0

پس از شهادت امام حسن عسگری (ع)

 
masoomi1371
masoomi1371
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 724
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پس از شهادت امام حسن عسگری (ع)
پنج شنبه 7 شهریور 1392  9:45 AM

یازدهمین امام نور، 15 روز پیش از شهادت جانسوزش، نامه هاى متعدّدى براى دوستداران و شیعیان خویش در مدائن نوشت و به كارگزار بیت خویش، ابوالادیان  داد و به او فرمود:
امض بها الى المدائن، فانك ستغیب خمسة عشر یوما و تدخل الى «سرّ من رأى»  یوم الخامس عشر و تسمع الواعیة فى دارى و تجدنى على المغتسل.
فقلت:  یا سیدى! فاذا كان ذلك فمن؟
قال:  من طالبك بجوابات كتبى فهو القائم بعدى.
فقلت:  زدنى؟
قال:  من یصلى علىّ فهو القائم بعدى.
فقلت:  زدنى.
قال: من اخبر بما فى الهمیان فهو القائم بعدى.
یعنى: این نامه را بردار و بسوى مدائن حركن كن! بدان كه سفرت 15 روز به طول مى انجامد و پانزدهمین روز كه وارد سامرّا مى گردى، صداى شیون از خانه ام طنین افكن خواهد بود و پیكرم رادر مغتسل براى غسل دادن خواهى دید.
ابوالادیان با اندوهى عمیق گفت:  سالار من! اگر چنین رخداد غمبارى در پیش است، پس امام راستین پس از شما كیست؟ بار دیگر آن را معرفى كنید.
فرمود:   تو كار خود راانجام بده!هركس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشین واقعى من است.
گفتم:   سرورم! نشانه هاى بیشترى از دوازدهمین امام نور بیان كنید. 
فرمود:   نشانه دیگر این است كه هر كس بر پیكر من نماز خواند، او امام بر حق است. 
باز هم نشانه بیشترى خواستم كه فرمود:   هركس   همیان   یا بسته خاصّى را كه از جایى خواهد رسید، طلبید، او جانشین من است.
و دیگر شكوه و هیبت آن گرامى چنان مرا گرفت كه نتوانستم از جریان  همیان  پرس و جو كنم.
من نامه هاى آن حضرت را برداشتم و بسوى مدائن حركت كردم. پس از ورود، نامه ها را به شخصیتهاى مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت بسوى شهر سامرّا باز گشتم و درست همان روزى كه حضرت عسكرى (علیه السلام)پیش بینى كرده بود وارد شهر تاریخى سامرّا شدم و دیدم دریغا كه صداى شیون از بیت رفیع امامت طنین انداز است و پیكر پاك و ملكوتى حضرت عسكرى (علیه السلام) براى غسل آماده است.
جمعیت موج مى زند و جعفر درب خانه ایستاده و گروهى، از جمله دوستداران خاندان وحى و رسالت بهت زده، بر گرد او حلقه زده اند، برخى شهادت یازدهمین امام نور را، به جعفر تسلیت مى گویند و برخى خلافت و امامت او را تبریك و تهنیت.
به خودم گفتم:  اگر براستى این جناب، با آن سوابق ننگین بخواهد امام شود، دیگر باید مقام امامت و ولایت را بدرود گفت.  چرا كه من او را به خوبى مى شناختم كه مشروبات حرام مى نوشد و در كاخ خلیفه بیدادگر  عباسى  با همپالكى هایش قمار مى كند و طنبور مى نوازد. بناچار پیش رفتم و چون بسیارى، هم شهادت حضرت عسكرى (علیه السلام) را تسلیت گفتم و هم بر ادعاى امامت او تبریك; امّا با همه وجود د ر اندیشه سخنان امام عسكرى (علیه السلام)و نشانه هایى بودم كه براى امام راستین پس از خویش بیان فرموده بود.
جعفر، پاسخ تسلیت و تبریك مرا گفت، امّا نه چیزى خواست و نه از مطلبى پرسید.
درست در همین هنگام  عقید  آمد وبه جعفر گفت:  سرورم! پیكر مطهّر حضرت عسكرى را كفن كرده ایم و آماده است كه نماز بگذارید.
جعفر در حالى كه عناصرى از جاسوسان دستگاه خلافت، پیشاپیش او و گروهى از شیعیان نیز با نگرانى اطراف او را گرفته بودند، براى نماز بر پیكر پاك حضرت عسكرى وارد صحن خانه شد و بسوى آن رفت تا نماز بخواند، امّا هنگامى كه تصمیم گرفت نماز را آغاز كند بناگاه كودكى بسان پاره ماه، با نقاب بر چهره و با موهایى پرپشت و زیبا و با دندانهایى باز و شمرده كه با فاصله هاى متناسب به سبك دلنشینى ردیف شده بودند، از درون خانه تجلّى كرد و با شجاعت و شهامتى وصف ناپذیر، رداى  جعفر  را گرفت و به شدّت او را عقب راند فرمود:

  تأخر یا عمّ! فأنا أحقّ بالصّلاة على أبى 
یعنى: عمو! عقب برو! من باید بر پیكر پاك پدر نماز گذارم، نه تو، چرا كه من بر نماز خواندن بر پیكر مطهر پدرم، از همه زیبنده ترم.
 جعفر  در حالى كه رنگ از چهره اش پریده بود، عقب نشینى كرد و آن كودك شكوهمند پیش آمد و بر بدن پاك حضرت عسكرى (علیه السلام) نماز خواند و پیكر مطهّر او در كنار مرقد منوّر پدرش، امام هادى (علیه السلام) به خاك سپرده شد.
آنگاه آن كودك گرانمایه بمن نگریست و فرمود:  ابوالادیان! پاسخ نامه ها را بیاور!
بى درنگ همه را به او تقدیم داشتم و با خود گفتم:  خداى را سپاس كه تا این لحظه دونشان از نشانهایى را كه حضرت عسكرى (علیه السلام) براى امام راستین پس از خود فرموده بود، در این وجود گرانمایه دیدم اینك باید در انتظار سوّمین نشانه باشم.
از صحن خانه حضرت عسكرى (علیه السلام) بیرون آمدم و بسوى جعفر رفتم كه او نیز از بیت رفیع امامت خارج مى شد. در كنار او بودم كه  حاجزوشّا  به او گفت:  جناب! این كودك چه كسى بود؟  گویى در این اندیشه بود كه او را تكان دهد و از خواب غفلت بیدار سازد و حجّت را براى او تمام كند.
امّا جعفر پاسخ داد:  بخداى سوگند! تاكنون نه او را دیده ام و نه مى شناسم. 
درآنجا نشسته بودیم كه كاروانى از شهر  قم  رسید و از حضرت عسكرى (علیه السلام) پرسیدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.
پرسیدند:  اینك امام پس از حضرت كیست؟
گروهى جعفر را نشان دادند.
كاروانیان هوشمند پیش آمدند وضمن عرض تسلیت بخاطر شهادت حضرت عسكرى (علیه السلام)و تبریك امامت و ولایت جعفر، گفتند:  عالى جناب! ما از ایران آمده ایم و به همراه خویش اموال و نامه هایى آورده ایم، تقاضاى ما این است كه مقدار پولها و نام ارسال كننده گان نامه ها را بیان فرمایید.
جعفر برآشفت و بپا خاست و دامن لباس خویش را تكان داد و گفت: شما مى خواهید ما از غیب خبر دهیم؟  و بر آنان پرخاش كرد.
درست در همین بحران بود كه یكى از خدمتگزاران حضرت مهدى (علیه السلام) از بیت رفیع امامت بیرون آمد و خطاب به كاروانیان، هم نام یك یك نویسندگان نامه را برشمرد و هم به آنان پاسخ داد كه:  در همیان، یك هزار دینار است و ده دینار آن نیز سكّه هاى تقلّبى است.
كاروانیان اندیشمند و بادرایت، شادمان شدند وگفتند:  همان وجود گرانمایه اى كه تو را بسوى ما فرستاده است، او امام راستین وجانشین حضرت عسكرى (علیه السلام) است و نه دیگرى.  و همه اموال را به همراه نامه ها،
تقدیم داشتند و من نیز سوّمین نشانى را كه سالارم حضرت عسكرى (علیه السلام)داده بود،به چشم خویش دیدم.

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها