پاسخ به:اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مىكنند :حبيب اللّه يوسفى - على اكبر صاحبى ( كاشانى )
دوشنبه 10 تیر 1392 9:06 AM
قبل از ورود به بحث ، مطلبى را مورد توجه قرار دهيم و آن اينكه در اينجا دو مبحث مطرح است:
1- دستورهاى اهلبيت « عليهم السلام » در چگونگى معاشرت با اهل سنت
2- چگونگى گرفتن احكام شرعى و دستورهاى دينى و تشخيص حق از باطل در صورت تعارض ادله.
مبحث اول كسى كه دستورهاى اهلبيت « عليهم السلام » را در چگونگى معاشرت با اهل سنت بررسى مىكند مىبيند آنها به پيروان خود نه تنها دستور ندادهاند كه از اهل سنت اجتناب كنند و از محيط و جامعهشان جدا شوند ( تا چه رسد به اينكه آنان را كافر و نجس به حساب بياورند ) بلكه به عكس دستور دادهاند در بين آنان حضور دوستانه داشته باشند به گونهاى كه به عيادت بيمارانشان بشتابند و در تشييع جنازهشان شركت كنند و به سود و زيان آنان در محاكم قضايى گواهى دهند و با آنان زيبا سخن بگويند و حتى در صف اول نماز جماعت ايشان شركت كرده و پشت سرشان نماز بگزارند. به ذكر چند روايت از روايات فراوان در اين باره اكتفا مىكنيم:
الف: حمادبنعثمان از امام صادق « ع » روايت كه مىكند كه فرمود: «هر كس با آنان در صف اول نماز بگزارد مانند كسى است كه در صف اول پشت سر رسول خدا « ص » نماز گزارده است.» - وسايلالشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 1 و 4 ، ص 381.
ب: امام صادق « ع » فرمود: «وقتى با آنان نماز گزاردى خداوند به تعداد كسانى كه از اهل سنت هستند از گناه تو مىبخشايد.» - وسايل الشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 2 ، ص 381.
ج: ابى على مىگويد: «به امام صادق « ع » گفتم: ما يك امام جماعتى داريم كه به تمام اصحاب ما ( شيعيان ) كينه مىورزد. فرمود: تو را چه كار به سخن او ، به خدا اگر راست مىگويى تو سزاوارتر هستى از او نسبت به مسجد ، تو اولين كسى باش كه به مسجد مىروى و آخرين فردى باش كه از مسجد خارج مىشوى و اخلاقت را با مردم نيكو كن و زيبا سخن بگو.» - وسايل الشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 6 ، ص 382.
د: عبداللهبنسنان مىگويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه مىفرمود: شما را به تقواى خداى عزوجل سفارش مىكنم كارى نكنيد تا مردم ( اهل سنت ) به شما مسلط شوند ( و نقاط ضعف از خود نشان ندهيد ) پس ذليل و خوار شويد. خداوند تبارك و تعالى در كتابش مىفرمايد: «و با مردم نيكو سخن بگوييد ( زيبا معاشرت كنيد ) » سپس فرمود: به عيادت بيمارانشان برويد و در تشييع جنازههايشان شركت كنيد و به سود و زيان آنان ( در محاكم قضايى ) گواهى بدهيد و با آنان در مسجدهايشان نماز بگزاريد.» - وسايل الشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 8 ، ص 382.
ه: هشامبنحكم مىگويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه مىفرمود: بپرهيزيد از كارى كه ما را به وسيلهى آن خوار سازيد بىترديد فرزند بد يا كار بد ، خود باعث بدنامى پدر و مادر مىشود. شما شيعيان براى كسى كه به او روى آوردهايد زينت باشيد و باعث زشتى و آبروريزى ما نشويد. در نماز جماعت آنها شركت كنيد واز مريضهاى آنان عيادت نماييد و در تشييع جنازههاشان حاضر شويد و نبايد آنان در انجام كار خوب بر شما سبقت بگيرند ، زيرا شما در انجام كار خير از آنان سزاوارتريد ....» - وسايلالشيعه ، باب 26 ، از ابواب الامر و النهى ، حديث 2.
مبحث دوم از مطالب فوق دستورالعمل اهلبيت « عليهم السلام » در برخورد بااهل سنت روشن شد و بىاساس بودن ادعاهاى او مانند گذشته واضح گرديد. لازم به ذكر است در هيچ روايتى يافت نمىشود كه تمام اهل سنت نواصب هستند بلكه هر كس از اهل سنت دشمنى با اهلبيت « عليهم السلام » داشته باشد او ناصبى است و از ديدگاه شيعه او حكم مسلمان را ندارد لكن توده اهل سنت كه محبّت خاندان پيامبر « ص » را دارند همواره مورد عنايت و ارشاد اهلبيت « عليهم السلام » بوده و به پيروان خويش سفارش مىكردند به بهترين نحو با آنان رفتار كنند. نمونه آن روايات فوق است. ساير مطالبى كه نويسنده در اول اين فصل آورده است چون يك مشت حرفهاى سست است ما به دستور قرآن از كنار آن مىگذريم و به اصل مطلب - اقتباس از آيه شريفه «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً، چون اهل ايمان با نادانان برخورد كردند با سلامت از كنارشان مىگذرند و با آنان درگير نمىشوند.» مىپردازيم.
ترديدى نيست كه خداوند به وسيلهى پيامبر « ص » تكاليف و وظايفى را براى مردم تشريع كرده و آن حضرت جهت بيان تكاليف و احكام الهى براى بعداز خود دو معيار قرآن و عترت طاهره را به امر الهى قرار داده است. بنابراين هركس كارى را كه انجام مىدهد بايد براساس حجت الهى باشد و هرگز رفتار مردم دليل شرعى براى انجام يا ترك كارى نيست ، و بر همين اساس ائمه هدى « عليهم السلام » راه تشخيص حق از باطل را رجوع به قرآن مىدانند و مىفرمايند: «ما لم يوافق القران فهو زخرف» ، «آنچه مخالف قرآن باشد باطل است.» و يا - اصول كافى 1 / 69 ، كتاب فضلالعلم باب الاخذ بالسنة ، شواهد الكتاب. فرمودند: «ما جاءكم يخالف كتاب الله فلم اقله» ، «آنچه مخالف قرآن باشد سخن من نيست.» - همان.
و در تشخيص حق از باطل از مراجعه به مردم و اشخاص نهى فرمودهاند به خصوص زمانى كه عدهاى تصميم داشته باشند افكار انحرافى را در ميان مردم گسترش دهند و حكومتهاى وقت از آنان حمايت كنند و اين امرى كاملاً طبيعى است و هيچ مخالفتى با مردم ندارد زيرا انسان مىتواند با مردم رفتار خوبى داشته باشد ولى تكاليف خود را از منابع اصيل بگيرد.
حال اگر امامان از عترت طاهره « عليهم السلام » كه حافظان دين بعد از رسول خدا « ص » هستند ببينند كه دشمنان در حاكميت مسلمين نفوذ كردهاند و زمام مسلمين را به دست گرفتهاند و با جعل حديث و تحريف اسلام و تغيير احكام و پيادهكردن ديدگاههايى ضد اسلام قصد محو اسلام را دارند ( تا جايى كه سوگند ياد كردهاند تا اسلام و نام پيامبر « ص » را دفن نكنند ، آرام نمىگيرند و هرچه از اهلبيت « عليهم السلام » شنيدند و از پيروانشان ديدند به عكس آن عمل كردند. ) در اينجاست كه ائمه « عليهم السلام » براى حفظ اصل اسلام و احكام نورانى آن به پيروان خود دستور مىدهند كه اگر دو روايت از ما شنيديد كه يكى مطابق با نظر رايج در ميان مردم و حكومت است و ديگرى در جهت خلاف آن. پس بدانيد كه حديث اول از روى تقيه صادر شده است و روايت دوم كه مخالف آنان است بدون تقيه است و هدايت و رشد و حق در حديث مخالف است و آنچه از امامان « عليهم السلام » رسيده و بعضى از آنان را نويسنده مستمسك خود قرار داده است اشاره به همين واقعيت است حال براى روشن شدن مطلب به نمونههايى از 3 دسته روايات كه در اين باره وجود دارد مىپردازيم:
1- رواياتى كه دلالت بر جعل روايات و تصميم دشمن در محو اسلام و نابودى نام بنيانگذار اسلام « ص » را دارد.
از آن جمله ابنابىالحديد معتزلى نقل مىكند از زبيربنبكار كه مخالف على « ع » بود از قول مطرف فرزند مغيرةبنشعبه كه گفت: «من ( گاهى ) با پدرم به نزد معاويه مىرفتم و پدرم هر زمان از نزد معاويه باز مىگشت از عقل و كارهاى ( خوب ) شگفتآورش سخن مىگفت. ولى شبى پدرم ( از نزد او ) آمد و شام نخورد اندوهگين بود. لحظاتى صبر كردم ، گمان كردم براى ما اتفاقى افتاده است به او گفتم: چرا شما را از اول شب اندوهگين مىبينم؟ گفت: پسرم ، از نزد كافرترين و پستترين انسانها ( معاويه ) آمدم!! گفتم: چطور؟ گفت: وقتى من با او ( معاويه ) تنها شدم به او گفتم: اى اميرالمؤمنين سن و سالت زياد شده است اگر عدالت را آشكار مىكردى و آن را گسترش مىدادى و توجهى به بستگانت از بنىهاشم به خاطر صلهرحم مىكردى بهتر بود ، زيرا آنان امروزه چيزى ندارند تاازآن بترسى ( اگرچنينكنى ) اينكار موجب مىشود كهيادش وثوابش برايت بماند.گفت:هرگز،هرگز،به اميد كدام ياد باشم؟برادرتيم ( ابوبكر ) قدرت را ( بعد ازارتحال پيامبر « ص » ) به دست گرفت پس به عدالت رفتار كرد و كارهاى خود را انجام داد وقتى مُرد نامش نيز مُرد. آيا كسى يادى از ابوبكر مىكند؟ بعد از او برادر عدى ( عمر ) قدرت را به دست گرفت سپس كوشش خود را كرد و ده سال حكومت كرد پس با مرگش نامش هم مُرد. آيا كسى يادى از عمر مىكند؟ ولى «پسرابىكبشه» ( مقصود او رسول خدا « ص » كه با توهين او را اين گونه ياد مىكند ) روزانه 5 مرتبه با فرياد دربارهاش گفته مىشود اشهد ان محمداً رسول الله با زنده بودن نام او ( و شهادت به رسالت او در اذان و غير اذان ) چه كارى باقى مىماند؟ و كدام ياد بعد از اين ذكر دوام پيدا مىكند؟ نه به خدا سوگند حتماً حتماً اين نام را دفن مىكنم.»!!! - شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد 1 / 463.
2-رواياتىكه دلالت برعملكردن برخلاف فرمايش رسولخدا « ص » و اهلبيت « عليهم السلام » دارد.
به خاطر حكايت فوق بود معاويه هيچ اعتنايى به احكام دينى نداشت او لباس ابريشم مىپوشيد و از ظرفهاى طلا و نقره مىنوشيد تا جايى كه ابودرداء به او گفت: «از رسول خدا « ص » شنيدم كه فرمود هركس از اين دو جام ( طلا و نقره ) بنوشد در درون او آتش جهنم ريخته مىشود. معاويه گفت: ولى من ايرادى بر استفاده از آن نمىبينم ابودرداء گفت: واى از دست معاويه ، من از رسول خدا « ص » خبر مىدهم و معاويه از رأى و نظر خود!!! هرگز با تو در يك جا آرام نمىگيرم.» - شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد 1 / 463 و 464.
اين رفتار معاويه غير از دستورهايى بود كه براى جعل حديث داده بود و حديثهاى جعلى را در ميان مردم رايج كردند به گونهاى كه بسيارى از اين احاديث را بزرگانى كه قابل اعتماد بودند نقل كردند و مورد توجه توده مردم قرار گرفت و به مرور - ر - ك : به شرح نهج البلاغه ابنابىالحديد 3 / 15 و 16. چهره دين عوض شد و از اسلام چيزى باقى نماند.
زهرى مىگويد: «در دمشق برانس بنمالك در حالى كه تنها بود وارد شديم ديديم او گريه مىكند گفتم: براى چه گريه مىكنى؟ گفت: هيچ يك از امورى كه در زمان رسول خدا « ص » مىشناختم امروز نمىشناسم ( يعنى تمام امور عوض شده و تغيير كرده است ) تنها نماز باقى مانده كه آن نيز ضايع شده است.» - الصحيح من سيرةالنبى 1 / 28 و صحيح بخارى 1 / 134 و طبقات ابنسعد و....
اين روايت با حديثى كه نويسنده در ص 145 از امام صادق « ع » نقل كرده سازگار است كه فرمود: « به خدا قسم جز استقبال فبله در نزد آنها از چيزى باقى نمانده است و حتّى براى اصحاب نيز مشخص بود كه مخالفتهاى معاويه و تغيير احكام به خاطر بغض و كينه بر ضد امام امير مؤمنان « ع » بود و هر دستورى كه از آن حضرت بود بر عكس آن رفتار مىكردند.
سندى درتعليق سنن نسايى مىگويد:«...او ( على ) مقيد به سنّتها بود وآنان سنّتها راترككردندبه خاطر بغضوكينهبا او.» - سنن النسايى 5 / 253 .
در كنزالعمال از ابنعباس نقل مىكند كه گفت: «خداوند فلانى ( معاويه ) را لعنت كند او از تلبيه در روز عرفه نهى مىكرد به خاطر اينكه على « ع » در آن روز تلبيه مىگفت.» - الغدير 10 / 205 و سنن النسايى 5 / 253 والسنن الكبرى 5 / 113.
فخررازى دربارهى آهسته گفتن بسماللّه در نماز مىگويد: «حكومت بنى اميّه در جلوگيرى از بلند بسم الله...مبالغهوزياده روى مىكردند.اين كار تلاشى در نابودى آثار على بود» -التفسير الكبير 1 / 206.
اين شيوه ترك سنّتهاى الهى به خاطر مخالفت با اهلبيت « عليهم السلام » به خصوص امير مؤمنان « ع » نه تنها از طرف خلفا مانند معاويه رايج بود بلكه اين شيوه در ميان ائمه و بزرگان اهل سنت نيز نسل به نسل ادامه يافت. 00 چند نمونه را ملاحظه فرماييد:
الف: ابوحنيفه و مالك و احمد مىگويند: «برجسته درست كردن قبر بهتر است زيرا مسطح بودن شعار شيعه شده است.» - رحمةالامة فى اختلافالائمة ص 155 .
ب:ابن قدامه مىگويد:تسنيم ( برجسته كردن ) قبرافضل از مسطح كردن آن است ومالك وابوحنيفه وثورى چنين مىگويندو...زيرا مسطح بودناشبه به شعار اهل بدعت ( شيعه ) است. 3 - همان .
ج: بيهقى مىگويد:«حديث قاسم بن محمد در اين باب ( مسطح بودن قبور ) صحيح تراست وسزاوارتراست محفوظ بماند ولى بعضى از اهل علم از اصحاب ماتسنيم مستحب مىدانندزيرا....مسطح بودن شعار اهل بدعت ( شيعه ) شده است...» -السنن الكبرى 4 / 4.
د: مصنف كتاب الهدايه از حنفيه مىگويد: «مشروع آن است كه انگشتر به دست راست باشد ولى چون رافضه ( شيعه ) چنين مىكنند ما آن را به دست چپ مىكنيم.» منهاج الكرامه ص 108
ه: ابن تيميه در منهاجش 2 / 143 در بيان تشابه به روافض مىگويد: «و به خاطر همين امر فقهاى ما فتواى دارند به ترك بعضى از مستحبات ، زيرا آن مستحبات مورد عمل و شعار روافض ( شيعيان ) است....» - الغدير 10 / 210.
و : غزالى مىگويد: «حرام است سخنران مقتل حسين و چگونگى كشتن او را نقل كند و نبايد آنچه از درگيرىها و دشمنىهاست نقل كند....» -روح البيان 4 / 143.
3- رواياتى كه دلالت بر وظايف شيعيان و در چنين شرايطى دارد.
در چنين شرايطى است كه امامان « عليهم السلام » بايد احكام و سنتهاى الهى را براى پيروان خويش روشن كنند طبيعى است كه يكى از راههاى شناسايى احكام واقعى الهى از دو روايتى كه يكى موافق نظر اين انسانهاست و ديگرى مخالف آن ، امام رشد و هدايت را در روايت مخالف آنان بداند و يا به مثل علىبناسباط بفرمايد: «وقتى كسى كه از دوستان اهلبيت « عليهم السلام » نيست كه حكم الهى را بيان كند از فقيه شهر ( كه منصوب حكومت هستند ) فتوى را بخواه و به عكس آن رفتار كن.»
اين دستورها كاملاً طبيعى و براى هر فرد عاقلى قابل قبول است و روايت ابواسحاق ارجايى نيز شاهدى بر مطالب فوق است. در اين روايت امام صادق « ع » مىفرمايد: «آيا مىدانى براى چه به شما فرمان داده شده است كه برخلاف عامه ( و نظر رايج در جامعه اهل سنت ) عمل كنيد؟ گفتم: نمىدانيم ، فرمود: زيرا على « ع » هر كارى انجام مىداد امت ( مسؤولين جامعه ) بر خلاف آن رفتار مىكردند تا اين كه امر او را باطل كنند از اميرمؤمنان « ع » آنچه نمىدانستند مىپرسيدند ولى چون ايشان فتوى مىداد آنان از پيش خود ضد آن را درست مىكردند تا حق را بر مردم باطل جلوه دهند. - علل الشرايع ، ص 531.
آرى ؛گاهىآنان بهرفتاركردن مطابقنظرپيشوايانِستمنيزدستور مىدادند تا جان شيعه حفظ شود. علىبنالحسين ازامامصادق « ع » روايت مىكند كه فرمود: «وقتى در ميان زمامداران ستمگر هستيد مطابق نظر آنان رفتار كنيد و به مخالفت به آنان خود را مشهور نسازيد كه شما را مىكشند و اگر به احكام آنان عمل كرديد براى شما بهتر است.» - همان.
از مطالب فوق معلوم شد آنچه از احكامى كه پيامبر اسلام « ص » آورده است و از اسلام ناب باقى مانده است چيز اندكى است همانطور كه در روايت انس بنمالك كه گذشت ، معلوم شد تنها نماز باقى مانده بود و آن هم ضايع شد و از حضرت صادق « ع » نقل شده كه فرمود: به خدا قسم جز استقبال چيزى از حق نزد آنها نمانده است. البته اين نكته را نبايد فراموش كرد كه تكليف با مردم و اهل سنت غير از انجام تكاليف و عمل كردن به وظائف فردى و شخصى در مثل عبادات و... است. ما در بخش دوم بايد به قرآن و حجت شرعى رجوع كنيم و هرگز رفتار توده مردم براى ما حجت شرعى نيست ، زيرا كه خداوند مىفرمايد: «قولوا للناس حسناً» ، «با مردم چه مسلمان و چه غير مسلمان به خوبى رفتار كنيد.» - سوره بقره ، آيه 83.
يك كج فهمى و يك تهمت
نويسنده مطلبى رااز مرحوم جزايرى در ص 146نقل مىكند كه او فرموده است: «خدايى كه خليفه پيامبرش ابوبكر باشد خداى مانيست و پيامبر ( ى كهابوبكرراخليفه خويش كرده ) هم پيامبرمانيست.» مرحوم جزائرى كه معصوم نيست همواره شيعه براين مطلب تأكيد دارد وهمچون تابلويى در برابرشيعه است كه جز سخن معصوم وكتابِ خدا حجّت نيست بنابراين مرحوم جزايرى يا هر كس ديگر سخنى بگويد كه خلاف حقيقت باشد براى حجّت نيست افزون برآن مرحوم جزايرى مىخواهد بگويد كهابوبكر منصوب از طرف خدا و پيامبر نيست ولذاماابوبكررامنصوب خداو پيامبر نمىدانيم همچنان كه اهل سنت نيزاو را منصوب خدا و رسول نمىدانند به خلاف امام على « ع » كه منصوب خدا و رسول خدا « ص » است. آرى آنچه را ما درباره خليفه رسول شرط مىدانيم آنان شرط نمىدانند.بلكه آنان معتقدند كه پيامبردرباره مسايلى كه به دين خدا مربوط نيست معصوم نيست و بالاتر اين كه آنان معتقدندخداوند صورتى مثل صورت آدم دارد وداراى دست وپاست واوصافى مانند انسانها دارد ( در فصل بعدى دراينباره اشارهاى خواهيم داشت.انشاءالله ) البته ما به چنين خدايى با اين اوصاف وپيامبرى اين گونه معتقد نيستيم وماخداوند راازآنچه از اين قبيل ذكر مىكنندتنزيه مىكنيم ورسولانش راازآنچه برايشان از بديها ونقايص ذكر مىكنندمبرّى مىدانيم. البتّه برخى از محقّقان اهل سنّت نيز اين گونه روايات را تأويل مىكنند .
دراينجااشتباهِ ( عمدى يا سهوى ) نويسنده بروز كرده و تصور كرده است كه شيعه ، خدا و پيامبرى غير از خدا و پيامبر اهل سنت دارد.
وازمرحوم آيةالله صدر درآخراين قسمت سخنىرانقلمىكندوما بارها دروغگو بودن نويسنده راثابت كردهايم او به اين جرم فاسق است وقرآن به ما دستور مىدهدسخن او را نپذيريم تا جستجو كنيم وحقيقت براى ما كشف شود.« ان جاءكم فاسق بنبأ فتبيّنوا...». آرى از مطالب بالا معلوم شد كه اين شيوهى نويسنده و بزرگان اهل سنت است كه به خاطر مخالفت باشيعه حق راترك كرده و باطل راگرفتهاند.نمونههايىازآن در چند صفحه قبل ملاحظه شد.
دشمنى با صحابه ( ارتداد )
از مطالب گذشته معلوم شد كه شيعه با اهل سنت هيچ دشمنى ندارد و با بهترين وجه ممكن با آنان ( به دستور اهلبيت « عليهم السلام » ) رفتار مىكند.
شگفت آن كه نويسنده رفتار نكوهيده اهل سنت رابه شيعه نسبت مىدهد؛زيراآنان دشمنى باشيعه رابه جايى رساندهاندكه آنان مسلمان نمىدانند وآنانرا رافضى مىشمارند وازدواج با ايشان را حرام وازگوشت ذبيحهيشان استفاده نمىكنندوگروهى ازدانشمندان اهل سنت بر اين موضوع تصريح دارند؛نظير مالك وابنحجردر ( الصواعق المحرقه ص 243 ) وقرطبى واحمد حنبل در ( الجامع لاحكام القرآن 16 / 296 ) وعبدالله بن باز در جواب استفتاى شماره 1661 تصريح ميكندكه از مذهب جعفرى كسانى كه على وحسن وحسين وبزرگان را مىخوانندمشرك ومرتدند وذبيحه آنان حلال نيست.... ودر فتواى -- فتاوى اللجنةالدائمة للبحوث العلمية والافتاء 2 / 264 . شماره 3008 ازدواج باآنان راحرام مىداند ولى بااين حال درفتواى شماره 6991 ذبايح اهل كتاب ( يهود و نصارا ) رامباح مىداند!! ملاحظه مىفرماييد رفتارى كه برخى ازاهل -- همان 3 / 299. سنت با شيعيان دارند بدتراز رفتار با يهوديان ومسيحيان است. ولى بااين حال ما به دستور اهل بيت « ع » به بهترين وجه باآنان رفتار مى كنيم تا جايى كه خود اهل سنت به آن اعتراف دارند نظى رشيخ محمّد أبو زهره در كتاب ( تاريخ مذاهب اسلاميه ) .
آرى شيعه با دشمنان اهلبيت « عليهم السلام » كه همان نواصب هستند مخالف است و آنان هركس باشند مورد تنفر شيعيان هستند و در حقيقت اگر ما با دشمنان اهلبيت « عليهم السلام » مخالفيم به خاطر آن است كه با دشمنى و مخالفت با خدا و رسول و خاندان او « عليهم السلام » مخالفيم و با شخص خاصى مخالفت نداريم و به تعبير ديگر دشمنى با اشخاص به خاطر رفتار آنان است لذا ام حبيبه كه دختر ابوسفيان است و محمدبنابىبكر كه فرزند خليفه اول است نزد ما محترم هستند ولى جعفر كذاب كه فرزند امام است از نظر ما مطرود است و در واقع معيار «الحبّ فىالله و البغض فىالله» دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خداست و ما هر كدام از صحابه مصداق آيه شريفه: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا» بودند در نظر ما محترم هستند و هر كدام منافق بودند يا منافق شدند و رفتار دشمنان اسلام را داشتند مطرود هستند و اصحاب پيامبر « ص » يقيناً يكسان نبودند در ميان آنان منافقين هم بودند بلكه بعد از آن حضرت گروه قابل توجهى از آنان لغزيدند و خود پيامبر « ص » از قبل اين امر را پيشبينى كرداز جمله روايات متعددىاستكه مسلماز پيامبر « ص » روايت كردهكه فرمود:«من پيش ازشما بر حوض ( كوثر ) واردمىشوم وحتماًباگروهى ستيز مىكنموپيروز مىشوم پس مىگويم :خدايا اصحابم اصحابم.پس گفته مىشود:شمانمى دانىبعداز شماچه كارهاكردند؟»ودر روايت ديگرآمده:«نمىدانى بعدازشما چه كردند آنان مرتب به گذشته خويش باز گشتند.» -صحيح مسلم 7 / 68 تا 65 .
البته اين ارتداد غير از ارتداد اعرابى است كه ابوبكر با آنان جنگيد سيوطى در تاريخالخلفا از قتاده نقل مىكند كه چون نبىّ عليهالصلاة والسلام از دنيا رفت عرب مرتد شدند پس ابابكر با آنان جنگيد. - تاريخ الخلفاء ، ص 60.
بنابراين اصل ارتداد بعد از رحلت پيامبر « ص » امرى مسلم است و جنگهاى ابوبكر با گروههاى مرتد يك امر قطعى را مىرساند و آن اينكه بعد از پيامبر « ص » ارتداد صورت گرفته است. فقط بحث در كميت و كيفيت آن است. گاهى يك فرد از اصل دين بر مىگردد و دين سابق را انتخاب مىكند و گاهى از حكمى از احكام روى مىگرداند. قسم اول را همه امت اسلامى ارتداد مىداند ولى از ديدگاه ائمه شيعه « عليهم السلام » اگر كسى يكى از مسايلى كه جزو دين است را نپذيرد و يا در آن ترديد پيدا كند مرتد شده است و البته اين ارتداد جزئى است و خروج از اصل دين نمىشود. چيزى كه در صدر اسلام اتفاق افتاد هر دو گونه ارتداد بود كسانى كه هيچ گونه لغزشى نداشتند انگشت شمار بودند گرچه ارتداد آنان خروج از دين به طور كلى نبود ولى همين كه امامت را نپذيرفتند يا در آن ترديد كردند به همين مقدار بازگشت به عقب نمودندومرتد شدند لازم به ذكر است همان طور كه شيعيان بعضى از اصحاب پيامبر را عادل نمىدانند،مشهوراهل سنت صحابى جليل القدر ( حضرت ابوطالب « ع » ) را تكفير مىكنندولى با اين حال شيعيان هيچ عداوتى دراين جهت بااهل سنت ندارند وآنرا دست آويز براى تكفير اهل سنت قرار نمىدهندوبه فرض شيعيان بعضى از صحابه را قبول نداشته باشندنبايد اهل سنت آنرا دستآويز تكفير شيعه قراردهندزيرااين قبيل مسايل اجتهادى است واختلاف نظر درآنهاطبيعى است.
اما پاسخ اين پرسش نويسنده كه ؛ «چه معمايى است كه دستاورد پيامبر در تمام 23 سال زندگى رسالت و دعوت فقط سه نفر بوده؟ و چرا پيامبر عظيمالشأن اسلام « ص » با چنين مشكلى مواجه شدند؟!» اين است كه اولاً گاهى يك بنيان علمى نهاده مىشود و هزينههاى سنگينى براى آن مصرف مىشود در حالى كه بازدهى آن از نظر كميّت و تعداد زياد نيست ولى از نظر كيفيّت بالاست در اينجا هر چه هزينه هم زياد باشد ارزش دارد. داستان رسول خدا « ص » نيز از همين قبيل است انسانهايى چون سلمان و اباذر بيش آنچه تصور شود ارزش دارند ، زيرا آنان به جايى رسيدهاند كه به فرموده پيامبر اسلام « ص » بهشت مشتاق آنهاست. - بحارالانوار ، ج 22 ، ص 341.
ثانياً ؛ اشاره شد كه ارتداد توده مردم بعد از آن حضرت جزئى بوده است نه كلى ، بنابراين هركس به مقدار استفاده از پيامبر « ص » از رسالت آن حضرت بهره برده است و باز ( به غير از آن بهره اساسى و كلى ) به همين مقدار نيز دستاورد داشته است.
ثالثاً ؛ تربيت خاندان اهلبيت « عليهم السلام » و شخصيتى چون اميرمؤمنان « ع » نبايد مورد غفلت قرار گيرد آن قدر شخصيت على « ع » والاست كه خداوند وجود آن حضرت را براى شهادت به رسالت پيامبر اسلام « ص » در برابر كافران كافى مىداند و مىفرمايد: «و يقول الذين كفروا لست مرسلاً كفى بالله شهيداً بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب» ، «و كافران مىگويند كه تو رسول نيستى بگو خدا برايم كافى است كه گواه بين من و بين شماست و كسى كه نزد او ( على « ع » ) علم كتاب است.» - سوره رعد ، آيه آخر.
چهره روشن مىشود نويسنده در صفحهى 148 نيّت خود را در دفاع از اهلبيت معلوم مىكند كه مقصود او از اهلبيت همسران پيامبر و آن هم عايشه و حفصه است او تصريح مىكند كه ( همسران پيامبر اهل بيت درجه اول ايشان هستند. ) براى اطلاع از وضعيت اين دو همسر پيامبر و رفتارشان با آن حضرت رجوع به سوره تحريم و بررسى نظرات مفسران سنى و شيعه و داستان جنگ جمل كافى است. درباره عمر مىنويسد: «مرد شماره دوم اسلام پس از پيامبر عمر بن خطاب رضواناللهعليه» ، درباره وضعيت ابابكر و عمر رجوع به داستان صلح حديبيه و جنگ احد و چگونگى اسلام آوردن عمر كفايت مىكند و مىتوان براى اطلاع بيشتر به كتاب مراجعات و اجتهاد در مقابل نص مرحوم سيد شرفالدين رجوع كرد تا معلوم شود آنان در زمان پيامبر اسلام « ص » و بعد از او چه كردند. ما در اينجا روايتى از جلال الدين سيوطى درباره شخصيت ابوبكر و عمر از قول خودشان نقل مىكنيم و قضاوت را دربارهى اين شخصيتهاى طراز اول از ديدگاه نويسنده به خوانندگان واگذار مىكنيم.
بيهقى در شُعَبالايمان از ضحاك نقل مىكند كه ابوبكر گفت: «به خدا سوگند دوست داشتم درختى ( گياهى ) در كنار جاده بودم. شترى در حال عبور از كنارم مرا مىچيد و مرا وارد دهانش مىكرد و مرا مىجويد دسپس مرا هضم مىكرد و آنگاه به صورت... مرا از خود خارج مىكرد و بشر نبودم!!! عمر گفت: اى كاش گوسفندى براى خانوادهام بودم تا آنقدر كه دوست داشتند مرا چاق مىكردند و هنگامى كه كاملاً چاق شدم مرا براى خودشان سر مىبريدند و بعضى از آن را كباب مىكردند و بعضى را به صورت آب گوشت در مىآوردند و مرا مىخوردند و بشر نبودم»!!! - تاريخ الخلفاء ، ص 133.
ممكن است كسى بگويد: اين سخن از روى تواضع بوده است كه آنان گفتهاند: ولى روشن است كه انسان مؤمن هرگز خود را تحقير نمىكند و كرامت انسانى و ايمانى خود را فراموش نمىكند در هيچ جاى قرآن و مناجات اولياى الهى مثل اين كلمات و تحقير خويش ديده نمىشود ، مگر از قول انسان بخت برگشتهاى كه تمام سرمايهها را از دست داده است و آيندهاى تيره ، و تار در پيش رو دارد.
انسان با ديدن روايت فوق به ياد آيه آخر سوره نبأ مىافتد كه مىفرمايد: «... يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا» ، «روزى كه انسان ببيند چه پيش فرستاده است ( كارهاى خود را بنگرد ) و كافر مىگويد: اى كاش من خاك بودم.» امّاادعاىنويسندهمبنىبراينكه عثمان بنعفان دو دختر پيامبر « ص » را به همسرى گرفته است نيز قابل تأمّل است با تحقيقى كه محققان انجام دادهاند ثابت شده است كه هاله ، خواهر حضرت خديجه « عليها السلام » دخترانى به نامهاى زينب و رقيه و ام كلثوم داشت و بعد از مرگ همسرش به نزد خواهرش حضرت خديجه « عليها السلام » آمد هاله بعد از مدتى از دنيا رفت و سرپرستى فرزندان خواهر را حضرت خديجه « عليها السلام » عهدهدار شد و بعد از ازدواج با پيامبر اسلام آن حضرت سرپرستى خانواده را به عهده گرفت و آنان پيامبر « ص » را به عنوان پدر خطاب مىكردند و اين امور بر تاريخنگاران اشتباه شد و فكر كردند كه آنان دختران پيامبر « ص » و خديجه « عليها السلام » بودند و عدهاى هم گفتند آنان فرزندان خديجه از همسر قبليش بودهاند براى اطلاع بيشتر به كتاب ربائب النبى نوشته استاد جعفر مرتضى عاملى مراجعه شود.
بنابراين عثمان هيچ گونه افتخارى به عنوان داماد پيامبر « ص » ندارد. آن گونه كه اهل سنت او را «ذوالنورين» يعنى صاحب دو نور از رسول خدا « ص » مىدانند. ضمناً مطلبى كه از علىبنيونس بياضى دربارهى عثمان ذكر مىكند نقل از كلبى از كتاب مثالب است وآنكتابى است كه مثالب قريش وكسانى كه باآنان بودندرامتذكّر مىشود و مقصودازجمله ( بااو بازى مىشد ) ايناست كه عثمان فرد ضعيفى بود ومروان بن حكم وديگران هرطوركه مىخواستنداورا مىچرخاندند و بازى مىدادند، نه به آن معنا كه نويسنده تصوّركرده است.
امّا حديث درباره عايشه مبنى بر خيانت در 40 دينار كه نويسنده متذكر آن مىشود و آن را خلاف پاكدامنى عايشه مىداند و بر اين باور است كه خداوند پاكدامنى عايشه را در سوره نور اثبات كرده است بايد بگوييم:
اولاً ؛ به فرض اينكه آن روايت درست باشد وآيهى سورهى نور پاكدامنى عايشه را ثابت كند در آن صورت به مسئله عفّت او در برابر مردان نامحرم مربوط مىشود و هيچ كس از شيعيان و بزرگان شيعه كلامى در اين باره در مورد عايشه ندارند و اهل سنّت نيز قايل به عصمت عايشه نيستند بلكه او را عفيفه مىدانند.
ثانياً ؛ اگر نسبت خيانت در 40 دينار درباره عايشه منافات با آيه سوره نور داشته باشد پس بايد آيات سوره تحريم كه تصريح به خيانت عايشه و حفصه دارد كه راز پيامبر را فاش كردند با آيه سوره نور منافات داشته باشد .
ثالثاً ؛ در مباحث گذشته روشن شد كه آيات سوره نور مربوط به اثبات پاكدامنى ماريه قبطيه است كه عايشه او را متهم ساخته بود و هيچ ربطى به عايشه ندارد بنابراين همانطور كه عايشه به صراحت قرآن رسول خدا « ص » را آزار داد و رازش را فاش كرد ممكن است بعد از آن حضرت در مسايل مالى نيز دچار لغزش شده باشد همانطور كه برخلاف آيه سوره احزاب ( كه دستور به بيرون نرفتن از خانه مانند زمان جاهليت را مىدهد ) بر شتر سوار مىشود و به جنگ اميرمؤمنان « ع » مىرود.
اما روايتى كه دلالت دارد تنها ، شيعيان حلالزاده هستند ، هرچه در كتاب روضه كافى جستجو كرديم آن را نيافتيم. بنابراين دربارهى آن بحثى نداريم تنها يك جمله را متذكر مىشويم و آن اينكه به فرض وجود چنين حديثى واحراز صحّت سندآن اشاره است به اين واقعيت كه چون ديگران حقوق مالى آل محمد « ص » را ( به جز شيعيان ) نپرداختند در نتيجه به همان اندازه غذاى آنان حرام است و نطفههاى آنان از اين جهت دچار مشكل است.نه آن كه آنان حرام زادهى فقهى باشند و آثار حرام زادگى بر آنان بار شود هيچ يك از فقهاى شيعه چنين فتوايى ندارند وهيچ محقّقى آن را نپذيرفته است .
اما روايت داودبنفرقد كه در بحار آمده است همانطور كه در متن روايت آمده مربوط به ناصبى است و ربطى به اهل تسنن ندارد در مباحث قبلمعلوم شدكه ناصبى كسىاست كه دشمن اهلبيت « عليهم السلام » است و اهل تسنن اين گونه نيستند و هيچ فقيهى فتوى به جواز قتل سنى نداده است. آرى ناصبى ، مهدورالدم و نجس است و از يهود و نصارى بدتر است و آيا خلط مبحث ناصبى با اهل تسنن توسط نويسنده نمىتواند خيانت ديگرى باشد كه مرتكب شده است؟
توهين و تحريف نويسنده به مرحوم سيدنعمتالله جزايرى از علماى شيعه نسبت مىدهد كه وى معتقد به انحراف جنسى عمر بوده است!!! ما براى كشف واقعيت به كتاب مذكور مراجعه كرديم و عين عبارت ايشان را متذكر مىشويم. به خاطررعايت عفت به جاى كلمات زشت و خلاف عفت نقطه چين مىآوريم .
مرحوم سيدنعمتالله جزائرى دربارهى كارهاى عمر مىنويسد:
اما كارهاى زيباى عمر كه دوستان و پيروانش ذكر كردهاند و دشمنانش ذكر نكردهاند ( فراوان است ) از جمله آنها آن چيزى است كه صاحب استيعاب كه از بزرگان اهل سنت است در رجالش آورده است ، او مىگويد: «چون ابولولؤ با كارد بر شكم عمر زد ، عمر گفت: برايم پزشك بياوريد چون پزشك را حاضر كردند گفت: چه چيز را بيش از همه دوست دارى؟ عمر گفت: شراب نبيذ!! ( برايش شراب كشمش آوردند ) پس او نوشيد!! ولى از زخمش بيرون آمد... گفت: به من شير بدهيد ( شير را نيز خورد و آن نيز ) از جراحتش بيرون آمد. پزشك به او گفت: من فكر نمىكنم كه تو تا شب زنده بمانى هر كارى مىخواهى بكن. سپس صاحب استيعاب داستان شورى را ذكر مىكند... .» از جمله ( ديگر كارهاى عمر ) آن چيزى است كه محقق جلالالدين سيوطى در حاشيه قاموس در كنار لغت «اُبْنه» ذكر مىكند و مىگويد: اين «ابنه» در جمعى از مردم در زمان جاهليت رايج بود كه يكى از آنان سرور ما عمر بود.!!!
مرحوم سيدنعمتالله جزايرى در ادامه مىنويسد: و زشتتر از اين سخن ( جلال الدين سيوطى در حاشيه قاموس ) ، سخن دانشمند ، ابناثير از بزرگان علماى اهل سنت است ، او مىگويد: روافض ( شيعه ) گمان مىكنند كه سرور مامخنث بوده دروغ مىگويند. ولى او يك بيمارى داشت كه.....!!! مرحوم جزايرى در ادامه مىنويسد: و غير آن از چيزهايى كه زشت است نقل آن ، و به تحقيق در انتشار اين راز مخفى كوتاهى كردند و من مثل اين را در كتابهاى رافضه ( شيعه ) نديدم!!! - الانوارالنعمانيه 1 / 63.
خوانندگان گرامى ملاحظه مىفرماييد: چگونه نويسنده توهينهاى مذكور و نسبتهايى كه علماى اهل تسنن به خليفه دوم دادهاند آن را به علماى شيعه نسبت مىدهد و آنان را مورد طعن قرار مىدهد ، اللهم اشهد.
جواب سؤال نويسنده به عنوان يك مسلمان آزاده!!!! سؤالى مطرح مىكند «كه اگر خلفاى سهگانه داراى چنين صفاتى بودند چرا اميرمؤمنين - « ع » - با آنان بيعت كرد؟ و... نقش وزير مشاور براى آنان را داشت؟ و چرا دخترش امكلثوم را به ازدواج عمر داد در حالى كه چنين بيمارى داشت يا اينكه اميرالمؤمنين از اين بيمارى عمر اطلاع نداشت و اما آقاى نعمتالله جزايرى اطلاع پيدا كرد!؟...»
پاسخ حرفهاى نويسنده از ميان مطالب بالا داده شد. گويا جلالالدين سيوطى و ابناثير وديگران ازحضرت على « ع » مطلعتر بودهاند نه آقاى سيدنعمتالله جزايرى - مضافاً بر اين كه آن حضرت هرگز با رغبت تن به بيعت نداد و سكوت آن حضرت به خاطر مصالح اسلام بود و داستان ازدواج عمر با امكلثوم نيز گذشت كه صحت آن از اصل قابل تشكيك است.
آرى ؛ همانطور كه نويسنده مىنويسد: «مسئله بسيار روشن است به شرطى كه كسى بخواهد از عقل كار بگيرد.» مىفهمد كه نويسنده چگونه انسانى است كه بههر طريق مىخواهد شيعه و بزرگان شيعه را بدنام كند و آنچه را كه مربوط به اهل تسنن است به شيعيان نسبت مىدهد.
آيا اين نسبت خيانت نيست؟ نويسنده با ذكر حديثى از امام صادق « ع » به علماى شيعه نسبت مىدهد كه آنان اهل تسنن را ناصبى مىدانند و خون و مال سنىها را مباح مىدانند ولى اين حديث ضعيف است ودر نقل آن تحريف صورت گرفته است زيرا درآن نيامده كه جز شيعيان ما همه مردم از نطفهى زنا هستند!!بلكه در حديث آمده همه مردم به جز شيعيان ما فرزندان بغى ( ستم ) هستندوگاهى به كنيزبَغىّ گفته ميشود نه ازآن جهت كه كارخلاف عفت انجام مىدهد بلكه ازآن جهت كه كنيزست وبالاخره اين روايت كنايه است و اشاره به اصل شرافت تشيّع دارد نه اين كه ديگران از نطفهى زنا معرفى كند وگرنه كدام فقيه ومحقّق شيعى احكام ولدالزنا را در بارهى ديگران صادر كرده است؟!وروايت ديگرى كه از امام صادق « ع » نقل مىكند بيان حكم ناصبى است ونويسنده بعدازذكرحديث باآوردن مطلبى از مرحوم سيدنعمتالله جزايرى دربارهى حكم نواصب فصل را به پايان مىرساند ، غافل از اينكه نويسنده در همين مبحث مدعى است كه پدرش شيعهى ساكن نجف بوده است و از يك سنى پذيرايى كرده است و حتى براى رفع حاجتش پول در اختيارش گذارده است آيا نفس كار پدرش ( به فرض صحت ) دليل بر دروغ بودن نسبت به علماى شيعه نيست؟ كه خون سنى را مباح مىدانند؟ اگر خون سنى را مباح مىدانند پس چرا پدر نويسنده، شخص سنى را كه مهمانش بود نكشت بلكه از او پذيرايى كرد و حتى براى رفع نيازش پول در اختيارش قرار داد؟!
امّا روايت گرچه دلالت بر حلال بودن خون ناصبى دارد ولى روشن است كه ناصبى با اهل سنت تفاوت فراوان دارد آنان نصب عدوات و دشمنى عليه خاندان پيامبر « ص » دارند و توده اهل تسنن اين گونه نيستند. امّانويسنده اينطور جلوه مىدهد كه گويا از ديدگاه شيعه ناصبى و سنى يكى است و عبارت مرحوم جزائرى را اين گونه نقل مىكند كه ؛ «آنها ( سنىها ) به اجماع علماى شيعه كافر! و نجس! هستند و از يهود! و نصارى! بدترند! از علامات ناصبى اين است كه غير على را در امامت بر او مقدّم دارد.» ما هر چه كه بررسى كرديم چنين چيزى را در چهار جلد الانوارالنعمانيه پيدا نكرديم ( چه رسد به صفحات 206 و 207 ) ، آرى در جلد 2 صفحههاى 306 و 307 چنين آمده است:
«اما ناصبى... معناى ناصبى - كه در روايات وارد شده است كه نجس است و از يهودى و نصرانى و مجوسى بدتر است و او به اجماع علماى اماميّه - رضوانالله عليهم - كافر و نجس است - پس بنابر نظر بيشتر اصحاب ( علماى شيعه ) مقصود از ناصبى كسى است كه نصب عدوات و دشمنى براى آل بيت محمد « ص » كند و يكديگر را بر ضد آنان يارى كنند همان گونه كه اكنون در خوارج و بعضى از مردم ماوراءالنهر ديده مىشود و ( علماى شيعه ) احكام را در باب طهارت و نجاست و كفر و ايمان و جايز بودن و جايز نبودن ازدواج را بر ناصبى - به اين معنا - ذكر كردهاند.» - الانوار النعمانيه 2 / 306.
ملاحظه مىشود كه انتساب مطالب به مرحوم جزائرى صحّت ندارد و آنها را دربارهى ناصبى مطرح كرده و هيچ اشاره به تقدّم غير على را در مسئله امامت بر اميرمؤمنان « ع » ندارد.
آرى ؛ ايشان در ادامه ، جملهاى دارد و از آن استفاده مىشود كه دايره ناصبى در نظر گروه اندكى از بزرگان شيعه وسيعتر است و شامل كسانى كه نصب عدوات بر ضد شيعه اهلبيت « عليهم السلام » داشته باشد نيز مىشود او مىنويسد:
«و شيخ بزرگ ما مرحوم شهيد ثانى - قدساللّه - به نكتهاى جالب در روايات برخورد كرده است پس فرموده است كه ناصبى آن كسى است كه نصب عدوات و دشمنى بر ضد شيعه اهلبيت « عليهم السلام » داشته باشد و بر آنان يكديگر را كمك كنند.... و بر اين سخن دلالت دارد روايت صدوق در كتاب علل الشرايع با سندهاى معتبر از امام صادق « ع » كه فرمود: ناصبى آن كسى نيست كه ضد ما اهلبيت نصب عدوات كند زيرا شما كسى را پيدا نمىكنى كه بگويد من كينه محمد و آل محمد را دارم ولى ناصبى كسى است كه ضد شما نصب عدوات كند در حالى كه بداند شما ولايت ما را داريد و شمابودن وعدم ازدواج و..از شيعيان ما هستيد.» - الانوار النعمانيه 2 / 306 و 307.
خلاصهى سخن اين كه كلمهى ناصبى مشترك لفظى است وناصبى در اين روايت غير از ناصبى است كه احكام فقهى خاصِّ خود را دارد زيرا هيچ يك از فقها به اين دليل كه اهل سنّت مخالف ماهستند احكام فقهى ناصبى را بر آنان روا نمىدارند از قبيل مهدورالدم و..
جمعبندى آرى بر ما روشن شد كه كسانى كه ادعاى آزادمنشى و عقل و امانتدارى دارند بيش از همه اسير هوسها و خرافات هستند و از نعمت عقل كمتر بهره مىبرند و از خيانت ابائى ندارند. آيا اين آيه باز براى شما معنا پيدا نمىكند؟ «و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالخصام» ، «و بعضى از مردم سخنش درباره زندگى دنيا شما را به تعجب وا مىدارد ( چون زيبا سخن مىگويد توجه تو را به سمت خود جلب مىكند ) و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مىگيرد ولى او لجوجترين دشمنان است.» - سوره بقره ، آيه 204.
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*