الماس‌گون ِ تاج ِ بلند ِ
آخرين خورشيد
تو را
تو را
تو را
 
همچنان تو را
مي‌خواند.
و این جهان پر از صدای پای مردمی است که همچنانکه تو را می بوسند در ذهن خود طناب دارت را می بافند.
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها