پاسخ به:مبحث بیست و ششم طرح صالحین : محرم
جمعه 1 آذر 1392 9:46 PM
حکایت اسحاق یهودی
شیخ عباس میگوید: در عراق مرسوم است که شیعیان در روز اربعین خود را به شهر کربلا میرسانند، تا در آیین سوگواری آل الله شرکت کنند.
حدود 45 سال پیش در بازار بغداد کاروانسرایی بود به نام «کاروانسرای مرغی» حجرهداران آن کاروانسرا نیز یک به یک روانه کربلا شدند فقط دو حجره دار ماندند یکی فردی شیعه به نام «محمد حسین» و دیگری حجرهداری به نام «اسحاق».
محمد حسین نیز قصد کربلا میکند برای خداحافظی نزد اسحاق می آید و میگوید: «من راهی کربلایم» اسحاق میگوید: «من هم میآیم».
محمد حسین نگران از شناسایی اسحاق یهودی و برانگیخته شدن عواطف مردم میگوید: تو که یهودی هستی در آنجا کاری نداری تازه ممکن است تو را بشناسند و برانند یا حادثهای پیش آید.»
اسحاق میگوید: «لباس عربی میپوشم و با عشایر بصره همراه میشوم، در آن صورت کسی مرا نخواهد شناخت»، گفتوگوی آن دو به پایان میرسد، محمد حسین راهی کربلا میشود و روزی پس از اربعین به بغداد باز میگردد.
شبانگاه در خواب میبیند که به زیارت مرقد مطهر امام حسین (ع) مشغول است. امام (ع) از حرم بیرون میآیند. ابوالفضل (ع) علی اکبر (ع) قاسم بن حسن (ع) و حبیب بن مظاهر همراهان حضرتاند، امام از حبیب میخواهد تا نام زائران را بنویسد، حبیب نامها را نوشته و به امام تقدیم میکند، پس امام از حضرت ابوالفضل (ع) میخواهند که بررسی کنند، مبادا نامی از قلم افتاده باشد.
حضرت ابوالفضل میفرمایند: «نام فردی یهودی به نام اسحاق از قلم افتاده است».
حضرت امام حسین (ع) میفرمایند: همان که در سوگواری ما شرکت داشت، نام ایشان را هم بنویسید.
صبح، محمد حسین از خواب برمیخیزد، شگفت زده از ماجرایی که در رویا دیده، به حجره میرود تا قصه را با اسحاق باز گوید. به حجره که میرسد، اسحاق را میبیند که خانوادهاش برگرد او جمعاند. پس از آن که محمد حسن چیزی بگوید، اسحاق لب میگشاید که «لازم نیست شما چیزی بگویید ان چه شما در خواب دیدید، من نیز در خواب دیدم».
در پی این ماجرا که نشان از عنایت ابا عبدالله دارد اسحاق یهودی نزد آیتالله العظمی( محمد علی هبه الدین) شهرستانی مرجع بزرگ زمان میرود و ضمن تشرف به اسلام، خواستار اجازهنامهای میشود که با استناد به آن رخصت یابد تا در کربلای معلی سکونت گزیند.
اسحاق با خانوادهاش به کربلا میآیند و در خیابان عباس (شارع عباس) ساکن میشوند. جمعیت آنها اکنون به هفتصد تا هفتصد و پنجاه نفر میرسد و در آن محله کوچهای به نام آنهاست و حمام و مغازهها و خانهها.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست