اخلاق بزرگان در کلام همسران
شنبه 15 تیر 1392 2:41 AM
بدون شک عالمان دین وارثان انبیاء هستند همانطور که امام صادق(ع) فرمودند:
«إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِم» (1)
علماء وظیفه انتقال این علوم و معارف را به عموم مردم بر عهده دارند؛ بدیهی است که بهترین شیوه انتقال این معارف و تبلیغ دین، تبلیغ عملی است که ائمه معصومین(ع) در کلامشان به آن توصیه فرمودهاند، امام صادق(ع) میفرمایند:
«كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِأَعْمَالِكُمْ وَ لَا تَكُونُوا دُعَاةً بِأَلْسِنَتِكُم» (2)
مردم را با اعمالتان (به دین) فرا خوانید نه با زبانتان.
و در روایتی دیگر میفرمایند:
«كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِیَرَوْا مِنْكُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَع» (3)
همواره با غیر زبانتان مردم را (به دین) دعوت کنید تا از شما تلاش و صداقت و پاکیزگی ببینند.
یکی از دستورات دین که طلاب و روحانیون نسبت به آن همواره باید در عمل و توصیه به دیگران مراعات کنند، خوش خلقی در خانه و رعایت حقوق همسر است. امام رضا(ع) از زبان پیامبر اکرم(ص) در این باره میفرمایند:
« أَقْرَبُكُمْ مِنِّی مَجْلِساً یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَ خَیْرُكُمْ لِأَهْلِهِ»(4)
پیامبر(ص) فرمودند: نزدیکترین شما به من در روز قیامت، خوش اخلاق ترین شما و بهترین شما نسبت به اهلش است.
و طلاب و روحانیون در این عرصه باید نقش الگو را برای جامعه ایفا نمایند؛ خوش اخلاقی و احترام به خانواده علاوه بر تأثیر تربیتی آن بر روی فرزندان، بزرگترین تبلیغ در این رابطه محسوب میشود، بزرگان حوزه همواره نسبت به رعایت آن جدیت داشتهاند که ما به بیان این ویژگی آنها در کلام همسرانشان میپردازیم.
همسر امام خمینی(ره) ایشان را اینگونه توصیف میکردند: امام(ره) همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمیكردند. اگر لباس و حتی چای میخواستند، میگفتند: (ممكن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟) گاهی اوقات هم خودشان چای میریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بیاحترامی و اسائه ادب نمیكردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف میكردند. تا من نمیآمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمیكردند. به بچهها هم میگفتند صبر كنید تا خانم بیاید. ولی این طور نبود كه بگویم زندگی مرا با رفاه اداره میكردند. طلبه بودند و نمیخواستند دست، پیش این و آن دراز كنند، دلشان میخواست با همان بودجه كمی كه داشتند، زندگی كنند، ولی احترام مرا نگه میداشتند و حتی حاضر نبودند كه من در خانه كار بكنم. همیشه به من میگفتند: جارو نكن.اگر میخواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، میآمدند و میگفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. من پشت سر ایشان اتاق را جارو میكردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچهها را میشستم. یك سال كه به امامزاده قاسم رفته بودیم، كسی كه همیشه در منزلمان كار میكرد با ما نبود. بچهها بزرگ شده و دخترها شوهر كرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرفها را بشویم. ایشان همین كه دیدند من دارم ظرفها را میشویم، به فریده، یكی ازدخترها كه در منزل ما بود، گفتند: فریده! بدو. خانم دارد ظرف میشوید. (5)
همسر شهید بهشتی میگوید: ایشان بسیار مهربان بود، با من که همسرش بودم مثل یک پدر رفتار میکرد. از بس که مهربان بود و خوش اخلاق، همیشه احساس میکردم با پدرم روبرو هستم. در مدت 29 سال زندگی مشترک حتی یک بار کاری نکرد که من از او دلخور شوم. با بچههایش هم همینطور. با همه رفیق بود. یک بار نشد سر بچهها داد بزند. همنشینی با او واقعا لذت بخش بود. او از دروغ و غیبت و صفات رذیله نفرت داشت. الگوی به تمام معنی بود چه در جامعه و چه در خانواده. ما کوچکترین چیزی از ایشان ندیدیم که ناراحتمان کند.
به رغم خستگی زیاد همیشه شاداب و سرحال وارد خانه میشد، اول با من و بعد با همه بچهها احوال پرسی میکرد، هرگز نشد قبل از من با دیگران احوالپرسی کند، و بعد از احوالپرسی با بچهها از من میپرسید: «امروز چه کردید؟ مشکلی پیش نیامد؟ کمکی از دستم بر میآید؟ و...
او دائما به بچهها توصیه میکرد که رعایت حال من را بکنند و در کارها کمکم کنند که به زحمت نیفتم. هر وقت مریض میشدم همه کارهایش را خودش انجام میداد و از من پرستاری میکرد و حتی غذا هم میپخت.
منزلمان را با سلیقه خودش و کمترین هزینه ساخت. او به جای این که از سنگ استفاده کند به کارگران گفت که دیوارها را با سیمان قرمز و سفید به صورت متناوب به شکل لوزی درست کنند که از دور بسیار زیباتر از سنگ بود، به همین دلیل خیلیها میگفتند اینها خانهشان تشریفاتی است در حالی که در واقع مصالحی که به کار برده بودیم سیمان ساده بود؛ منتهی آقای بهشتی آدم بسیار با سلیقه و با ذوقی بود.
هرگز به یاد ندارم حتی یک کلمه تحقیر آمیز به من گفته باشد. او هر ماه 10 درصد از حقوقش را به من میداد و میگفت: خانم این غیر از مخارج خانه است و به شما تعلق دارد.
به نشاط من و بچهها خیلی توجه داشت. با توجه به این که مراکز تفریحی بیرون از خانه معمولا جو سالمی نداشتند، برای همین او تا جایی که امکان داشت وسایل تفریح بچهها را در خانه فراهم میکرد. مثلا برای پسرها وسایل نجاری خریده بود. در زیرزمین خانه هم برایشان میز پینگ پنگ گذاشته بود. نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه و خلاصه هر چه که در وسعش بود برای بچهها میخرید که خیلی نیازمند رفتن به مراکز تفریحی نباشند. جمعهها را هم که کلا به آنها اختصاص میداد. وقتی هم که بچهها پای تلویزیون مینشستند با لحن مهربانی میگفت: حیف نیست هوای به این خوبی و گل و سبزه و باغچه را کنار بگذارید و پای تلویزیون بنشینید؟ بعد هم بچهها را تشویق میکرد که در باغبانی و چیدن علفهای هرز باغچه کمکش کنند. (5)
همسر شهید مطهری(ره) میگوید: من در شرایط بسیار مرفهی بزرگ شده بودم، آن روزها درس خواندن دخترها هم مشکل و هم بعید بود اما من در همان شرایط زبان فرانسه میخواندم ، و مادرم راضی نبود من در فشار و فقر زندگی یک فرد روحانی گرفتار شوم اما من به قضاوت پدرم اعتماد داشتم. حدود یک سال که از ازدواج من و آقای مطهری گذشت، کم کم متوجه سجایای اخلاقی ایشان شدم و فهمیدم که پدرم بزرگترین لطف را به من کرده است.
ایشان به قدری دقیق بود که ظاهرا بار اولی که من چشمم به اتاق محقر ایشان افتاده بود کمی به خود لرزیده بودم که از نگاه تیزبین ایشان پنهان نمانده بود. البته من خودم چیزی یادم نیست ولی آقای مطهری میگفتند متوجه شده و کمی برای من نگران شده بودند.
سختی معیشت امر دشواری است اما هنگامی گه زن در کنار مردی فهمیده، با تجربه، حساس، دقیق، و در مجموع انسان کاملی قرار میگیرد این چیزها ارزش خود را از دست میدهند.
همدلی، انس، و علاقهای که بین من و آقای مطهری ایجاد شد، هر مشکلی را در نظرم کوچک جلوه میداد. اوایل بی تجربگی میکردم و آقا متوجه ناراحتیم میشدند، ولی کم کم خود را تربیت کردم. (6)
همسر شهید نواب صفوی میگوید: من هر روز بیشتر به ایشان علاقمند میشدم. روزی به ایشان گفتم که من دور از مادر، و زیر دست زن پدر بزرگ شدهام. ایشان بسیار متأثر شده و گریه کردند و به من گفتند: از حالا به بعد من، هم همسر، هم مادر و هم رفیق تو هستم.
من بارها جمله «کوچکت هستم»، یا «نوکرت هستم» را از زبان ایشان نسبت به خودم شنیدم. شاید برای کسی که آن همه شهامت و شجاعت را در او میدید، این همه لطافت و حساسیت قابل قبول نباشد.
من به آقای نواب عشق میورزیدم، نه عشق سادهای که بین هر زوجی ممکن است باشد، بلکه عشقی که فقط به خاطر خدا بود، عشقی که به خاطر صفات شایسته این مرد بود.
من در تمام طول زندگی با آقا کوچکترین خشونت و اذیتی از ایشان ندیدم. (7)
همسر ایشان میگوید: حاج آقا مصطفی(ره) مردی جدی در عین حال مهربان بود. محبت و لطفش به خصوص شامل حال زیر دستان میشد. اگر حاج آقا مصطفی را با ملاکهایی که بعضی از افراد در نظر دارند بسنجیم، شاید شوهر خوبی به نظر نیاید، چون اوایل زندگیمان گاهی میشد که دو ماه به خانه نمیآمد و اعتقاد داشت که من باید به این نوع زندگی عادت کنم. البته در عراق وضع بر عکس شده بود. چون از محیط عراق نفرت داشت و میگفت: اینجا همه به فکر زندگی روزمره هستند و او هم از این شیوه زندگی نفرت داشت.
حاج آقا مصطفی مرد گردش و سفر بود،ولی 14 سالی که را که در عراق بودیم همواره نزد امام ماند و فقط سفری به مکه رفت. ایشان از فرط علاقهای که به امام داشت راضی نمیشد ایشان را تنها بگذارد.
همسر چنین مردی بودن باعث شد که تحمل من برای مقابله با مشکلات و سختیها بالا برود و در مصائب بردبار باشم. وقتی حسین کوچک بود اگر 10 دقیقه دیر به خانه میآمد، سخت نگران میشدم ولی بعدها چنان صبور شدم که میتوانستم حتی 2 ماه او را نبینم. (8)
منابع:
1-الکافی، ج1، ص32.
2-بحار الانوار، ج5، ص198.
3-همان، ج67، ص309.
4-عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص38.
5-پایگاه تحلیلی تحول در حوزه (اسلام ناب).
6-مجله یاران، شماره 8، تیرماه 1385، ص70.
7-همان، شماره 5و6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص51و52.
8-همان، شماره 2، دی ماه 1384، ص20 و 21.
9-همان، شماره 12، آبان ماه 1385، ص54.