0

داستان های حکایتی

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389  5:07 AM

ماهی کوچولو

چرا گرفته دلت ،مثل آنکه تنهايي.
چقدر هم تنها!
خیال مي کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
دچار يعني
عاشق.
و فكر كن كه چه تنهاست اگر كه ماهي كوچك،دچار آبيبيكران باشد.
چه فكر نازك غمناكي!

********************

ماهي كوچك دچار آبي بي كران بود. آرزويش همه اين بود كه روزي بهدريا برسد. و هزار و يك گره آن را باز كند و چه سخت است وقتي كه ماهي كوچك عاشقشود. عاشق درياي بزرگ. ماهي هميشه و همه جا به دنبال دريا مي گشت، اما پيدايش نميكرد. هر روز و هز شب مي رفت، اما به دريا نمي رسيد. كجا بود اين درياي مرموز گمشدهپنهان كه هر چه بيشتر مي گشت، گم تر مي شد و هر چه كه مي رفت ، دورتر....

ماهي مدام مي گريست، از دوري و از دلتنگي.و در اشك و دلتنگي اش غوطه ميخورد. هميشه با خود مي گفت: اينجا سرزمين اشكهاست .اشك عاشقاني كه پيش از منگريسته اند، چون هيچ وقت دريا را نديدند؛ و فكر مي كرد شايد جايي دور از اين قطرههاي شور حزن انگيز دريا منتظر است.

ماهي يك عمر گريست و در اشكهاي خود غرقشد و مرد ،اما هيچ وقت نفهميد كه دريا همان بود كه عمري در آن غوطه مي خورد.

********************

قصه كه به اينجا رسيد، آدم گفت: ماهي در آببود و نمي دانست، شايد آدمي با خداست و نمي داند. و شايد آن دوري كه عمري از آن دمزديم، تنها يك اشتباه باشد
آن وقت لبخند زد. خوشبختي از راه رسيد و بهشتهمان دم برپا شد....

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها