از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
آن خدو زد بر رخى كه روى ماه
سجده آرد پيش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشير آن على
كرد او اندر غزااش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
وز نمودن عفو و رحمت بى محل
گفت بر من تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذاشتى
آن چه ديدى بهتر از پيكار من
تا شدستى سست در اشكار من
آن چه ديدى كه چنين خشمت نشست
تا چنان برقى نمود و باز جست
آن چه ديدى كه مرا در عكس ديد
در دل و جان شعلهاى آمد پديد
آن چه ديدى برتر از كون و مكان
كه به از جان بود و بخشيديم جان
در شجاعت شير ربانيستى
در مروت خود كه داند كيستى...
اى على كه جمله عقل و ديدهاى
شمهاى واگو از آنچه ديدهاى
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علمت خاك ما را پاك كرد
بازگو دانم كه اين اسرار هوست
زآنكه بىشمشير كشتن كار اوست
صانع بىآلت و بىجارحه
واهب اين هديههاى رابحه
صد هزاران مىچشاند هوش را
كه خبر نبود دو چشم و گوش را
بازگو اى باز عرش خوش شكار
تا چه ديدى اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته
چشمهاى حاضران بر دوخته.
و این جهان پر از صدای پای مردمی است که همچنانکه تو را می بوسند در ذهن خود طناب دارت را می بافند.