نهمين خورشيد آسمان امامت
جمعه 24 آبان 1392 7:53 PM
حضرت امام محمد تقي (ع) در روز دهم ماه رجب سال ۱۹۵ ه.ق در مدينه به دنيا آمد. پدر ايشان حضرت امام رضا (ع) و مادر آن حضرت خيزران نام داشتند.
کنيه امام محمد تقي (ع) ابوجعفر و ابوعلي و القاب ايشان نيز تقي، جواد، مختار، منتجب، مرتضي، قانع و عالم بود.
هرچند ميلاد اين نور پاک، مايه شادماني براي اهل بيت (ع) بود اما حضرت رضا (ع) از همان روزهاي نخست با ذکر مصيبتهاي فرزندش، جوادالائمه، همگان را از شهادت جانگداز ايشان آگاه ميكرد؛ از جمله ميتوان به روايت يكي از نزديكان آن امام همام اشاره كرد: «وقتي امام محمدتقي (ع) به دنيا آمد، امام رضا (ع) فرمودند: حق تعالي فرزندي به من بخشيده که شبيه موسي بن عمران است که درياها را ميشکافت و مانند عيسي بن مريم است که خداوند مادر او را مقدس گردانيد و طاهر و مطهر آفريده شد. اين فرزند من به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمانها بر او خواهند گريست و خداوند بر دشمن او و کشنده او و ستمکننده به او غضب خواهد کرد و بعد از قتل او از زندگاني بهرهاي نخواهد ديد و به زودي به عذاب الهي خواهد رسيد».
در سايه پدر
هرچند دورهاي که امام محمد تقي (ع) در آن حضور پدر را درک کرد، چندان طول نکشيد ولي از همين دوره اندک نيز اطلاعاتي چند بر جاي مانده است.
اين دوران خود به دو دوره تقسيم ميشود: قبل از مسافرت امام رضا (ع) به طوس و بعد از آن.
در دوره اول عموما امام رضا (ع) در صدد معرفي فرزند خود و بيان لياقتهاي ايشان براي امامت و ابراز شايستگيهاي وي بود.
اين مقطع زماني به مدت پنج سال طول کشيد؛ يعني از سال ۱۹۵ ه.ق (تولد امام جواد (ع)) تا سال ۲۰۰ ه.ق (زمان هجرت امام رضا (ع) به خراسان)
از ۲۰۰ ه.ق تا زمان شهادت آن حضرت (۲۰۳ ه.ق) ارتباط بين امام رضا (ع) و امام جواد (ع) به وسيله نامه صورت ميگرفت. در يکي از اين نامهها ميخوانيم: «بسم الله الرحمن الرحيم. فرزندم! خداوند به تو عمر طولاني عنايت فرمايد و تو را از آزار دشمنانت مصون بدارد. فرزند عزيزم! پدرت به قربانت! ... من اکنون زنده و سر پا هستم اما از فراق تو دلخسته و غمناکم. اميدوارم با رفتار نيک با خويشاوندان و کمک مالي به آنان خداوند راه رشد و صلاح را براي تو فراهم گرداند.... »
اين نگراني و دلتنگيهاي امام رضا (ع) ادامه داشت تا آنکه زمان شهادت آن حضرت فرا رسيد.
شيخ طبرسي به نقل از اميه بن علي مينويسد: «روزي امام جواد (ع) خدمتکار خود را خواست و فرمود: اهل خانه را گردآور و بگو براي ماتم آماده شوند. من پرسيدم: براي ماتم چهکسي؟ فرمود: براي ماتم بهترين اهل زمين. و بعد از چند روز خبر رسيد که امام رضا (ع) در همان روز که امام محمدتقي (ع) امر به ماتم کرد، به شهادت رسيده است».
رويداد / زمان
۱. تولد امام جواد (ع) / ۱۹۵ ه.ق
۲. هجرت امام رضا (ع) به خراسان / ۲۰۰ ه.ق
۳. سن امام جواد (ع) هنگام هجرت پدر / در حدود ۶ سال
۴. شهادت پدر / ۲۰۳ ه.ق
۵. سن امام هنگام شهادت پدر / حدود هشت تا ۹ سال
۶. هجرت امام جواد (ع) به بغداد / ۲۰۴ ه.ق (۱۰ سالگي)
۷. شهادت امام جواد (ع) / ۲۲۰ ه.ق آخر ذيالقعده (۲۵ سالگي) ۲۵ سال و دو ماه و ۱۸ روز
۸. مدت امامتحضرت جواد (ع) / ۱۷ سال
از آخر صفر (۲۰۳ ه.ق) زماني که امام رضا (ع) در ۵۵ سالگي به شهادت رسيد، حضرت جوادالائمه (ع) به عنوان نهمين امام معصوم در هشتسالگي عهدهدار هدايتشيعيان شدند. هرچند در اين دوره خطير، توصيهها و وصاياي امام رضا (ع) ميتوانست موجبات پذيرش امامت امام جواد (ع) از سوي شيعيان را فراهم سازد اما مطالعه دقيق کتب تاريخي نشان ميدهد که اين توصيهها تنها در خواص ياران موثر بود و عموم مردم ظاهربين منتظر دلايل عقلپسندي بودند. به اين خاطر نوعي بحران دردآوري پيرامون پذيرش امامت جوادالائمه (ع) در حال شکل گرفتن بود که حتي به تدريج برخي ياران خاص را نيز شامل ميشد؛ از اين رو امام بايد صاحب ويژگيهايي ميبودند تا بتوانند گروههاي مختلف را مجاب کنند و آنان را به سوي پذيرش خورشيد حقيقت راهنمايي کنند. علم بيپايان امامت شاخصهاي بود که به تدريج اين گروهها و دلهاي پراکنده را گرد آورد.
علامه محمدباقر مجلسي مينويسد: «وقتي امام رضا (ع) شهيد شد، ابوجعفر (ع) حدود هفتسال و چند ماه داشت. مردم بغداد و حوالي، درباره امامت آن حضرت اختلاف پيدا کردند؛ لذا بزرگاني مانند ريان بن صلت، صفوان بن يحيي، محمد بن حکيم، عبدالرحمان بن حجاج، يونس بن عبدالرحمان و ... در خانه عبدالرحمان بن حجاج گرد هم آمدند و به يکديگر تسليت گفتند. در بين مجلس يونس بن عبدالرحمان برخاست وگفت: گريه بس است. تکليف امامت چه ميشود؟ مسائل دين را از چه کسي بايد پرسيد و تا کي بايد صبر کرد که ابوجعفر بزرگ شود و بتواند پاسخگوي مسائل و اداي حق امامت باشد؟ ريان بن صلت که از شنيدن چنين سخني ناراحت شده بود، از جا برخاست و گلوي يونس را گرفت و داد زد: معلوم شد ايمان تو ظاهري بوده، در باطن درباره امامت گرفتار شک هستي. اگر امام جواد (ع) با عنايتخدا به اين مقام رسيده است، اگر کودک يک روزه هم باشد مانند پيرمرد کهنسالي داراي علم و فضيلت خواهد بود. اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم عمر کند، مانند يکي از مردم خواهد بود.... سرانجام موعد حج رسيد و فقيهان، دانشمندان بغداد و ... در قالب گروهي هشتاد نفري عازم حج شدند. آنان به مدينه وارد شدند و راهي خانه امام صادق (ع) که غير مسکوني بود، شدند و مجلس بزرگي تشکيل دادند. ابتدا عبدالله فرزند موسي بن جعفر (ع) و عموي امام جواد (ع) وارد شد و خود را در معرض ديگران قرار داد اما به زودي معلوم شد چيزي از علم ندارد. طولي نکشيد که موفق بن هارون خدمتگزار امام خبر ورود حضرت را داد. امام (ع) حاضر شد و تمام مسائل را جواب داد و به عمويش هم گفت: چرا براي بندگان من به چيزي که آگاهي نداشتي، فتوا دادي؟ در حالي که ميان امت اعلم از تو وجود داشت.»
حتي مرحوم کليني و ابن شهرآشوب نقل کردهاند که در يک مجلس يا چند روز متوالي، ۳۰ هزار مساله از سختترين مسائل پرسيدند و امام (ع) همه را جواب دادند.
هجرت اجباري به بغداد
به اين ترتيب به مرور بستري آرام براي پذيرش امامت ايشان ايجاد شد. اين امر براي خليفه عباسي ناخوشايند بود چون بار ديگر مشروعيت وي ـ همانگونه که در عصر امام رضا (ع) زير سوال رفت ـ زير سؤال ميرفت. از اين رو وي کوشيد قبل از آن که اين نهال علوي به خوبي ريشه در دل شيعيان بدواند، ايشان را به خراسان فرا بخواند تا مانع از ايجاد ثبات و آرامش در زندگي و فعاليتهاي او شود؛ از اين رو يک سال بعد از شهادت امام رضا (ع) مامون براي آنکه در ظاهر، خود را از جرم و خطاي کشتن امام رضا (ع) تبرئه کند و نادم نشان دهد، وقتي از سفر خراسان به بغداد آمد، نامهاي خدمت امام محمد تقي (ع) نوشت و با اعزاز و اکرام ظاهري وي را طلبيد.
خلفاي عصر امام / زمان / دوره
۱. محمد امين بن هارون / تا ۱۹۸ / قبل از امامت
۲. مامون بن هارون / از ۱۹۸ تا ۲۱۸ / تا سال ۲۰۳ (قبل از امامت) از ۲۰۳ تا ۲۱۸ بعد از امامت
۳. معتصم عباسي / از ۱۷ رجب يا شعبان ۲۱۸ به بعد / بعد از امامت
خلفاي عصر امام (ع) و تقابل حضرت با آنان
به طور کلي حضرت جواد الائمه (ع) در طول امامت خود با دو خليفه عباسي روبه رو بود که مفصلترين آن، دوره مامون يعني ۱۵ سال و بقيه عمر يعني تنها ۲ سال در دوره معتصم عباسي بود. مامون به دليل اينکه با قتل امام رضا (ع) دچار بدنامي و تزلزل شده بود، صلاح نميديد که بيش از آن به آزار امام (ره) بپردازد؛ لذا به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعي خود را براي آرام نگه داشتن اوضاع مصروف ميداشت.
يکي از شواهد موجود پيرامون قدرت شيعيان در آن دوره را ميتوان در زماني مطالعه کرد که امام جواد (ع) به شهادت رسيد و شيعيان پيکر مطهرش را از خانه بيرون آوردند در حالي که شمشير بر شانه داشتند و با هم پيمان مرگ بستند و تصميم خليفه مبني بر ممانعت از تشييع جنازه را در نطفه خفه کردند.
علامه محمدحسين مظفر مينويسد: «از امثال چنين حادثهاي ميتوان فهميد که شيعه بغداد در آن روزگاران شمار زيادي را تشکيل ميداد و از اقتدار و شوکتي برخوردار بود.»
اساسا ضعف حکومت مرکزي و شورشهاي موجود باعث شد كه مامون مرکز خلافت را به بغداد منتقل کند. اين گوياي وضعيت شکننده خليفه بود که او را وادار به تحمل امام (ع) ميکرد؛ بنابراين ملاطفت خليفه نه از روي دلسوزي و حفظ آبروي ظاهري که از ترس ايجاد تزلزل در ارکان حکومت خود در آن عصر خطرناک و شورشخيز بود. بر همين اساس پذيرش اين امور از سوي امام (ع) نيز به معناي بازي خوردن و آلت دست بودن حضرت جواد (ع) از سوي خليفه نخواهد بود.
آري امام جواد (ع) چنان جايگاه و پايگاهي در بين شيعيان خود در سراسر جهان اسلام داشتند که خليفه از ترس آن ناچار ميشود آن حضرت را مانند پدرش امام رضا (ع) در قدرت سهيم کند؛ لذا امام (ع) اين موضوع را ميپذيرد و ولايتعهدي را قبول ميکند با اين شرط که هرگز در کاري دخالت نکند، قضاوت نکند، عزل و نصبي نکند و ... و اين امر مشروع بودن حکومت خليفه را با سوال روبه رو ميکند؛ بنابراين هر چند اين بازي از سوي خليفه آغاز ميشود، نشان از عجز و ناچاري وي در برابر نفوذ امام (ع) در دلها دارد. حضرت با گذاشتن شروطي مبني بر دخالت نکردن در امور، عملا ناچارشدن خود را به پذيرش به نمايش ميگذارد و نقشه خليفه را که با اين هدف در صدد کسب مشروعيت است، ناکام ميگذارد.
با اين تحليل به راحتي ميتوان ماهيت اساسي ازدواج اجباري امام (ع) را نيز با دختر خليفه درک کرد. ازدواجي که در ظاهر به خاطر اعجاب خليفه از علم و دانش امام (ع) صورت ميگيرد. برخي نيز معتقدند اين نرمشي بود که امام (ع) به خاطر امنيت و محفوظ ماندن شيعيان از آن بهره برد. حداقل صلاح ۴۴ هزار نفر از سادات علوي و بنيهاشم را که در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و ايران پراکنده بودند و مامون هم آنان را به مرو فراخوانده و به نوعي کارگزار خود کرده بود، در نظر گرفت.
ترور شخصيت
نكته جالب در دوران زندگاني امام جواد (ع) اين است که با وجود آنكه آن حضرت به اصطلاح داماد خليفه شده بودند با اين حال تلاشهاي بسياري براي كوچك شمردن شخصيت آن حضرت از سوي حكومت وقت صورت ميگرفت كه از آن جمله ميتوان به اقدام براي ايجاد توطئه از سوي آنان براي ترور شخصيت آن حضرت اشاره كرد.
ايجاد نقصان در چهره علمي
ابزار ديگري که خليفه براي مخدوش کردن چهره حضرت به کار ميبندد، ترتيب دادن مناظرههاي مختلف براي يافتن حتي يک نقطه ضعف است. وي اين هدف پليد خود را در مناظراتي که براي امام رضا (ع) نيز ترتيب ميداد، پيگيري ميکرد؛ لذا به حميد بن مهران که ميخواست با امام رضا (ع) مناظره کند، گفت: «نزد من هيچ چيز از کاهش منزلت وي (امام رضا (ع)) دوستداشتنيتر نيست» و به سليمان مروزي ميگويد: «به خاطر شناخت خود از قدرت علميات تو را براي مباحثه با او (امام رضا (ع)) ميفرستم و هدفي ندارم جز اينکه او را فقط در يک مورد محکوم کني».
و البته در تمام مناظرات هر دو امام (ع) هم امام رضا (ع) و هم امام جوادالائمه (ع) پيروز ميدان بودند و چيزي جز خشم و حسادت براي مامون و علماي درباري نميماند.
يکي از اين مناظرات مشهور مربوط به سوالات يحيي بن اکثم است که در مجلس خواستگاري جواد الائمه (ع) صورت گرفت و به رسوايي عالمان درباري انجاميد.
در هر صورت بعد از آنکه دختر خليفه به عقد امام جواد (ع) درآمد و مدتي نيز آنان نزد خليفه ماندند، امام (ع) از مامون رخصت خواست و به حج رفت و از آنجا نيز راهي مدينهالرسول شد و تا سال ۲۱۸ ه.ق که مامون مرد، در همان جا ماندگار شد و به تربيت خاندان و شاگردان خود همت گماشت.
دوران معتصم
پنجشنبه هفدهم رجب يا شعبان ۲۱۸ ه.ق با مرگ مامون، برادرش معتصم، تاج خلافت را بر سر گذاشت و پس از ثبات نسبي حکومتش سراغ امام جواد (ع) را گرفت.
وي به محمد بن عبدالملک زيات که وزيرش در مدينه بود، نوشت: «ابوجعفر را همراه ام فضل از جانب من دعوت کن و با احترام به بغداد بفرست.»
او نيز نامه را به علي بن يقطين داد و او را مامور تجهيز امام (ع) ساخت و به اين ترتيب امام (ع) آخرين سفر خويش را پيش روي ديد. يكي از ياران آن حضرت ميگويد: «در اولين سفري که امام جواد (ع) از مدينه خارج ميشد، گفتم: اي مولاي من، قربانت گردم، من براي شما نگرانم! تکليف ما چيست و امام بعد از تو کيست؟ امام لبخندي زد و فرمود: آنچه گمان داري در اين سال نيست. اما در سفر دوم که راهي بغداد بود، همين مطلب را گفتم. امام در پاسخ آنقدر گريه کرد که اشک چشمانش، محاسنش را خيس کرد و فرمود: اين سفر خطرناکي است و امامتبعد از من بر عهده فرزندم علي است».
اين بار نيز در ظاهر امام (ع) را با اکرام و تجليل وارد شهر کردند و در نزديکي کاخ، در مکاني تحت نظر گرفتند. در اين دوره نيز علم امام (ع) همه، حتي خليفه را تحت تاثير قرار داده بود. از اين جهت خواسته يا ناخواسته تبليغات عملي مناسبي به نفع امام (ع) صورت گرفت؛ چنانکه نگراني از اين جايگاه رفيع اجتماعي امام (ع) را بعدها در سخنان ابيداود ميخوانيم. به هر صورت خليفه جديد نيز مانند مامون در جلسات علمي خود از نظرات امام (ع) سود ميبرد و اين امر چون هميشه با غلبه نظرات امام (ع) همراه بود، موجب کينههايي نيز عليه حضرت ميشد.
عياشي در تفسير خود از زرقان روايت ميکند: «ابن ابي داود از مجلس معتصم غمگين به خانهاش آمد. از او دليل غصهاش را پرسيدم. گفت: امروز از فرزند رضا (ع) در مجلس خليفه چيزي صادر شد که موجب رسوايي ما شد زيرا که دزدي را نزد خليفه آوردند. خليفه دستور داد دست او را قطع کنند. از من پرسيد که از کجا قطع شود؟ گفتم: از بند کف. جمعي هم با من همنظر شدند و بعضي گفتند از مرفق. هر کدام هم دليلي آورديم. خليفه رو به ابن رضا (ع) کرد و گفت: تو چه ميگويي؟ گفت: حاضران گفتند. خليفه پاسخ داد: مرا با گفته ايشان کاري نيست. تو چه ميگويي؟ بالاخره بعد از سوگند خليفه، او پاسخ داد: بايد چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را براي عبادت باقي بگذارند. دلايلي هم آورد که ما نتوانستيم جواب دهيم. بر من حالتي عارض شد که گويا قيامت برپا شده است و آرزو کردم کاش ۲۰ سال قبل مرده بودم و چنين روزي را نميديدم.
ابن ابيداود سه روز بعد نزد خليفه رفت و گفت: خيرخواهي خليفه بر من لازم است و امري که چند روز قبل روي داد، مناسب دولت خليفه نبود زيرا خليفه در مسالهاي که بر او مشکل بود، علماي عصر را خواست و در حضور وزرا، نويسندگان، امرا و اکابر، نظرشان را پرسيد. در چنين مجلسي از مردي که نصف اهل عالم او را امام و خليفه را غاصب حق او ميدانند و او را اهل خلافت ميدانند، سوال کرد و نظرش را بر فتواي همه علما ترجيح داد. اين در ميان مردم منتشر و حجتي براي شيعيان شد.
در اين هنگام بود که وسوسههاي ابن ابيداود با کينههاي عميق بنيعباس که در دل تکتک خلفاي جور عليه امامان مظلوم بود، پيوند خورد و خليفه عباسي را در تصميم خود مبني بر کشتن امام (ع) مصممتر ساخت؛ لذا با شنيدن اين سخنان، رنگ صورتش سرخ شد و گفت: خدا تو را جزاي خير دهد که مرا آگاه گردانيدي بر امري که غافل بودم.
در پي اين واقعه بود که يکي از نويسندگان خود را خواست و دستور داد امام (ع) را به خانهاش دعوت کند و در غذايش زهر بريزد. او نيز چنين کرد.
امام چون هرگز در مجالس چنين مرداني حاضر نميشد با اصرار زياد حاضر شد و لقمهاي از غذاي زهرآلود خورد. وقتي اثر زهر را در گلوي خود يافت، برخاست. آن ملعون اصرار کرد ولي امام (ع) فرمود: با کاري که تو کردي، به نفع تو نيست که در خانهات بمانم و به اين ترتيب حضرت به منزلش برگشت و در تمام آن روز و شب رنجور بود تا آنکه به شهادت رسيد».
پيرامون نحوه شهادت امام نظرات ديگري نيز در کتب مختلف وجود دارد مانند: اخباري که دلالت دارند، امفضل حضرت را به شهادت رساند. معتصم چون ميدانست ام فضل از امام جواد (ع) صاحب فرزندي نشده و دلخوشي از وي ندارد، او را تحريک کرد و او با انگور حضرت را مسموم و شهيد کرد.
اخباري نيز گوياي اين مطلب هستند که معتصم شربت زهرآلودي را به وسيله اشناس ـ فرمانده ارتش خود ـ به امام (ع) خوراند و هرچند امام (ع) نخورد، او اصرار و اجبار کرد و سرانجام حضرت را مسموم کرد.
ابن بابويه و ... نيز معتقدند که «واثق بالله» بعد از معتصم ايشان را شهيد کرد.
علامه مجلسي، شيخ عباس قمي و سيد محمدكاظم قزويني آخر ماه ذيقعده سال ۲۲۰ هجري را روز شهادت امام جواد (ع) بر ميشمارند.
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست