0

داستان های حکایتی

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:داستان های حکایتی
سه شنبه 2 آذر 1389  3:20 AM

آيا قدر خود را مي دانيم

یه سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضورداشتند . یک اسکناس بیست دلاری را ازجیبش بیرون آورد
پرسید چه کسی مایل است ایناسکناس را داشته باشد ؟
دست همه حاضران بالا رفت
سخنران گفت بسیار خوب من ایناسکناس را به یکی ار شما خواهم داد ولی قبلا از آن می خواهم کاری بکنم
و سپس دربرابر نگاه های متعجب حاضران اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید
چه کسی هنوز مایلاست این اسکناس را داشته باشد ؟
و باز دستهای حاضرین بالا رفت
این بار مرداسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و باکفش خود آن راروی رمین کشید بعد
اسکناس را برداشت و پرسید خوب حالا چه کسی حاضر است صاحب ایناسکناس شود ؟ باز دست همه بالا رفت
سخنران گفت دوستان با این بلاهایی که من سراسکناس آوردم از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید
و ادامه داددر زندگی واقعی هم همین طور است ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که میگیریم یا بامشکلاتی که رو به رو می شویم
خم می شویم مچاله می شویم خاک آلود می شیم و احساسمیکنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم ولی اینگونه نیست و صرف نظر از اینکه چهبلایی
سر مان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادیکه دوستمان دارند آدم پر ارزشی هستیم

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها