0

حکایت های گلستان

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389  5:02 PM

رنج همسايگى با مادرزن فرتوت

همسر زيباروى و جوان شخصى درگذشت ، مادرزنش كه سالخورده اى فرتوت شده بود، به عنوان سهميه خود از مهريه دخترش ، در خانه آن شخص سكونت نمود، آن شخص از همسايگى با مادرزن فرتوتش ، بسيار در رنج و زحمت بود، و چاره اى جز اين نداشت كه دندان روى جگر بگذارد و تحمل كند، تا اينكه روزى گروهى از آشنايان به ديدار او آمدند، يكى از ديداركنندگان از او پرسيد: حالت در مورد جدايى همسر عزيزت ، چگونه است ؟!
او در پاسخ گفت : فراق زن آنقدر بر من سخت نيست كه ديدن مادرزن آنقدر سخت و رنج آور است .

گل به تاراج رفت و خار بماند

 

گنج برداشتند و مار بماند

 

ديده بر تارك سنان ديدن

 

خوشتر از روى دشمنان ديدن

 

واجب است از هزار دوست بريد

 

تا يكى دشمنت نبايد ديد

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها