چراغها خاموش می شود و من از دست می روم
آن امواجی
که می خواستم برخلافشان شنا کنم
عاقبت مرا به زانو در آوردند
آه، تمنا می
کنم، التماس می کنم و چنین می خوانم
:
از سمت ناگفته ها بیا و سیب روی سرم
را،
و این درد مبهم مرا هدف بگیر
ببرها در انتظارند تا رام شوند و چنین می
خوانند
:
تویی که، تویی که
...
آشفتگی تمامی ندارد
:
دیوارهایی که راه را می
بندند و ساعت هایی که یکسره در گردشند
می خواهم برگردم و تو را به خانه
ببرم
نمی شد باز ایستاد و تو اکنون می دانی، و من چنین می خوانم
:
ای فرصت های
از دست رفته! بار دیگر بر دریای من بتابید
من آیا خود، دردم یا که درمانم؟ و
چنین می خوانم
:
تویی که، تویی که
...
و نه هیچکس دیگر، و نه هیچکس
دیگر
تویی که، تویی که
خانهای، همان خانهای که می خواستم بدان برگردم
|
Lights go out and I can't be saved Tides that I tried to swim against Have brought me down upon my knees Oh, I beg, I beg and plead, singing Come out of things unsaid Shoot an apple off my head And a trouble that can't be named Tigers waiting to be tamed, singing You are, You are Confusion never stops Closing walls and ticking clocks Gonna come back and take you home I could not stop but you now know, singing Come out upon my seas, Cursed missed opportunities Am I a part of the cure Or am I part of the disease, singing You are, you are And nothing else compares And nothing else compares You are, you are Home, home where I wanted to go
|