پاسخ به:کلبـــه عاشقــان جمکـــــران
دوشنبه 30 دی 1392 4:30 PM
می ترسم از ان لحظه كه عمرم به سر آید
مهتاب رخت بعد غروبم به در آید
می ترسم از آن دم كه بیای و نباشم
جان از بدنم رفته و عمرم به سر آید
می خوانمت ای یار ز صبح ازلی
آه از دل خونم زغم هجر برآید
در راه تو من منتظرم تا كه بیای
از گل وصل رخت بهر دلم كی ثمر آید
جز هجر تو اندر دل من هیچ غمی نیست
كی می شود از سینه غم هجر برآید
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست