0

داستان های حکایتی

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389  5:03 AM

ليوان شير

پسر فقیری که ازراه فروش خرت و پرت در محلات خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچارتنگدستی شد.
او فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت.در حالی که گرسنگی سخت به اوفشار میاورد تصمیم
گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند..با این حال وقتی دخترجوانی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست.
دختر جواناحساس کرد که او بسیار گرسنه است.برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد.
پسرک شیررا سر کشیده و آهسته گفت:چقدر باید به شما بپردازم؟
دختر جوان گفت:هیچ. مادرمانبه ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم.
پسرک در مقابل گفت:از صمیم قلب از شما تشکر می کنم.پسرک که هاروارد کلی نامداشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش بهخداوند و انسانهای نیکو کار نیز بیشتر شد.
تا پیش از این او آماده شده بود دستاز تحصیل بکشد.
سالها بعد..........
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند.او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکترهاروارد کلی برایمشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد.
وقتی او نام شهری که زن جوان ازآنجا آمده بود شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شداو بلافاصله بیمار را شناخت.
مصمم به اتاقش بازگشت.و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی ویبه کار گیرد.
مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید.
روز ترخیص بیمار فرا سید.زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمینان داشتتا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند.
نگاهی به صورتحساب انداخت.
جمله ای به چشمش خورد.
همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است.
امضا دکتر هاروارد کلی
زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد .پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یکلیوان شیر آورد.
اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگویدخدایاشکر.....خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد .

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها