نقد فیلم های آخر الزمانی
پنج شنبه 7 شهریور 1392 9:35 AM
منجيان هاليوودي
به تصوير كشيدن مباني معنوي و مذهبي و شخصيتهاي قدسي، هنر خاصي را ميطلبد كه تنها هنرمندان سليمالنفس و متعهد ميتوانند از عهده آن برآيند. در هنر نميتوان مستقيم سخن گفت و يا پند و اندرز داد. هنر سينما كه اصالت و اساس آن بر تصوير است، به عكس ديگر هنرها، مشكلتر ميتواند چنين مفاهيمي را به زبان خود ترجمه كند و به گونهاي كه به اين مفاهيم لطمه نخورد، آن را در خود حل كند يا به واقع خود در آن حل شود. در عين حال، بايد گفت مؤثرترين روش براي ماندگار كردن مفاهيم مذهبي و ديني به تصوير كشيدن آنهاست. آمريكا جنگ خليج فارس را به مدد رسانههاي تصويري و سينما به راه انداخت. جنگ عراق را نيز همينطور، با ساختن يك دروغ ساده كه صدام سلاحهاي هستهاي يا كشتار جمعي دارد و به شدت براي امنيت ما خطرناك است. در حالي كه اگر هم امريكا ميخواست به تلافي يازده سپتامبر و القاعده كاري كند تا عصبانيتش تخليه شود، ربطي به عراق نداشت. همان كاري كه بر سر افغانستان آورد، كافي بود. تمام اين بدبختي، لشكركشي و قتل و تجاوز، به خاطر يك دروغ بود. دروغي كه ميدانيد از فرط تكرار توسط رسانههاي مختلف به ويژه تصويري و بازهم به ويژه سينما، راست و حقيقي جلوه داده ميشود تا جنگ عراق را توجيه كند. يا مثلاً ميخواهد با يك دروغ بزرگتر كه كاملاً تخيلي و غير واقعي است، مثل حمله فضاييها به زمين و ايجاد نگراني در مردم در اين مورد به واسطه فيلم هاي سينمايي مثل جنگ ستارگان و از اين قبيل، توجيه كند كه بايد تسليحات خود را افزايش دهيم تا خطر حمله فضاييها كاهش پيدا كند! و يا با اين توجيه كه ما از شر سارقان، تبهكاران و قاتلان در امان نيستيم، بايد مثل آب خوردن مجوز حمل يا خريد اسلحه به مردم بدهيم، حتي به كودكان! فيلم بولينگ براي كلمباين مايكل مور را كه ديدهايد؟! همه به دنبال منجي مي گردند تمام اديان الهي و غير الهي، به آخرالزمان و اينكه روزي ميرسد كه همه شر در مقابل همه خوبي و نيكي ميايستد، معتقدند و انتظار ظهور يك منجي را ميكشند كه نماد نيكيهاست و ظلم و بدي را در آخرالزمان از بين خواهد برد. بوداييها و هندوها منتظر آمدن (گوتمه) يا بوداي پنجم هستند، زرتشتيها در انتظار سوشيانت (يا سوشيانس) و مسيحيان هم معتقدند كه حضرت عيسي دوباره از اورشليم و بيت المقدس ظهور ميكند. يهودي ها هم ميگويند عيساي واقعي هنوز نيامده است. اما در فيوچريسم ( آيندهگرايي) مسلمانان، شيعه و حتي سني در انتظار ظهور مهدي صاحب الزمان هستند، اما با يك تفاوت با اديان ديگر. آنها منجيشان از آسمان ظهور ميكند و در همان وقت ظهور به ميان مردم ميآيد، اما منجي ما مسلمانان، هم اكنون در ميان مردم زندگي ميكند و در مشكلات و سختيها همراهيشان مينمايد، بدون آنكه كسي او را بشناسد و از روي همين در زمين قيامش را آغاز ميكند، نه آنكه از آسمان فرود آيد، يا مثل عيسي مسيح در حاليكه خود مسيحيان (به اشتباه) معتقدند دوهزار سال پيش به صليب كشيده شده و از دنيا رفته است، دوباره زنده شود. منجي ما عمر هزارساله دارد و پنهان از ديد مردم است، اما زنده است و عيني. بنابراين در زندگي مسلمانان تجلي خاصي مييابد و همه اكنون هم از او مدد ميگيرند و در انتظار او سعي دارند كارهاي نيك انجام دهند و زمينه را براي ظهور حضرتش فراهم سازند. در حالي كه انتظار اديان ديگر جلوهاي در زندگي معمولشان ندارد. جالب است بدانيد كه تأثير اين تجلي عيني فرهنگ انتظار زماني براي غرب مشخص شد و او را به وحشت از منجي ما انداخت كه انقلاب اسلامي پيروز شد و جلوههاي حضور و ياري آن حضرت در پيروزي انقلاب و زمان جنگ تحميلي بيشتر نمود يافت. غرب دانست كه چيزي غير از امكانات و تجهيزات نظامي و تكنولوژي هم وجود دارد كه ضمن بسيج مردم و هماهنگي در اعتقاداتشان، اين نيرو را به آنها ميبخشد كه در عين كمبود امكانات، با تكيه بر ايماني قوي در جبهههاي نبرد براي شهادت و كشته شدن در راه خدا از هم سبقت بگيرند. به واسطه همين حيرت بود كه براي شناخت فرهنگ انتظار و عامل ايجاد اين ايمان قوي در سال 1984(1362 هجري شمسي) كنفرانسي در اسرائيل و در شهر تلآويو برگزار شد تا به تأثير اعتقاد به مهدويت در ميان مسلمانان به ويژه شيعيان ايران بپردازد. در اين كنفرانس به اين نتيجه رسيدند كه هويت سياسي شيعه و عامل موفقيت آن، اعتقاد به مهدي (عج) است و گفتند: اينها به اسم امام حسين (ع) قيام ميكنند و به اسم امام زمان (ع) قيامشان را حفظ ميكنند. از آن پس بود كه هاليوود توجهش به اين منجي جلب شد و اهميت آن را درك كرد. او تأثير مهدويت را در تعارض با خواسته هاي خود ديد و سعي كرد بر ضد آن فيلم بسازد و ماجرا را به گونهاي ديگر جلوه دهد. غربيها معتقدند: اگر بتوانيد آينده را پيش بيني كنيد، خودتان هم ميتوانيد آن را بسازيد. هاليوود كه به تأثير تصوير در فرهنگ سازي و تغيير مباني فكري و اعتقادي جوامع ايمان آورده بود، به سرعت شروع به ساخت و تهيه فيلمهايي كرد كه به نوعي به آخرالزمان و ظهور منجي ميپرداخت. براي همين اورسون ولز كارگردان يهودي مشهور سينماي هاليوود كه فيلم همشهري كين او در زمره بهترين فيلمهاي دنيا جاي گرفته بود، فيلمي ساخت به نام پيشگوييهاي نوسترآداموس و در اين فيلم منجي را كسي معرفي كرد كه نام آخرين پيامبر را برخود دارد و مسلمان است، اما به حدي كشتار ميكند و برخوردي وحشيانه با مردم دارد كه عملاً هركسي از او متنفر خواهد شد. لباس او عربي مانند است و دستاري بر سر دارد. پيام كل فيلم آن است كه اين منجي مسلمانان فرد محبوبي نخواهد بود و ششصد ميليون مسلمان در خاورميانه وجود دارند كه ثروت عظيمي از گاز و نفت و ذخاير طبيعي در اختيار دارند و براي صلح جهاني خطرناكند. ولز براي اين فيلم اسكار هم گرفت. بعد از آن، بازي كامپيوتري يامهدي نيز ساخته شد كه با همان رويكرد بالا موجب ايجاد نفرت از ظهور منجي به اين نام در ميان جواناني شد كه چندان اطلاعي از نحوه ظهور حضرت و مباني اعتقادي شيعه نداشتند. آرماگدون كلمه آرماگدون كه به عربي (هرمجدون) خوانده ميشود، واژهاي است در اصل يوناني كه معناي لغوياش به معني نبرد نهايي حق و باطل (يا خير و شر) در آخرالزمان است. اين نبرد در محلي به همين نام، طبق آنچه در باب مكاشفات يوحنا در انجيل عهد جديد آمده است، رخ ميدهد و سرنوشت نهايي بشر به آن بستگي دارد. با همين نام فيلمهايي ساخته شده كه به نبرد فضاييها كه نماد شرند و زمينيها كه نماد خيرند، ميپردازد و به نوعي اين واقعه را تحريف ميكند. ميگويند سازمان سيا در پرونده حضرت مهدي، فقط عكس ايشان را كم دارد. در واقع آنها به اهميت ايشان براي مسلمانان پيبردهاند و حدس ميزنند كه اين واقعه نزديك است. بنابراين ميخواهند نوعي آمادگي در مردم خودشان ايجاد كنند و القا نمايند كه نيروي برتر در مقابله با اين واقعه، آمريكا و تكنولوژي اوست و در صورت وقوع اين امر، يك قهرمان آمريكايي دنيا را نجات خواهد داد. اين قهرمان حتي بر بلاياي طبيعي هم غلبه ميكند و در واقع از دست طبيعت هم كاري ساخته نيست تا جلوي تكنولوژي آمريكا بايستد. نشان دادن اين مسئله در فيلمها، غير از مرعوبكردن شرقيها و به ويژه مسلمانان در اين كه هرگز نميتوانند با اين قدرت برتر مبارزه كنند، موجب ميشود كه جهان سوم به نوعي در مقابل اين تكنولوژي منفعل شود و خلاقيت و توانايي خود را ناديده بگيرد و تنها، مصرفكننده تكنولوژي خارجي باشد و نه توليد كننده. چون غرب ميداند كه توليد كردن فكر، انديشه، و در نهايت فناوري منجر به قدرت گرفتن مسلمانان خواهد شد. در هاليوود انواع آخرالزمانها به تصوير كشيده شده است. آقاي مجيد شاه حسيني در كتاب پيشگوييها و آخرالزمان گونههاي مختلف آن را به پنج گروه تقسيم كردهاند : 1. آخرالزمان تكنولوژيك: ساختههاي دست بشر روزي بر ضد او ميشورند و تكنولوژي دشمن خالقش خواهد شد. اين موضوع در اين فيلم ها به تصوير كشيده شده است : دكتر فرانكشتاين، ترميناتور و ماتريكس يك و دو. منجي در اين آثار معمولاً يك انسان دانا و شجاع (والبته آمريكايي!) است كه با شهامت و دانش خود، پيروانش را هدايت ميكند و دشمن را كه همان مخلوق اوست شكست ميدهد. دقت كنيد به نوع رهبري مورفيوس و نئو در ماتريكس. و اين كه نئو يا منجي خود يك تكنسين كامپيوتر است كه بر ضد ابركامپيوتر و فضاي مجازي قيام ميكند. 2. آخرالزمان طبيعي: بالاخره طبيعت كه مورد هجوم انسان قرار گرفته و انواع آلودگيهاي زيستي در آن پديد آمده است، عليه نسل بشر عصيان ميكند و وقايعي چون سيل، زلزله، گردباد و آتشفشانهاي عظيم يا برخورد شهاب سنگها را موجب ميشود، يا چون انسان در ژنتيك دستكاري كرده و در واقع در كار خدا دخالت نموده است، هيولاهاي ناشناخته قرون اوليه حيات بشر بر زمين پديدار ميشوند و انسان را محاصره ميكنند. در اينجا نيز منجي هماني است كه در بالا اشاره شد و البته ويژگي مهمش آمريكايي بودن اوست! مانند فيلمهاي برخورد عميق، آرماگدون، قله دانته، دنياي آب، گودزيلا، و پارك ژوراسيك. 3.آخرالزمان ديني: مهمترين رويكرد سينماي هاليوود است كه به دو شيوه مستقيم و غير مستقيم شرايط آخرالزماني را به تصوير ميكشد. در اين مورد نيروي شر، يا شيطان است با وسوسههايش، يا با حضور فيزيكياش، يا ضد مسيح (آنتي كرايست) يا دجال، كه در زمان خاصي از زندان خود رها ميشود و حيات بشر را تهديد مي كند. منجي نيز طبيعي است كه يك متدين( كشيش يا قديس) است كه سحر شيطان را باطل ميكند. (اين منجي هم آمريكايي است!) به فيلمهايي نظير جنگير يك و دو، طالع نحس، و پايان روزگار دقت كنيد. 4. آخرالزمان علمي ـ تخيلي: در اين روش، سينماگران واقعيت و خيال را با هم تلفيق كرده و به مقصود خود ميرسند. نيروهاي شر همان فضاييها هستند كه از آنسوي كهكشان و از اعماق تاريك فضا به زمين حمله ور ميشوند و منجي در اينجا نيز با دانش و شجاعت خود مهاجمان فضايي را از بين مي برد. (يك آمريكايي!) مانند مجموعه فيلمهاي بيگانه، روز استقلال، عنصر پنجم، و مجموعه جنگ ستارگان. 5. آخرالزمان اسطورهاي يا افسانهاي : اين نوع اخيراً بسيار مورد توجه هاليوود قرار گرفته و انواع فيلمهاي توليد شده در اينباره نشان دهنده نوعي علاقه هاليوود به طرح آن است. سري سه گانه ارباب حلقهها، و سري فيلمهاي هري پاتر كه اكنون فيلمها و كتابهاي آن بسيار پرفروش شده و سود سرشاري را نصيب سازندگان آمريكايي كرده، از اين گونه است. از ديگر فيلمهاي اينگونه ميتوان موميايي، بازگشت موميايي، عقرب شاه، جادوگر مرلين، و.... را نام برد. در اين فيلمها يك هيولاي ناديده يا جادوگري وحشتناك و افسانهاي زندگي انسانها را تهديد ميكند و منجي و يارانش بايد به سرزمين اسرار آميز اين هيولا سفر كنند و با زيركي و توانايي خود با او بجنگند، زيرا او را فقط با سلاحهاي اسرارآميز و جادويي مثل خودش مي توان از ميان برداشت. سرانجام هم با كشف يك طلسم يا ابزاري سحرآميز (نگاه كنيد به حلقه در ارباب حلقه ها يا هنر جادوگري هري پاتر) نماد شر و بدي از بين مي رود. محتواي تمام اين فيلمها برگرفته از آموزه هاي مسيحيت و يهوديت است و در آنها نشانههاي فراوان از اين آموزه ها به چشم ميخورد. در 95 درصد اين فيلمها منجي يك آمريكايي خوب است كه يا مسيحي است يا يهودي. آدمهاي بد ماجرا هم يا شرقي هستند يا مسلمان، يا يك شرقي مسلمان و عمدتاً هم از نژاد عرب. (نگاه كنيد به يكي از فيلمهاي اخير كه در آن يك هواپيما رباي تبهكار، مسلماني است از تبار عرب و با نامي عربي و وسط هواپيما هم نماز ميخواند، با بازي ديويد ساچت، همان بازيگر معروف نقش پوآرو كه وي را در سريال پوآرو كه از تلويزيون خودمان هم پخش شد، ديدهايد! ) بد نيست نگاهي به فيلمهاي مطرح و پرفروشي كه اين آخرالزمان را تبليغ مي كنند بيندازيم: ماتريكس يك و دو و سه: حتماً فيلم را با آن جلوههاي ويژه اعجابآورش ديدهايد. نئو منجي است و آشنايي با مورفيوس، رهبر يك گروه مخفي كه فضاي مجازي را كشف كردهاند و ميخواهند مردم را از آن آگاه كنند، او را به سوي وظيفه اصلياش كه نجات مردم و سرزمين زايان است، رهنمون ميكند. زايان همان تغيير يافته انگليسي كلمه صهيون خودمان است كه اكنون در اخبارمان ميگوييم صهيونيستها يا زايانيستها. زايان به عنوان شهر آرماني و مدينه فاضلهاي مطرح ميشود كه همه بايد به آنجا بيايند و به رستگاري و خوشبختي برسند. (آموزههاي يهودي) اطرافيان و ياران مورفيوس هم دقيقاً به تعداد و خصوصيات حواريون عيسي هستند. (آموزههاي مسيحي) خود مورفيوس نيز خداي تجسم يافته است، زيرا يهود و مسيحيت معتقدند خدا ميتواند مجسم شود. چنانچه در انجيل يوحنا آمده است كه : خدا كلمه بود، و كلمه جسم شد، و نزد ما ساكن گرديد و خدا پدر عيسي است. نماد اتاق 303 در طبقه سوم ساختمان هم نشانگر تثليث است. اينها از موارد عرفي يا مذهبياند. ترينيتي نيز در اين فيلم به نوعي با حضرت مريم ارتباط پيدا ميكند. ارباب حلقهها : در اين فيلم منجي فرودو است. از نژاد پستتر هابيت كه به همراهي يارانش بر سارومان كه نمايانگر شر و پليدي است، ميجنگد. اين شخصيت به هيچ وجه كامل نيست ـ كامل از لحاظ انساني و نه پرداخت آن در فيلمنامه ـ او بدون اشتباه نيست. خيلي جاها وسوسه ميشود كه حلقه را براي خودش بردارد و قدرت آن را به دست آورد. يك شخصيت خاكستري مايل به سفيد كه لازم نيست هيچ خطايي نكند. دقت كنيد كه منجي آمريكايي چه خصوصياتي دارد. البته غير از بار فرهنگي و اعتقادي نبرد آرماگدون، اين فيلمهاي جادوگري جديد را از لحاظ اجتماعي هم ميتوان بررسي كرد. در دنياي تكنولوژيزده و به شدت علمي غرب كه خشكي و بي روحي را هم به دنبال دارد، رخ دادن معجزه، وجود موجودات افسانهاي و ناميرا و با قابليتهاي جادويي براي مردم يك جامعه خيلي جذاب مي شود. در مورد هري پاتر هم همين طور است. هري پاتر : يكي از سينماگران غربي درباره پديده هري پاتر گفته است : هري پاتر قرار است مسئله پيچيده فردا (بخوانيد آينده) را براي ما و كشورهايي كه به آنها در حال توسعه ميگويند، حل كند (منجي غرب) اين طوري مصائب مشتركي بين نوجوانان خودمان و بقيه پيدا ميكنيم و ما هم ميتوانيم دقيقتر درباره ايدههايمان ( بخوانيد مباني فكري و نظري مان) با يك زبان بين المللي (همان تصويري كه اشاره شد و سينما) حرف بزنيم. هري پاتر خود يك جادوگر است، اما نه يك جادوگر منفي و ظالم مانند لرد ولدمورت كه دشمن اوست. او نوجواني است با ويژگي معمولي همه نوجوانهاي دنيا كه تنها تفاوتش اين است كه به مدرسه جادوگري هاگوارتز ميرود. اين شخصيت بدون مرز است. چون با وجود همه تفاوتهاي فرهنگي بين كشورها، مدرسهها در سرتاسر دنيا يك قوانين ثابت دارند. با فيلمهاي ارباب حلقهها و هري پاتر، جهاني سازي خيلي راحت تر اتفاق ميافتد. ميبينيد كه منجي مورد نظر آنها هيچ شباهتي به منجي ما ندارد. سعي دارند كسي را به اين عنوان معرفي كنند و ذهن مردم را غرق در آن كنند كه ديگر لزومي نداشته باشد به مسئله انتظار به درستي بينديشد. آن وقت ما چه كردهايم؟ انتظار را و ظهور منجي خود را چقدر در فيلمهايمان به تصوير كشيدهايم؟ مي توانيد بشمريد! يك راهكار به گفته دكتر بلخاري، در دانشگاه براي دانشجويان هنر ما به ويژه سينما كه يك هنر صنعت كاملاً وارداتي است، فقط آموزههاي غربي و تكنولوژي آنها تدريس ميشود. بنابراين دانشجويان، تكنيك را از غرب ميگيرند. تا اين جا مشكلي نيست، اما غرب به قدري در اين زمينه عميق كار كرده است كه تنها عده كمي ميتوانند فقط تكنيك را بگيرند و محتوا را نگيرند. بايد كساني كه به اين عرصه پا ميگذارند، قبل از آن خودسازي فرهنگي، ملي و ديني كرده باشند تا تحت تاثير آن تكنولوژي و روحش قرار نگيرند و مرعوب آن نشوند. دكتر بلخاري در اينباره پيشنهاد خوبي دارد : بايد يك تيم متخصص حوزوي، محورهاي مهم و محتوا را از منابع اصيل اسلامي استخراج كند و تيم متعهد ديگري كه دست اندركار هنر و سينماست اين معنا را به تصوير بكشد. تاريخ و تجربه نشان داده است كه تلفيق تعهد و تخصص بسيار كارساز است. يك خبر جالب! حتماً شنيدهايد كه جناب بنلادن كمي تا قسمتي ادعاي مهدويت كرده است و خود را منجي جهان اسلام مي پندارد! اين خبر را بگذاريد كنار اين يكي كه طبق مقاله بولتن خبري جي دو كه يك سرويس خبري به روز است و به بررسي موضوعات امنيتي و اطلاعاتي ميپردازد و تنها براي مشتركيناش ارسال ميشود (به تاريخ نه فروردين 83): برخي از بازداشت شدگان زندان گوانتانامو، به بازجويان گفتهاند كه به اين علت به تشكيلات القاعده پيوسته اند كه تصور ميكردهاند بن لادن همان مهدي منتظر است. و يك خبر ديگر، اينكه يكي از امامان جماعت عراق بعد از آزادي از دست آمريكاييها گفته است: افسران آمريكايي به دنبال مهدي موعود ميگردند و از من در مورد او و محل اقامتش سؤال مي كردند. منبع : سایت آوینی |
نقد فیلم نوستراداموس (وقایع آخرالزمان) |
علت انتخاب فیلم نوستراداموس:
موضوع جلسه امروز نقد فیلم نوستراداموس –مردی که فردا را دید – است فیلم های زیادی در رابطه بامنجی گرایی ساخته شده است ممکن است سوال شود که چرا از میان این همه فیلم ، فیلم "نوستراداموس" را انتخاب کردیم ،اگر شما بخواهید فیلمهای انیمیشنی و سینمایی جدیدی را که شرکت هالیوود ساخته است نقادانه و ژرف بنگرید و بفهمید ابتدا لازم است که این فیلم را خوب بفهمید (نکته اساسی این انتخاب) به عبارتی دیگر فهم فیلمهای هالیوودی منجی گرایی وابسته به فهم این فیلم است یعنیی "نوستراداموس" فیلمی مادر محسوب میشود ؛صهیونیست – مسیحی و مثلث های هفت گانه مباحث جلسات گذشته) شاهد این مدعاست ادله و قرائن قطعی است با توجه به فیلمهای انیمیشنی،کارتونی گرفته تا فیلمهای سینمایی مشهود است که غرب به دنبال هدف بزرگی است فیلمهای کارتونی مانند "گالیور "،"تام و جری "،"هاج زنبورر عسل"،"نییک و نیکو" و فیلمهای انیمیشنی مانند "شگفت انگیزان"و فیلمهای سینمایی مانند "روز استقلال" ،"روز محاصره" ،"پارک زوراسپیک" ،"جن گیر"،"ارباب حلقه ها" ،فهم این همه فیلمها متوقف به فهم فیلم نوستراداموس است ! رسانه موثر ترین ابزار القاء پیام به مخاطب: دو سخن اساسی و بنیادین از دو دانشنمد و پروفسور آمریکایی نقل میکنم که نظریاتشان جایگاه ویژه ایدر تفکر غرب دارد آقای "نیل پست من" پروفسور و نظریه پرداز آمریکایی در کتابش به نام" زندگی در عشق ، مردن در خوشی " می گوید : "برای انتقال معلومات سه دوره وجود داشته و دارد :دوره گفتار ،دوره نوشتار،دوره نوشتار و دوره تصویر که مربوط به عصر جدید است " و از لحاظ زمانی تا قرن 17 میلادی را عصر گفتار و قرنهای 18 و 19 میلادی را عصر نوشتار می داند لذا اگر رمانهای غربی را ببینید ملاحظه میکنید که غالب نویسمدگان در این زمانها به وجود آمدند اما قرن بیستم ،قرن تصویر است و رسانه! رسانه از گفتار و نوشتار،قوی تر است زیرا جذاب ترین ،ماندگارترین و موثرترین اثر را بر روی مخاطب میگذارد ،مخاطب رسانه !اغلب جوانان هستند که نیروی اصلی کشور را تشکیل میدهند لذا غرب از رسانه به عنوان یک عامل کلیدی برای القاء مطالب خود استفاده می نماید !به گونه ای که آقای "نیل پست من" می گوید: "هر هزار کلمه برابر است با یک تصویر یک ثانیه ای"!یعنی چهار برگه آچهار اثرش به اندازه یک لحظه تصویر است ! آقای "مکلوهاین"میگوید : ""رسانه خود پیام است"! بر خلاف کــسانی که معتقدند نشانه ابزار پیام است زیرا این خود پیام است که باانسان حرف می زند جالب اینجاست که عده ای دجال آخر الزمان را همان تلویزیون میدانند که امروز بشر را مرعوب تکنیک و پیشرفت و اثر محیر العقول خود کرده است . پایان هر هزاره برابر است با وقوع حوادث: یکی از مفاهیم کلیدی همه ادیان ،هزاره گرایی ست و متدینین به ادیان ،به ویژه ادیان وحیانی – پس از پایان هر هزاره ،منتظر اتفاقات جهانی عظیم و خارق العاده اند (هزاره گرایی) !لذا طبق این اعتقاد در پایان قرن بیستم که پایان هزاره دوم و شروع هزاره سوم است بایستی اتفاقاتی بیافتد بنابر این تمام فیلمهای غربی هالیوودی بر اساس این هزاره گرایی است یعنی مباحث دینی ییک جنبه حقیقی دارد و یک جنبه ابزاری ! گردانندگان سیاست اتعمار و نوین غرب از این مفاهیم کلیدی برای اهداف خود بهره برداری میکنند. کنفرانس اورشلیم : فرهنگ و تمدن اسلامی شیعی ،فرهنگ و تمدن غالب : آقای ساموئل هانتینگ تن و آقای فرانسیس فوکویاما سال 1997 در کنفرانس اورشلیم اسرائیل ، دو نظریه را نوشته است هانتینگ تن در کتابش می گوید :" در بر خورد تمدنها ، خورده فرهنگها بلعیده می شوند مانند همان کوسه ای که 400 کوسه میزاید و این کوسه ها همدیگر را می خورند نهایتا یک کوسه باقی می ماند " او میگوید : در پایان کار این تمدن اسلام است که بر همه تمدنها غالب می شود فوکویاما : باید معادلات را به نفع خودمان تغییر دهیم : "آقاي فوكوياما" مي گويد :"تفكر شيعي افقش خيلي بلند است بدين سبب تيرهاي ما به آن نميرسد چون اين پرنده دو بال دارد يك بال آن نهضت سرخ حسين و شهادت طلبي است و يك بال ديگرش انتظار مهدوي و قيام عدل جهاني،حكومت عدل جهاني است ؛ سپس راهكار ارائه ميدهد كتابش به نام پايان تاريخ ترجمه شده است مي توانيد تهيه و مطالعه كنيد از طرفي غرب به ويژه آقاي "بوش" مخاطب و مورد توجه اين دو نظريه پرداز امريكايي است اين دو نفر خيلي بر روي بوش تاثير دارند ايشان مي گويند : ما مي خواهيم معادله را عوض كنيم "درست است كه در فرهنگها ، فرهنگ اسلام غالب مي شود و در بين مكاتب ،شيعه سر افراز ميگردد اما ما ميخواهيم با اقدامات بزرگي اين معادله را به سود خودمان تغيير دهيم منجي گرايي از واژه هاي كليدي در همه اديان است در جلسات گذشته اشاره كرديم كه نهضت صهيونيست – مسيحي معتقد است كه بايد سر زمين فلسطين را آماده كند تا عيسي (ع) بيايد و حكومت عدل جهاني را اجرا كند لذا كشتن مسلمانان و دعوت يهوديان به سرزمين اسرائيل در راستاي همين اهداف است كه غرب در بر نامه هاي دراز مدت خود تدوين كرده است و قلم به قلم آنها را اجرا مي كند تا جايي كه بعد از واقعه 11 سپتامبر ،آقاي پروفوسور "هالدنيگزي" يا "هالدينكسي" در يك سخنراني گفت كه "واقعه 11 سپتامبر يكي از عذابهاي خدا بود كه بر ما نازل شد و علتش اين بود كه ما به دولتن اسرائيل كم كمك ميكنيم و زمينه را براي ظهور عيسي ناصري مهيا نمايم رسانه ، بهترين ابزار براي پيشبرد اهداف غرب : اكنون بعد از اين مقدمه وارد بحث فيلم ميشويم ،رسانه بهترين ابزار براي پيشبرد اهداف غرب است (با تو جه به نكاتي كه بيان شد ) غرب ، شبكه اي به نام TBN تاسيس كرده كه براي بحث منجي گرايي است (كساني كه ماهواره دارند مي توانند ببينند) در اين شبكه فيلم هايي پخش مي شود و انواع سرودها و ترانه ها خوانده ميشود تا امام زمان آنها يعني عيسي (ع) بيايد حتي مراسم رقص بر پا ميكنند توسط مشهور ترين رقاصان اروپايي و غربي و خواننده ها نيز مي خوانند دو سه ساتعتي اين وضعيت ادامه داردئ تا منجي با رقص آنها تهييج شود و زود تر بيايد . مدارسي به نام "كمپ انجيلي" تاسيس كرده اند براي تربيت بچه ها و ترويج شهادت طلبي ، در اين مدارس نحوه عمليات استشهادي رابه بچه هاي 5 سال به بالا ياد مي دهند تا آنها هم مثل مسلمانان نيروهايي داشته باشند كه عمليات انتحاري انجام دهند و در ظهور عيسي (ع) تعجيل و تسريع شود . اين شبكه ، 24 ساعته است و فيلمهايش به 7 زبان دوبله و پخش مي شوند . لذا قدرتهاي بزرگ با استفاده از كليد ها و مفاهيم ديني رسانه را براي سه هدف در دست خود گرفتند : 1) تبيين نقش منجي در قالب انگارهاي صهيونسيتي 2) بازسازي وقايع وحشتناك پايان دوران و آخرالزمان 3) تهييج افكار عمومي عليه مسلمانان . در سال 1999 م آقاي "پاول" وزير دفاع آمريكا گفت: "درست است كه ما در جنگ ويتنام شكست خورديم و آن بدين سبب بود كه مردم را آماده نكرديم اما ياد گرفتيم براي هر اقدامي بايستي ابتدا افكار عمومي را آماده كنيم " تاسيس مكتب محمد يا نسيم براي تخريب نام پيامبر و مهدي آخرالزمان: لذا در غرب مكتبي با نام "محمد يانيسم" بنيان گذاشته شده است هدف اين مكتب تخريب نام پيامبر گرامي اسلام و همان نام مهدي آخرالزمان است. پس از واقعه يازده سپتامبر در 20 شهريور سال 1380 تلويزيون آمريكا اعلام كرد شخصي به نام "محمد عطاء" با سرويسهاي امنيتي امريكا تماس گرفته و مسوليت اين عمليات را بر عهده گرفته است "اسامه بن لادن "نامش "محمد بن لادن "است در فيلم محاصره ، رهبر مسلمانها شخصي به نام"شيخ احمد" است كه نام ديگرش محمد است يعني همان پيامبري كه ما از او دم ميزنيم "الذي سمي بالسماء بأحمد و بالأرضيين با بالقاسم مصطفي محمد (ص)" بنابر اين ترويج اين مكاتب و اين اقدامات براي نابودي دين اسلام و تغيير معادلات بين المللي به سود خودشان است وقتي از دانشجويان مي پرسيم كه از فيلم "گاليور" چه مي فهميد ؟! مي گويند "فقط سرگرم شديم !" نه اينطور نيست آمريكا "گاليور " سگش اسرائيل، "لي لي پيت " خاورميانه است و 5 كوتوله ، آدم كوچولوها كشورهاي حاشيه خليج فارس هستند عربستان ، كويت،امارات،قطر و عمان كه حامي آمريكا در منطقه عربستان است در مقابل "كاپيتان ليچ" شوروي است هر گاه كاپيتان ليچ (شوروي) نقشه گنج يعني نفت خاور ميانه را از گاليور ميدزدد سگ كاليور (اسرائيل ) كمك ميكند تا دوباره نقشه گنج به دست گاليور (آمريكا) برسد . 4 شيوه اصلي دشمنان اسلام و خدا براي نابود كردن دين : غرب با تمام قوا به جنگ اسلام و شيعه آمده است وقتي فيلم را ببينيد متوجه ميشويد كه چه خبر است ؟! اصولا دشمنان دين اسلام و خدا ، براي نابود كردن دين 4 شيوه به كار ميبرند – كه اين چهار شيوه در مدلهاي غربي كاملاواضح و آشكار است - : 1) انكار – وقتي پيامبر ظهور كرد گفتند اين افسانه است (قرآن ) "ان هذا الا اساطير الا ولين" 2)بعد وقتي ديدند از اين راه نمي توانند كار كنند سراغ تخريب رفتند "انك لساحر" "انك لمجنون" و پيامبر را به عنوان ديوانه و ساحر خطاب كردند (العياذ و بالله) تا ابهت او در جامعه شكسته وشود و طرفدار نداشته باشداز اين راه نيز كاري از پيش نبردند 3) سراغ تحريف رفتند يعني پيامبر سازي و مدل سازي 4) جايگزيني (طلاي بدلي به جاي طلاي ناب) نظام ليبرال دموكراسي به جاي اسلام لذا در جنگ آمريكا عليه عراق هواپيماهاي آمريكايي اعلاميه هايي را پخش كردند و به مردم عراق گفتند كه شما مسلمانيد و اسلام را براي بهشت مي خواهيد ما با ارمغان آوردن نظام ليبرال – دموكراسي بيهشت دنيايي را به شما مي دهيم كه از بهشت آخرت هم بي نياز شويد ! اين چهار مرحله را در فيلم مشاهده خواهيد كرد ! فيلمهاي هاليوودي بر عليه منجي آخرالزمان : شركت "هاليوود " شركتي است كه سالانه هزار فيلم توليد ميكند 80 در صد فيلمهاي دنيا توسط اين شركت توليد و تو زيع مي شود كه سود خالص آن حدود 20 ميليارد دلار در سال است سود خالص ! فيلمهايي كه بر عليه منجي گرايي و بر عليه منجي آخرالزمان ساخته شده است : "ماتريكس 3" به كارگرداني آقاي اندي ولنسي و اچوفسكي محصول 2003 ميلادي،"ترميناتور3" به كارگرداني جاناتان موسو ، "برخورد عميق گودزيلا" ، "آرماگدون"، "پارك زوراسپيك"،"روز استقلال"،"جن گير"، "محاصره" و.... فيلم نوستراداموس: و اما فيلم نوستراداموس يا مردي كه فردا را ديد ! آقاي نوستراداموس سال 1503 در فرانسه متولد شد و عمرش 63 سال بود و در سال 1566 از دنيا رفت اين شخص كتابي به نام رباعيات نوستراداموس مشتمل بر 1000 رباعي دارد كه در رباعي ها ي وي نسبت به مقاطع گوناگون زماني پيشگويي هايي صورت گرفته است اما ابر قدرتها "دنيا خواهان " سه بار اين كتاب را تحريف كردند 1) "آدولف هيتلر"(اولين تحريف كننده) 2) "ناپلئون بناپارت " فاتح فرانسوي دومين تحريف كننده 3) چرچيل (سومين تحريف كننده) و بالاخره شركت هاليوود چهارمين تحريف كننده اين كتاب است فيلم نوستراداموس به كارگرداني آقاي رابرت ژنت و تركيبي از سينمايي و مستند است گوينده فيلم شخصي به نام اورسن ولس است سه بار جايزه اسكار گرفته و سخن گفتن او مانند سخن گفتن آقاي مخملباف حاتمي كيا است و مثل مارك (سوني ) حرفش موثر است انتخاب اينگونه شخصيتها براي اين است كه مطلب را در ذهن مخاتطب بهتر جا بيندازد . شخصيتهايي مانند "آلنورد" در فيلمهاي مختلف آمريكايي نشان از تقدس اين شخصيت در بحث منجي گرايي دارد هر جا هيچ كس نمي تواند وارد صحنه شود "آلنورد" مي آيد و در ميان آتش و سنگ و كوه اشخاص در محاصره را نجات مي دهد فيلم نوستراداموس واضح و روشن است و به عنوان سناريويي براي اتفاقات آينده است و بالاخره كليد فهم خيلي از فيلم هاست ! چند نكته اساسي در فيلم به چشم ميخورد : اولا ميگويد : سه نفر ضد مسيح ظهور خواهند كرد (سه نفر آنتي كريست) 1) ناپلئون 2) هيتلر3) مردي از مشرق زمين از تبار پيامبر گرامي اسلام ، پادشاه وحشت ! اگر دقت كنيد از ابتداي فيلم تا انتهاي آن ، 20 بار واژه ، پادشاه وحشت !به كار ميرود اتفاقا در اين فيلم كه سال 1981 م ساخته شده است واقعه يازده سپتامبر سال 1999 طرح ريزي شده است در فيلم محاصره ! اگر شما فيلم محاصره را در سال 2001 م ميديد تصور ميكرديد كه بعد از يازده سپتامبر ساخته شده است فيلم نوستراداموس ، اولين حمله اتمي بعد از "ناكازاكي" و "هيرو شيما" را نشان ميدهد كه از طرف اسلام به طرف آمريكا شليك مي شود ، موشكهاي اتمي و قاره پيماي اسلام تا قلب آمريكا مي رود و شهر نيو يورك را نابود ميكند روي موشكهاي ارسال شده به طرف آمريكا ، علامت اسلام و اتحاد شوروي حك شده است (چون استارت نيروگاه اتمي بوشهر قبل از انقلاب زده شده و اين فيلم بر اين اساس است كه اگر ايران زماني داراي سلاح هسته اي شد به خاطر كمك شوروي است ) فيلم نوستراداموس تاريخ ظهور امام زمان عج را سال 1999 م هفت ماه گذشته (يعني هفت ماه از اين سال گذشته) اعلام ميكند اما جالب است بدانيد كه درست در اين زمان "آقاي بوش " به رياست جمهوري آمريكا انتخاب شد البته با پارتي بازي و تقلب عليه "الگور" به نفع بوش! خداوندرسوا ميكند كساني را كه براي تخريب دين خدا از هيچ اقدامي فرو گذار نميكنند و تمام تلاش خود را خواهند كرد . "يريدون ليطفؤا نورالله بأفواههم الله يتم نوره و لو كره الكافرون " ،(عده اي مي خواهد با زبانهايشان نور خدا را خاموش كنند اما خداوند نورش را تمام و حفظ ميكند هر چند كافران اكراه داشته باشند و ناراحت شوند) (قرآن مجيد) در فصل ده شماره 27 كتاب نوستراداموس آمده است كه: "پادشاه وحشت خواهد آمد" و نوستراداموس تاريخ را هم مشخص كرده است ! اما در فصل 2 شماره 28 آمده است "بزرگمردي به نام آخرين پيامبر در اوج شورمندي هاي خويش چنان پيشروي خواهد كرد كه ملتي را از يوغ فرمانبرداري نجات خواهد داد !" فيلم هايوود اين دو تا را به هم چسبانده و آن را تحريف كرده است به نام امام زمان (ع) ، در فيلم روي سينه امام زمان گردنبندي است كه نشان بدوي روي آن حك شده است و مي خواهد بگويد امام زمان (ع) يك عربي است بدوي و هيچ قانوني را رعايت نمي كند و فقط كشتن بلد است و تشبيه ميكند ايشان را به ناپلئون و هيتلر ! هنگام بررسي فيلم خجالت ميكشم ! ببينيد غرب بر عليه مهد ي ما چه كرده است ؟! و براي عيسي خودشان كه خادم مهدي (ع) است چه ميكنند ؟! ما تا به حال چه اقداماتي انجام داده ايم؟1 هنر ما فقط فيلم امام علي ع بود كه ساختيم و تمام شد ! ما اگر بخواهيم تفكرات شيعه را به جهان برسانيم با سخنراني امكان پذير نيست با نوشتار نمي شود بايد فيلم درست كرد صنعت سينماي ما بايد از هاليوود ياد بگيرد و از اين مؤلفه ها خوب استفاده كند ! اما متاسفانه چنين چيزهايي نداريم . بارها در سفرهاي زيارتي ديده ايد كه كسي بلند ميگويد مواظب جيبهايتان باشيد جيبتان را نزنند گوينده معمولا سارق است و ميبينيد كه پول دارها دست روي جيبشان مي گذارند و محكم ميگيرند از اينجا مي فهمد كه پولدارها چه كساني هستند ! "آقاي اورسن ولس" گوينده فيلم نوستراداموس مي گويد: هدف ما از اين حرفها تحريف نيست بلكه ما واقعيت را ميگوييم (اين را براي فريب افكار عمومي ميگويند) شما اگر راديوي بي بي سي را گوش كنيد 4 حرف راست و 6 حرف دروغ ميگويند تا شما دروغها را در لابه لاي راست ها باور كنيد . همانطور كه در فيلم آمده درست است كه حوادثي پيش بيني شده و انجام شده اند اما اين دليل بر قياس نمي شود كه بگوييم پس حوادث آينده نيز اتفاق خواهند افتاد ! نه اينطور نيست ! در اين فيلم كشته شدن "ناپلئون بناپارت " ترور سه رئيس جمهور آمريكا "جان كندي" "ادوارت كندي"و.. و برخي ديگر پيش بيني و انجام شده است انقلاب جمهوري اسلامي ايران را نيز پيش بيني كرده است اما حوادثي كه بعد اتفاق مي افتد تحريف است يعني قبلي ها را با بعدي تلفيق كرده اند تا ما باور كنيم ! سلسله نشست های مهدویت جلسه نوزدهم مورخ 9/3/87 مدرس:حجه الا سلام و المسلمین دکتر حسینی نیا منبع : اشراق موعود |
نگاهی به فیلم Knowing |
نگاهی به فیلم Knowing
روزی که دنیا به آخر رسید درباره آخرالزمان ، انتهای جهان و به قولی پایان روزها یا همان End Of Days تا کنون فیلم های بی شماری ساخته شده که تولید این فیلم ها به خصوص پس از آغاز هزاره سوم روند شنابداری گرفت ، به طوری که برخی منتقدان و کارشناسان معتبر سینمایی بر این باورند که اساسا امروزه سینمای غرب و علی الخصوص سینمای هالیوود ، آرایش آخرالزمانی گرفته است. آثار متعددی همه ساله در این سینما ساخته و اکران می شوند که هر یک به نوعی به موضوع آخرالزمان پرداخته و زمینه ها و پیامدهای آن به ویژه از دیدگاه ایدئولوژیک صاحبان رسانه و کمپانی های سینمایی در آمریکا ( که بنا برآمار رسمی موجود ، اکثریت آن متعلق به سرمایه داران یهود و البته یکی دو دهه است که اوانجلیست های آمریکا یعنی مسیحیان صهیونیست در آن نفوذ شگرفی پیدا کرده اند) به تصویر می کشد. محور اصلی این نوع فیلم ها در یک عبارت ؛ نابودی عنقریب کره زمین و حیات برروی آن است که البته در هریک از این فیلم ها به روش و شیوه خاصی نشان داده می شود ؛ در یکی ویروسی خطرناک عامل نابودی است ( این ویروس را در اکثر فیلم های با مایه "زامبی " دیده ایم ) و در دیگری شخص یا اشخاصی شرور در صدد حاکمیت جهانی و سوق دادن دنیا به سوی اضمحلال و خرابی هستند( مثل "بتمن آغاز می کند" یا "ارباب حلقه ها" و یا "هری پاتر").در برخی،فاجعه ای طبیعی در شرف وقوع است که کل زندگی بشر رابه خطر می اندارد (همچون "روز بعد از فردا" یا "10 ریشتر" و یا "برخورد عمیق")و در بعضی دیگر موجودی خبیث و وحشتناک دست به بلیعدن حرث و نسل آدم ها زده یا موجوداتی از فضا برای تسخیر کره زمین و نابودی انسان های آمده اند( مانند "ترانسفورمرز" یا " روزی که زمین از حرکت ایستاد" و یا "جنگ دنیاها" ) و در تعدادی از این گونه فیلم ها هم به طور مستقیم و دقیق ، اعتقادات اوانجلیست ها ( که اینک قوی ترین باورهای جعلی آخرالزمانی را تبلیغ می کنند) روی پرده می آید( مثل " مگی دو" یا " بابل پس از میلاد" و یا "قصه های سرزمین جنوبی"). اما آنچه در تمامی آثار سینمایی موسوم به آخرالزمانی ، موتیف اصلی فرمول نجات در فیلمنامه را تشکیل می دهد ، شخصی است که اغلب با نام "انتخاب شده" یا "برگزیده" و یا "منجی" ( که معولا آدمهایی با موهای طلایی یا بور و چشم های آبی هستند و مشخصه یک آدم خوش تیپ غربی را دارند) ، وارد ماجرا شده و در آخرین لحظات همه چیز و همه کــس را از خطر نابودی و اضمحلال نجات می دهد.( جالب اینکه مثلا در فیلمی همچون "10000 سال قبل از میلاد"ساخته رولند امریش حتی به طور مشخص گفته می شود که شخص منجی ، مو طلایی و چشم آبی است!) امثال نیو در "ماتریکــس" یا بتمن و هل بوی و همچنین رییس جمهوری آمریکا در "مگی دو" از این جمله اند و در بعضی فیلم ها نمایندگان دو تفکر آخرالزمانی از عهد عتیق و عهد جدید اوانجلیکی ، هر دو در نجات جهان شریک می شوند و البته معمولا منتسبین تفکر عهد عتیق به نمایندگان عهد جدید اوانجلیکی کمک و یاری می رسانند تا حاکمیت جهانی را بدست آورند ( یعنی دقیقا براساس تفکر امروز صهیونیست های یهودی نسبت به مسیحیان صهیونیست) مثلا در "ارباب حلقه ها" این فرودو و گروهی موسوم به "الف" ها هستند که آراگورن را برای بدست آوردن حق پادشاهی اش یاری می رسانند یا در "نارنیا " ، پیتر و سوزان و ادموند و لوسی به شاهزاده کاسپین برای بدست آوردن حکومت از دست رفته اش یاری می رسانند. همچنین در جنگ های ستاره ای "شوالیه های جدای" و استادان آنها مانند یودا و اوبی وان کنوبی ، لوک اسکای واکر را در نابودی امپراطوری کمک می کنند. حامی هری پاتر هم مجموعه محفل ققنوس از قبیل پرفسور لوپین و سایروس بلک و مانند آنها برای بدست آوردن قلمرو از دست رفته ، هستند و همان پرفسور دامبلدور است که هری در قسمت ششم یعنی شاهزاده دو رگه به خاطر می آورد در مورد نبرد آرماگدون با ولد مورت هشدار داده بود. به هر حال در اغلب آثار یاد شده ، به نوعی سرانجام همه چیز ، به خوبی و خوشی پایان می پذیرد و مخاطب و تماشاگر البته با ذهنیتی پر شده از جعلیات آرماگدونی ، خوشحال و راضی راهی خانه می شود. اما در فیلم " آگاه" چنین اتفاقی نمی افتد و اگرچه امید به آینده اروشن و پرامید در انتها باقی می ماند ولی آن امید ، دنیایی را نمایان می سازد که دیگر اکثریت مردم کره زمین (از جمله قهرمان داستان فیلم ) حضور ندارد و قبلا در فاجعه ای طبیعی نابود شده اند ! این پایان اگرچه یکی از غیرمنتظره ترین و تراژیک ترین پایان های فیلم های موسوم به آثار آخرالزمانی تا کنون به شمار می آید ولی در عین حال بخش دیگری از باورها و اعتقادات اوانجلیست ها یا مسیحیان صهیونیست را به تصویر می کشد که پیش از این در کادر دوربین سینما قرار نگرفته است. داستان فیلم از سال 1959 و جشنی در یک مدرسه ابتدایی ایالت ماساچوست آمریکا به نام ویلیام داوس ، شروع می شود که براساس پیشنهاد یکی از دانش آموزان به نام لوسیندا امبری ( که شرایط روحی چندان مناسبی ندارد) ، قرار می شود ، هریک از دانش آموزان یک نقاشی از آرزوها و امیدهایش برای آینده بکشد. بعد از آن ، همه نقاشی ها را در محفظه ای به نام "کپسول زمان" قرار دهند و در زیرزمین دفن کنند تا اینکه 50 سال بعد و در سال 2009 برای بچه های دبستانی آن روز باز شود. هر یک از بچه ها ، یک نقاشی می کشد به جز لوسیندا که پشت و روی کاغذی را از یک سری اعداد بی ربط و بدون معنا پر می سازد. او در همان روز دفن کردن "کپسول زمان" ، دچار تنش روحی شده ، مدتی ناپدید گشته و سپس در اتاقکی کوچک در حال خراشیدن در و دیوار و کندن اعداد و حروف نامشخصی پیدا می شود. کاغذ و اعداد نامفهوم لوسیندا امبری ، 50 سال بعد و در سال 2009 نصیب پسر بچه ای به نام کیلب کاستلر که در همان مدرسه درس می خواند ، می شود. او که مادرش را سال قبل در حادثه آتش سوزی از دست داده با پدرش به نام جان ، یک استاد علوم فیزیک که در کار تحقیقات نجوم هم فعال است ، زندگی می کند. جان که پسر یک کشیش اوانجلیست است ، پس از فوت همسرش ، تقریبا اعتقادات خود را از دست داده و حتی ترک پدر و مادرش را کرده است. اما برخورد تصادفی او با اعداد نامربوط لوسیندا ، پایش را به ماجراهایی عجیب و غریب می کشاند. او متوجه می شود که اعداد کاغذ لوسیندا ، چندان هم بی ربط نبوده و در کنار هم بازگوی تاریخ حوادث تلخی هستند که در هریک ، گروه زیادی از انسان ها جان باخته اند و آن اعداد علاوه بر تاریخ مورد نظر به ترتیب تعداد کشته شدگان و مختصات جغرافیایی مکان حادثه را نیز نشان می دهد. نکته مهم تر این است که لوسیندا در زمانی این اعداد را برروی کاغذ نوشته که هیچیک از آنها رخ نداده بودند . یعنی در واقع لوسیندا امبری تمامی آن وقایع (که اولینش حادثه 11 سپتامبر 2001 و انهدام برج های دوقلوی نیویورکی است) را پیش بینی کرده بوده. اما در آن کاغذ ، هنوز 3 تاریخ دیگر باقی است که اتفاق نیافتاده ؛ یکی از آنها فردای روزی که جان کاغذ را بدست می آورد طی چند حادثه هوایی رخ می دهد و دیگری چند روز بعد در ایستگاه متروی مانهاتان نیویورک در اثر خارج شدن قطاری از ریل به کشته و مجروح شدن ، صدها نفر می انجامد. اما سومین حادثه هنوز بر روی کاغذ باقی مانده که در وهله نخست ، جان فکر می کند ، 33 نفر در آن حادثه جان می بازند ولی پس از اطلاع از مرگ مشکوک لوسیندا که سالها قبل روی داده و آشنایی با دخــترش به نام دایانا و همچنین دخــتر کوچک دایانا(ابی) که هم سن و سال پسرش است ، کم کم متوجه می شود ، عدد 33 در روی کاغذ لوسیندا در واقع برگردان EE مخفف کلمه Everyone Else به معنی همه افراد دیگر بوده است ( که این معنی را در کانکــس متروکه لوسیندا و در زیر تختخواب وی پیدا می کند). یعنی در واقع در آخرین حادثه ، قرار است همه افراد کره زمین نابود شوند که جان به دلیل تحقیقات قبلی اش متوجه می شود عنقریب اشعه خاصی از تابش خورشیدی ، لایه اوزون اتمسفر زمین را از بین برده و همه چیز را در روی کره خاکی به آتش می کشد. تنها راه نجات ، رفتن به اعماق زمین است که آنهم روش قابل اعتمادی نیست ، چراکه اشعه مذکور تا عمق یک مایلی زمین نیز ، همه موجودات زنده را از بین می برد. در همین بین ، کیلب و ابی که به خاطر آشنایی پدر و مادرشان ، با یکدیگر صمیمی شده اند با موجودات عجیب و غریبی مواجه می شوند که در گوش آنها زمزمه مداومی دارند به این معنا که همراه آنها به مکان امنی بروند. این زمزمه ها و صداها به آواهایی که لوسیندا می شنیده و به دخــترش دایانا می گفته بسیار شبیه است. فیلمنامه "آگاه" را جولیت اسنودن ، استایلز وایت و رین دوگلاس پیرسن براساس داستانی از خود دوگلاس پیرسن نوشته اند که پیش از این تنها قصه فیلم "مرکوری برمی آید" را به رشته تحریر درآورده بود. در کارنامه جولیت اسنودن و استایلز وایت نیز تنها مورد قابل توجه ، همکاری در نوشتن فیلمنامه "بوگی من " یا "لولوخورخوره" بوده که یک فیلم متوسط در ژانر هراس محسوب شده. اما اینکه اصلا قصه و فیلمنامه "آگاه" به ریچارد کلی تعلق داشته ( که پیش از این دو فیلم آخرالزمانی از نوع اوانجلیستی به نام های "دانی دارکو" و "قصه های سرزمین جنوبی" را نوشته و کارگردانی کرده) این سوال را برای علاقمند پی گیر سینما جواب می دهد که چگونه نوشتن فیلمنامه چنین پیچیده و مهمی (برای صاحبان فکری اثر) برعهده چنان فیلمنامه نویسان بی تجربه و ساخت آن به کارگردانی همچون الکــس پرایس سپرده شده که تنها فیلم قابل اعتنایش ، "من ، ربات" در سال 2004 بوده است. به هرحال فیلمنامه "آگاه" از ساختار جذاب و کلاسیکی برخوردار است و می تواند به دلیل درونمایه معمایی و ماورایی خود ، مخاطب را برای پیدا کردن پاسخ سوالاتش تا آخرین فریم های فیلم نگه دارد و البته کلیشه ای ترین صحنه ها را به او نشان دهد. به نظرم این هنر کمی نیست و دقیقا از یک فیلمنامه استاندارد برمی آید که بتواند مخاطبش را با عناصر و عوامل تکراری و نخ نما شده برروی صندلی سینما نگه دارد. اگرچه شاید بارها و بارها شاهد داستان هایی از این دست بوده که یک بچه به اعمال خارق العاده ای دست زده( سری طالع نحس که از خاطرتان نرفته) یا پدر و فرزندی که در کارهای علمی و حتی نجوم دست به اکتشافات خاصی می زنند ، درگیر ماجرایی ماورایی می شوند ( از دم دست ترین آنها می توان به "تماس " رابرت زمه کیس یا بعد از آن فیلمی به نام "فرکانس" اشاره کرد) سپس به کشف راز و رمز پرداخته و در این کشف و شاید شهود با یک زن و دخــتر دیگر ( که به صورتی به ماجرا مربوط می شوند) همراه می گردند ( در آثاری مانند "جنگ دنیاها" و "روزی که زمین از حرکت ایستاد" مشابه چنین حلقاتی دیده می شود) البته گاهی اوقات هم این گروه به یک مرد و زن ماجراجو یا دانشمند محدود می شوند همچون "رمز داوینچی" یا " فرشتگان و شیاطین" که همین روزها برپرده سینماها رفته است و الی آخر... اما آنچه می تواند در این دسته فیلمنامه ها ، تماشاگر را علیرغم کلیشه ها و تکرارها درگیر کند ، بهره جستن از عناصری است که برای او ملموس بوده و با آنها در زندگی روزمره اش تماس داشته است. مثلا اینکه همواره زامبی ها را در نقاط و مکان هایی دوردست یا با مختصات ویژه نشان دهند ، اگرچه می تواند مخاطبش را بترساند اما به طور معمول تاثیر روحی خاصی بر وی ندارد، چون دور افتادگی یا نامحتمل بودن مکان اتفاق درون فیلم ، ذهنیت او را آسوده می سازد ولی وقتی فی المثل در قسمت دوم فیلم "شیاطین" ساخته لامبرتو باوا در سال 1987، زامبی ها پس از زنده شدن ، از طریق صفحه تلویزیون ، وارد محل سکونت مردم می شوند ، آنگاه با چنین تمهیدی ، تاثیر فیلم در ایجاد هراس برای مخاطب چند برابر می گردد. در فیلم "آگاه" نیز دو صحنه برخورد هواپیما با زمین در بزرگراه و سوختن مسافران آن و همچنین از خط خارج شدن قطار مترو و ویران کردن ایستگاه مانهاتان ، (علیرغم جلوه های ویژه نه چندان قوی) می تواند تاثیر بیشتری برمخاطب در پذیرفتن نزدیکی حوادث فاجعه آمیز داشته باشد که مقصود اصلی سازندگان فیلم به نظر می آید. اما کشف راز و رمز پیش گویی یا پی بردن به گنج یا حادثه ای از روی اعداد و حروف هم که بارها و بارها در فیلم های مختلف رویت شده که همین "رمز داوینچی"یا "اسرار حروف" و یا "گنجینه ملی" (که از قضا در آن هم نیکلاس کیج به رمز گشایی مشغول می شد!) از همین گروه محسوب می شوند. ضمن اینکه از همان لحظه نخست که لوسیندا مشغول نوشتن آن سلسله بی معنای اعداد می شود ، اظهر من الشمس است که این اعداد یک ربط و وصلی به یکدیگر دارند. نحوه رسیدن کاغذ لوسیندا به کیلب و جان کاستلر هم بسیار پیش پا افتاده روایت می شود ، اگرچه قاعدتا و بنا به اعتقاد سازندگان فیلم ، کیلب ، یک برگزیده بوده و طبعا بایستی در دبستان داوس قرار می گرفته و باید آن زمزمه های عجیب و غریب را هم می شنیده است. به یک نوعی هم ، کیلب ، شبیه پسر جیلیان گیلر در فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم" (استیون اسپیلبرگ) است که از همان اوایل فیلم عاشق آدم فضایی ها بوده و همراه آنها می رود. از قضا در آن فیلم هم یک مرد به نام روی نیری ( با بازی ریچارد درایفوس) و همین خانم جیلیان گیلر با آن سفینه غول پیکر و موجودات بیگانه ارتباط گرفته و قبل از همه آنها را احساس می کنند. ولی علیرغم همه این کلیشه ها و تکرارها ، فیلم "آغاز" از نوآوری هایی برخوردار است که می تواند باعث جذابیتش شود. از جمله رویه ای که فیلم در سکانس های انتهایی خود باز می یابد. در واقع تا زمانی که جان کاستلر بالاخره با سماجت دری را که لوسیندای 9 ساله با ناخن هایش بررویش کنده کاری کرده بوده و احتمالا آدرس مکان امن گریز از فاجعه آخرالزمانی را داده بوده ، پیدا کرده و محل نقطه امن را کشف می کند ( که گویا همان کانکــس متروکه لوسیندا است) مخاطب همچنان براین تصور است که همه چیز آنچنان که وی پیش بینی کرده بوده ، به انتها می رسد یعنی همه آن فاجعه اقلیمی نمی تواند گزندی به قهرمانان داستان ما برساند و آنها در همان مکان امن زنده می مانند . ولی از صحنه فوق به بعد به تدریج ، پیش بینی های مخاطب در فیلم به وقوع نمی پیوندد. دایانا با اتومبیلش ، کیلب و ابی را می برد و جان را قال می گذارد. در مرحله بعد همان موجودات عجیب و غریب ، بچه ها را همراه خود برده و حالا دایانا را جا می گذارند. دایانا در تعقیب آنها دچار سانحه شده و در میان ناباوری تماشاگر فیلم ، می میرد. بالاخره جان به بچه ها می رسد و آنها از مکان امنی که آن موجودات می خواهند ببرندشان ، برای جان تعریف می کنند (بازهم در اینجا تماشاگر پیشگو می تواند قانع شود ، چون بالاخره قهرمان داستان ما ، یعنی جان کاستلر همراه بچه ها نجات خواهد یافت و شاید هم مانند آنچه در فیلم "روزی که زمین از حرکت ایستاد" یک واسطه ای پیدا کند تا شفاعت کرده و آن موجودات را از شر نابودی کره زمین ، منصرف سازند! اما به قول معروف زهی خیال باطل برای مخاطبان کلیشه ای که در اینجا نه تنها آن موجودات ( که دیگر معلوم می شود اصلا فضایی، به معنی ساکنان کرات دیگر نبوده و از جهان باقی آمده اند) از خیر بردن بچه ها نمی گذرند بلکه حتی اجازه نمی دهند که جان هم با آنان همراه شود و حتی خواهش وی را با بی اعتنایی رد می کنند!! شاید تا اینجا هم هنوز برای تماشاگر حرفه ای امیدی باقی باشد که فیلم با پایانی کلیشه ای تمام شود ، یعنی سرانجام ، جان ، کره زمین را نجات داده و در انتظار بازگشت بچه ها بماند. اتفاقا وقتی پس از رفتن بچه ها و دور شدن آن شیء غول پیکر سفینه مانند ، جان بیهوش شده و سپس با بارش قطرات باران به هوش می آید ، یک لحظه همان بیننده پی گیر ، فکر می کند که خب ، بالاخره تمام شد و کره زمین نجات یافت اما هنگامی که جان به شهر می رسد ، آن را در یک تلاطم آپوکالیپسی به سبک و سیاق صحنه های ذهنی فیلم "ایثار" (آندری تارکوفسکی) مشاهده می کند که همه آدم ها وحشت زده در حال گریز هستند ، فقط پدر و مادر جان به دلیل اعتقادات و باورهای آخرالزمانی شان ، سرنوشت را پذیرفته اند و در آغوش یکدیگر همه سوزی پایانی را قبول می کنند. آخرین جمله پدر جان هم خطاب به وی جالب است و می تواند نشانه ای دیگر بر ایدئولوژیک بودن فیلم "آگاه " باشد . پدر می گوید : "این پایان نیست ، جانی " و جان با آرامش پاسخ می دهد :"می دانم". در یکی از تراژیک ترین صحنه های آخرالزمانی تاریخ سینما ، زمین نابود می شود و در آتش می سوزد در حالی که گروهی از انسان ها از جمله کیلب و ابی به آسمان و مکانی بهشت گونه رفته اند تا به قول خودشان در زمانی دیگر بازگردند و از نو شروع کنند. ( حتی در قسمت سوم "ترمیناتور" با عنوان "برآمدن ماشین ها" که نام دیگرش "جنگ آرماگدون" است ، زمین دچار همه سوزی می شود ، اولا تماشاگر این نابودی را مشاهده نمی کند و ثانیا جان کانرز و دوست دخــترش ، در همین کره زمین باقی می مانند تا دوران جدید را شروع کنند). این بخش از فیلم "آگاه" که در آثار پیشین اوانجلیستی چندان مورد روایت قرار نگرفته بود ، در باورهای این فرقه صهیونیستی به "عروج مسیحیان نو تولد یافته" معروف است و آن دسته قلیل از مسیحیان و یهودیان را شامل می شود که با اعتقاد به آرماگدون ، جنگ آخرالزمان و برپایی اسراییل ، منتظر بازگشت حضرت مسیح شوند و در این مسیر گویا با سربرآوردن دجال یا آنی کرایست به آسمان می روند ، در حالی که زمین در آتش ضد مسیح می سوزد و سپس ( پس از گذشت 7 سال) حضرت مسیح و آن نوتولد یافته ها به زمین بازخواهند گشت ، طی نبردی خونین به نام آرماگدون همه دشمنانشان را از بین برده و هزار سال حاکمیت برکره زمین را آغاز خواهند نمود. در فیلم "آگاه" در واقع کیلب و ابی به نوعی همان "مسیحیان نوتولد یافته" هستند که در میان همه سوزی کره زمین به آسمان رفته و در مکانی بهشت گونه ، سکنی گزیده و خود می گویند که باز خواهند گشت تا همه چیز را از نو شروع کنند. جری فالول از ر*هب*ران اوانجلیست در کتابش می نویسد که مطابق اعتقادات اوانجلیست ها در آخرالزمان ، یهودیان از سراسر جهان باید به سرزمین فلسطین مهاجرت نمایند و هم زمان با ظاهر شدن دجّال (آنتی کرایست)، 144000 نفر از یهودیان به مسیح اعتقاد پیدا خواهند نمود و همراه «مسیحیان دوباره تولّد یافته» و مسیح به بهشت خواهند رفت و آن گاه تمامى یهودیان باقیمانده جهان به دست دجّال کشته خواهند شد. هفت سال بعد از ظاهر شدن دجّال، مسیح همراه مسیحیان دوباره تولّد یافته به زمین فرود خواهند آمد و دجّال را در محل فلسطین ، در جنگ نهایى مقدس (آرمگدون) شکــست خواهند داد و مسیح پس از آن براى مدت هزار سال حکومت جهانى را به پایتختى بیت المقدس ر*هب*رى خواهد کرد. هال لیندسی از دیگر ر*هب*ران اوانجلیست در کتاب معروف خود به نام "زمین ، سیاره بزرگ مرحوم" می نویسد :"...نسلی که از 1948( یعنی از زمان تشکیل د*ولت اسراییل) به این سو به دنیا آمده است ، شاهد عینی دومین ظهور مسیح خواهد بود. اما پیش از آن رویداد ، ما باید هم جنگ یاجوج و ماجوج را ببینیم و هم نبرد هارمجدون (یا آرماگدون) . کشتار همه سوزی بدین گونه آغاز خواهد شد..." پت رابرتسون که مانند سایر اوانجلیست ها طرفدار سرسخت اسرا*ئیل و صهیونیسم است و مطابق اعتقادات جدید پروتستانها درباره «عملى نمودن خواسته هاى مسیح» و «تحقق پیشگوییهاى انجیل"،تأیید همه جانبه از د*ولت اسراییل را یک وظیفه دینى براى خود مى داند. رابرتسون مانند دیگر اوانجلیست ها به طور گسترده چنین تبلیغ مى کرد که مسیح تا سال 2007حتما ظهور خواهد نمود و کتابى را با عنوان پایان عصر تألیف نمود و در آن تأکید کرد که جنگ نهایى مقدس (آرماگدون) بعد از سال 2000 و قبل از سال 2007 آغاز شده، در این جنگ سراسر جهان نابود خواهد شد و فقط اوانجلیست ها که خود را «مسیحیان دوباره تولّد یافته» معرفى مى کنند نجات خواهند یافت. اوانجلیست هاى متعصّب در آمریکا حدود 100 میلیون پیرو دارند و در هر دو حزب بزرگ آمریکا یعنى جمهوریخواه و دموکرات صاحب نفوذ هستند( در مراسم تحلیف اوباما همه دنیا مشاهده گرد که برخلاف انتظار یک کشیش اوانجلیست به نام وارن ، قسم نامه رییس جمهور جدید ایالات متحده را قرائت کرد!!) و همراه صهیونیستهاى یهودى، د*ولت ایالات متحده آمریکا را کاملاً در اختیار گرفته اند. در ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهاى پروتستان 1500 فرقه مسیحى اوانجلیست ، براى جنگ آرماگدون، تبلیغات گسترده انجام مى دهند و براى تسریع در ظهور مسیح کوشش مى کنند وضعیتى را پیش آورند که سراسر جهان نابود شود، چرا که مطابق اعتقادات آنها مسیح ، فقط بعد از نابودى کامل جهان ظهور خواهد نمود. نویسندگان غربى این اعتقادات را به عنوان «تروریسم مقدس» معرفى مى کنند! در انت*خ ابات قبلی ریاست جمهورى آمریکا، لابى صهیونیسم بین الملل جورج دبلیو بوش کاندیداى حزب جمهوریخواه را که یک اوانجلیست جنگ طلب و طرفدار متعصب صهیونیسم است با رأى دیوان عالى آمریکا به قدرت رساند و در انت*خ ابات اخیر همان لابی با فعالیت صهیونیست های شناخته شده ای چون رهم امانوئل و دیوید اکــسلراد ، باراک اوباما را به کرسی ریاست جمهوری ایالات متحده نشاندند. به دنبال چنین حمایتی بود که اصول س ی ا*ست خارجى آمریکا بر «حمله پیشگیرانه» علیه کشورهایى که مخالف س ی ا*ستهاى آمریکا هستند ، استوار شد.(دقیقا مطابق با اند ی شه های اوانجلیستی) و بعد از به وجود آوردن حادثه 11 سپتامبر 2001، د*ولت آمریکا جنگ علیه اسلام و مسلمانان جهان را به بهانه جنگ علیه تروریسم آغاز کرد. اکثر د*ولتمردان آمریکا که از اوانجلیست هاى جنگ طلب هستند با هدف عملى نمودن خواسته هاى مسیح و پیشگوییهاى انجیل در آغاز هزاره سوم میلادى و به بهانه جنگ علیه تروریسم، جنگ صلیبى را علیه اسلام آغاز کرده و در خف و جلسات مخفی شان ( که بعضا اسناد مذاکرات آن افشاء شده است) اعلام نموده اند که این جنگ تا سلطه مطلق بر جهان اسلام ادامه خواهد یافت. براساس کتاب های لیندسی و همچنین مبانی عقاید پیروان بنیادگرایی انجیلی که باورها و تفکرات امروزه یک سوم آمریکاییان و از جمله گروههای حاکم برآمریکا را دربرمی گیرد : "...همه شهرهای جهان در جنگ ه* سته ای آخرالزمان ویران خواهند شد ، تصورش را بکنید ...مسیح زمین را ویران خواهد کرد و مردمانش را خواهد سوزاند. هنگامی که جنگ بزرگ آخرالزمان به چنان نقطه اوجی رسید که تقریبا تمام آدمیان کشته شدند ، عظیم ترین لحظه فرا می رسد و مسیح با نجات دادن مومنان باقیمانده ، نوع بشر را از نابودی کامل نجات خواهد داد...." امروز از زبان هال لیندسی از ر*هب*ران صهیونیست های انجیلی آمریکا در کتاب "نبرد نهایی" به صراحت درباره ضرورت وقوع جنگ آرماگدون می شنویم و سخن از بمباران اتمی ایران و سایر کشورهای مسلمان منطقه. امروز صراحتا در فیلم هایی مانند "رمز داوینچی" گفته می شود که تغییر هزاره و رفتن از برج حوت به برج حمل ، زمان افشای راز خانقاه صهیون در پیشواز از مسیح دوم بوده است. امروز دهها کانال تلویزیونی و م ا ه و ا ر ه ای وابسته به اوانجلیست ها تبلیغ نبرد آرماگدون را سرلوحه خود قرار داده اند و بیش از نیمی از آثاری که از کارخانه هالیوود بیرون می آید ، فیلم هایی درباره آخرالزمان و آرماگدون و ظهور مسیح بن داوود و جنگ با ضد مسیح و وحشت و تاریکی که از این بابت دنیا را فراخواهد گرفت و دو سوم مردم کره ارض از میان خواهند رفت و جهان به ویرانه ای بدل خواهد گردید تا مسیح موعود این حضرات نزول اجلال بفرمایند اما همه این نیروهای اهریمنی ، تاکنون به فضل الهی در مقابل اتحاد و انسجام ملت ایران و امت اسلام ، در مانده اند. چراکه سررشته همه این ایستادگی و مقاومت ، آنچنانکه وعده الهی است به ظهور حضرت حجت بن الحسن عسکری (عج)خواهد انجامید. ظهوری که همچون بعثت پیامبر گرامی اسلام (ص) برای جهانیان با رحمت و برکت همراه خواهد بود نه با خونریزی و وحشت . آن منجی خواهد آمد در حالی که در کنارش حضرت عیسی مسیح (ع) نیز حضور دارد و آنگاه جهان پر از عدل و نیکی خواهد شد ، انشاالله. |