این است نگارگری الهی و کیست خوش نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانیم.
توجه : مطالبی که در ادامه خواهد آمد قسمت هایی از مقاله ایست که خود به نگارش در آورده ام. اما از آن جایی که قصد ما بیشتر، بحث پیرامون موضوع مورد نظر است به آوردن مطالبی اندک،بسنده می کنیم تا خواننده و مخاطب احساس خستگی نکند.
شخصی در دیوار خانه ی خود سوراخی ایجاد می کرد. امام صادق (ع) پرسید : چرا این کار را انجام می دهی ؟ پاسخ داد: «تا دود اجاق منزل بیرون رود.» امام (ع) فرمود:«می توانی این منظور را داشته باشی که روزنه ی ورود روشنایی قرار دهی تا اوقات نماز را بشناسی»
یعنی اگر بناست در دیوار روزنه ای ایجاد شود چرا تنها برای بیرون کردن دود باشد ؟ چرا برای ورود نور نباشد ؟ یا اصطلاحا چرا «رنگ خدایی» نداشته باشد؟
حتما تا به حال عبارت «رنگ خدا» را شنیده اید. می خواهیم به این موضوع بپردازیم که رنگ خدا یعنی چه و سپس نگاهی به تاثیر آن در زندگی داشته باشیم.
در روزگار مردمان امروزی، این انسان های تنوع طلب و بی نهایت طلب، زندگی هر کسی، رنگی دارد. رنگ پول، رنگ شهوت، رنگ زن و فرزند، رنگ گوشه نشینی و عبادت و ... هزاران رنگ دیگر و چه بسیارند افرادی که در انبوه رنگ های زندگی مردم اطرافشان نمی دانند که باید کدام رنگ را انتخاب کنند.
بهترین رنگ آن است که صفا و بقا داشته و چشم اولیای خدا را به خود جلب کند. همرنگ با فطرت و منطق بوده، مشتری آن خدا و بهای آن بهشت باشد. همه رنگ ها پاک می شوند. قبیله، نژاد و نسب دیر یا زود از بین می روند ولی آن چه ابدی و باقی است همان رنگ و صبغة الهی یعنی اخلاص و ایمان است. راه خدا، یکی است. اگر رنگ خدایی نباشد، رنگ های دیگر انسان را گیج و متحیّر می کند و همرنگ شدن با جماعتی که اکثر آنها دچار انحراف اند، خود مایه ی رسوایی و خواری در قیامت است.
و بر اساس نظر مفسران تفسیرهای گوناگون رنگ خدا همان رنگ ایمان و توحید خالص است
رنگ خدا در زندگی :
زندگی:
برای پرداختن به مبحث «زندگی» لطفا ابتدا دو نوشته زیر را که توصیفی از دو نوع زندگی است، مطالعه نمایید.
1) اتاق مطالعه ی ایشان اتاق محقری بود که در تابستان های نجف بسیار گرم و طاقت فرسا بود. گرفتاری از هر سو به ایشان روی آورده بود؛ به کسالت قلبی و پروستات مبتلا بودند، عمل جراحی نموده و روی تخت افتاده بودند. قرض ایشان چه برای امور زندگی و چه تدبیر وضعیت طلابی که در مدرسه ی ایشان درس می خواندند به حد اعلی رسیده بود. خانه را برای کمک به یکی از ارحامشان گرو گذاشته بودند. در هفته یکی دو بار خدمتشان می رسیدم و تا اندازه ای گفت و گوهای خصوصی داشتیم. یک روز که وارد شدم دیدم در حالی که به روی تخت افتاده و سن از هشتاد گذشته است، صحیفه ی سجادیه را می خواند و اشک می ریزد و در عالمی از بهجت و سرور و نشاط و لذت است که حقاً زبان از وصف آن عاجز است. گویی از شدت انس با خداوند در پوست خود نمی گنجد و می خواهد به پرواز درآید. سلام کردم. گفت : «بنشین، تو از گرفتاری های من خبرداری !» تبسم ملیحی کرد و ادامه داد : «اما من خوشم، خوش ...»
2) بسیار نا امید است. می گوید : خسته شدم. چقدر زحمت ؟ تا کی ؟ همه اش بدبختی و گرفتاری. یک روز خوش ندارم. همه طلبکارند ! زن، بچه، فامیل، همسایه، همکار، ای بابا ! این چه زندگی است ؟ واقعاً که زندگی بی معنی است !!»
حال این سؤال مطرح می شود که معنای زندگی چیست و چه چیزی به آن معنی می بخشد ؟
«زندگی» یعنی حرکت فکری، روحی و رفتاری برای رسیدن به یک هدف، ملاک زنده بودن یک چیز به این است که اثر مورد انتظار از او، در وی دیده شود. مثلاً وقتی می گوییم «زمین زنده» یعنی بتواند گیاه را برویاند و سرسبز گردد، بر خلاف زمین مرده که این اثر از آن ظاهر نمی شود. زنده بودن یک «سخن» به این است که اثر مورد نظر را در یک شنونده بگذارد در حالی که «سخن مرده» سخنی است که اثر لازم را ندارد.
از یک انسان، انتظار می رود چه اثری را از خود بروز دهد تا بتوان به او گفت : «انسان زنده» ؟ زنده بودن انسان به حرکت در مسیر کمال (خروج از محدودیت) است. تلاش برای دستیابی به عقلی منطقی، روحیه ای سالم و رفتاری متعادل.
از آنجایی که دین، باعث می شود فکر، روح و رفتار انسان در جهت کمال قرار گیرد و فعال شود، قرآن، دین را حیات بشریت خوانده است.
«معنی زندگی» یعنی جهت دار شدن رشد انسان به سوی یک هدف، هدفی که منفعتی بیشتر از اهداف دیگر دارد.
معنای زندگی یک نفر «پول» است یعنی چهت اصلی زندگی او برای رسیدن به پول بیشتر است، یعنی او منفعت «پول درآوردن» را بیشتر و بهتر از منفعت هر گونه تلاش و فعالیت دیگر می داند. معنای زندگی یک نفر «زن و بچه اش» است. یعنی بیشترین تلاش فکری، روحی و رفتاری او برای ارتباط با خانواده اش می باشد؛ یعنی او احساس خوشایندی را که از ارتباط با آنها دارد بر منافع دیگر ترجیح می دهد.
تاثیر رنگ خدا در زندگی :
در این جا از نظر بنده ، می توان گفت که وقتی زندگی یک انسان می تواند وی را زنده بدارد (حرکت در مسیر کمال و تلاش برای دست یابی به عقلی منطقی، روحیه ای سالم و رفتاری متعادل) که رنگ خدا در آن دیده می شود.
بنده متون مصاحبه با برخی از تازه مسلمانان را بررسی کردم و تصمیم گرفتم که برای درک بهتر این مطلب (تاثیر رنگ خدا در زندگی) قسمتی از این نوشته ها را در ادامه بیاورم. با هم به نگاهی داریم به گلچینی از متون مصاحبه.
سارا بوکر، هنر پیشه، مدل و مانکن تازه مسلمان آمریکایی است. او در گفتگویی خود را اینگونه معرفی و علت مسلمان شدنش را اینگونه بیان می کند: « من یک زن امریکائی هستم که در مرکز امریکا بدنیا آمده ام. من مانند هر دختر دیگری بزرگ شدم. با علاقه و تعلق خاطر شدید به زرق و برق زندگی در "گران شهرها". در نهایت من به فلوریدا و از آنجا به ساحل جنوبی میامی نقل مکان کردم. یک منطقه پرشور برای آنهائی که در جستجوی "زندگی پر زرق و برق" هستند. طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام می دهد را انجام می دادم. براساس ارزیابی ارزش خودم بر مبنای میزان جلب توجه دیگران من به ظاهر و جذابیت و گیرائی خودم توجه داشتم. من مرتبا ورزش می کردم و یک مربی شخصی شدم. یک خانه شیک لب دریا خریدم و توانستم یک سبک زندگی "با کلاس" برای خود فراهم کنم. سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در "جذابیت زنانگی ام" پیشرفت می کنم درجه رضایت شخصی و خوشبختی ام افت می کند. من برده مد بودم. من گروگان ظاهرم بودم به علت افزایش مستمر فاصله میان رضایت شخصی من و سبک زندگی ام، من در فرار از الکل و مهمانی ها (پارتی ها) به مراقبه (مدیتیشن) و مذاهب غیرمتعارف پناه می بردم. اما یک فاصله کوچک به یک دره تبدیل گشت. و در نهایت متوجه شدم که تمامی انها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر. یازده سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که من شاهد رگبار پی در پی اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامی، و اعلام شرم آور "جنگ صلیبی جدید" بودم، توجه ام به چیزی بنام اسلام آغاز شد. تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی می گردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در "چادر"، کتک زنندگان زنان (همسران)، حرام ها، و یک دنیا ترور و وحشت. یک روز من با قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی کلیشه ئی معرفی شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد، و سپس نگاه آن به هستی، زندگی، آفرینش، و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به شگفتی آورد. من قرآن را خطابه ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح، بدون نیاز به هیچ مترجم (مفسر) و کشیشی یافتم. سرانجام من حقیقت را دریافتم: فعالیت ارضاء کننده جدید من چیزی جز قبول مذهبی بنام اسلام، که می تواند سرچشمه آرامش برای من بعنوان یک مسلمان "فعال" باشد، نبود. من یک ردای زیبای بلند ویک پوشش سر که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است خریداری کردم ودر خیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه، بیکینی، و یا با لباس کار "شیک" سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه همان ها بودند، اما یک چیز بطرزی چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم، و نه آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم. من احساس کردم که همه زنجیرها پاره شده اند و من بالاخره آزاد شده ام. من از چهره های حیرت زده جدید مردم، در مکانی که زمانی چهره هائی که پر از نگاه های شکارچی برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. ناگهان یک بار از دوش من برداشته شد. من دیگر تمامی وقت ام را صرف خرید، آرایش، درست کردن موهایم، و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی کردم. سرانجام، من آزاد شدم.»
جرمین جکسون، خواننده، نوازنده و آهنگساز آمریکایی در 11 دسامبر سال 1954 در شهر گری واقع در ایالت ایندیانای آمریکا، از والدینی سیاهپوست ( جوزف و کاترین) متولد شد. او رهبری گروه نوازندگان و آوازخوانان "5 جکسون" که شامل برادر نامدارش مایکل و 3 برادر دیگرش مارلون، تیتو و جکی می شد را به عهده داشت. جرمین در اواخر دهه 80 به اسلام روی آورد و نام محمد عبدالعزیز را برای خود برگزید. او در مورد علت مسلمان شدنش اینطور می گوید:« علت مسلمان شدنم این است که می خواستم زندگی ام را کامل کنم و حالا تصور می کنم که انسان کاملی هستم و حالا از زندگیم راضی هستم و بسیار از اینکه مسلمان شده ام به خودم افتخار می کنم. تغییراتی که اسلام در زندگی من وارد کرده این است که حالا بردباری بیشتری پیدا کرده ام و برایم روشن شده که از کجا آمده ام و به کجا می روم. تصور می کنم که حالا در برخورد با خانواده ام و در مقابل مادرم و سایر دوستانم فرد بهتری هستم. فکر می کنم که اسلام در وجودم زنده است و مرا مستحکم نگه می دارد. چنانچه مثلا در نمایش بیگ برادر همین ایمان من بود که مرا قوی و آرام نگه می داشت. ایمان من به اسلام باعث شده که به زندگی به نحو دیگری نگاه کنم. می خواهم در مقایسه به دیگران مصدر خدمت شوم و خوشبخت زندگی کنم.»
ملاحظه فرمودید که رنگ خدا چه تاثیراتی را بر زندگی افراد دارد و این تاثیر در زندگی افرادی که مدتی با رنگ های دیگر، آمیخته بوده و پس از آن به رنگ خدا در آمده، بیشتر محسوس است. اما این جا این موضوع مطرح می شود که با توجه به این که زندگی با رنگ خدایی داشتن سخت است، مطمئناً افرادی که این رنگ را برای زندگیشان انتخاب می کنند ، متحمل سختی های فراوانی شده و باید بردباری خود را بسیار تقویت کنند.
بنابراین پرسش ما این است:« افرادی که سعی می کنند زندگیشان فقط رنگ خدا داشته و به رنگ های دیگر، آلوده نشود، چه پاداشی را در قبال تحمل سختی ها و بردباریشان از خدا دریافت می کنند؟»