0

اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مى‏كنند :حبيب اللّه يوسفى - على اكبر صاحبى ( كاشانى )

 
sayyed13737373
sayyed13737373
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 6674
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مى‏كنند :حبيب اللّه يوسفى - على اكبر صاحبى ( كاشانى )
دوشنبه 10 تیر 1392  8:58 AM

فصل دوم

شيعيان واقعى پيروان اهل بيت « عليهم السلام »

نويسنده در ابتداى فصل دوّم چنين وانمود مى‏كند كه شيعيان ، تمام اهل سنّت را نواصب مى‏دانند و از آنان و از صحابه بيزارى مى‏جويند. در حالى كه شيعيان بر اين باور هستند كه عمده اهل سنت نيز خاندان پيامبر را دوست دارند و لذا براى آنان احترام قائل هستند تا جايى كه به دستور پيشوايان دينى در مراسم آنان شركت مى‏كنند و به ديدار بيماران آنان مى‏روند و در تشييع جنازه‏شان شركت مى‏كنند و حتّى در نماز جماعت به آنان اقتدا مى‏كنند .امام صادق « ع » كه رئيس مذهب جعفرى است درباره‏ى شركت در نماز جماعت آنان مى‏فرمايد: «من صلّى خلفهم فى الصف الاول كمن صلّى خلف رسول الله» هر كس در صف اول پشت سر آنان ( اهل سنت ) نماز بخواند مانند كسى است كه پشت سر پيامبر اسلام « ص » نماز خوانده است. - وسايل‏الشيعه ، ج 5 ، باب 5 از ابواب صلاةالجماعة ، حديث 1 ، ص 381.
با توجه به اين دستورهاى اهل‏بيت و رفتار شيعيان ، آيا آنچه نويسنده به ما شيعيان نسبت مى‏دهد صحّت دارد؟!
آرى ؛ ما عده‏اى را ناصبى مى‏دانيم و آنان كسانى هستند كه به جاى محبّت اهل‏بيت « عليهم السلام » عليه آنان شوريدند و دشمنى كردند و آن فردِ ناصبى شده فرق نمى‏كند چه كسى باشد. حتى ممكن است در وهله اول دوستدار و طرفدار خاندان رسول خدا « ص » بوده ولى بعد تغيير موضع داده و به جنگ و ستيز پرداخته باشد ما ديگر او را دوست اهل‏بيت « عليهم السلام » نمى‏دانيم نظير زبير كه بعد از غصب خلافت، از طرفداران سرسخت امام على « ع » بود ولى در اواخر ، تغيير جهت داد و با همدستى طلحه و زير لواى عايشه به جنگ آن امام همام « ع » آمد. از ديدگاه ما اينان نواصب هستند چه رسد به آنان كه از همان روزهاى اول بناى دشمنى با خاندان اهل‏بيت « عليهم السلام » را نمودند اين گروه نه تنها دستور خدا را مبنى بر محبّت خويشان رسول خدا « ص » رعايت نكردند بلكه بر ضد آنان شوريدند و حتى اجازه ندادند مانند مسلمانان عادى در جامعه اسلامى زندگى كنند.
نويسنده در مرحله‏ى بعد به شهادت سيدالشهدا « ع » و روضه‏خوانى آن اشاره مى‏كند و اظهار مى‏دارد كه طبيعى است.... ما ( يعنى شيعيان ) «براى آن كه احساسات و عواطف مردم را داغ نگهداريم از مظلوميت اهل بيت ( ع ) و شيعيان سخن برانيم و از شهادت مظلومانه امام حسين ( ع ) ناله كنيم روضه بخوانيم و اشك بريزيم»!
آن گاه نويسنده اين گونه جلوه مى‏دهد كه كتب معتبرى كه در دست ماست ثابت مى‏كند شيعيان چه مصيبت‏هايى بر سر اهل‏بيت « عليهم السلام » آوردند و خونشان را ريختند و باعث شهادت‏آنان گرديده و حرمت آنان را پاس نداشتند.
سپس با ذكر جملاتى از اميرمؤمنان على و امام حسن و امام حسين و امام سجاد و حضرت زينب و فاطمه صغرى « عليهم السلام » در مذمّت مردم كوفه و روايتى از امام باقر « ع » و امام صادق « ع » در مذمت بعضى از شيعيان نتيجه‏گيرى مى‏كند كه ؛
خستگى و دلسردى اميرمؤمنان و فرزندانش از شيعيان خويش بوده و آنان سبب شدند تا خون اهل‏بيت « عليهم السلام » و آبروى آنان بريزد و اهل‏بيت « عليهم السلام » مسؤوليّت شهادت امام حسين و يارانش را مستقيماً بر دوش شيعيان مى‏گذارند و اهل‏بيت بر آنان نفرين كرده‏اند و آنان را به اهل كتاب كه كتاب را پشت سر مى‏اندازند تشبيه كرده و با ذكر جمله‏اى از حديثى ، آنان را رافضه در نزد خدا معرّفى مى‏كند و در پايان ماتم‏سرايى مى‏كند و مى‏نويسد: «اهل‏بيت پيامبر! اى چهره‏هاى پاك و مقدس! در قبال اين همه مصائبى كه از شيعيانتان تحمل كرديد خدايتان پاداش دهد.»
در بخش دوم اين فصل نويسنده به زعم خويش به ذكر توهين‏هايى كه شيعيان به پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » نموده‏اند مى‏پردازد و در آخر فصل تحت عنوان قاتل اهل‏بيت كيست؟! بيان مى‏كند كه با مراجعه به كتب معتبر خويش در مى‏يابيم ذريه‏طاهره چگونه به شهادت رسيدند و قاتل آنان كيست؟ عده‏ى زيادى از آنان در مناطق شيعه‏نشين به دست خود شيعيان به شهادت رسيدند... .
در اينجا چند مطلب است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد و به سؤالات مربوط در اين زمينه پاسخ داده شود ؛ الف: آيا هدف از عزادارى داغ نگهداشتن احساسات مردم است؟ و منشأَ اين عزادارى كجاست؟ و چه كسانى و براى رسيدن به چه اهدافى اين كار را شروع كرده و دستور به برپايى آن دادند؟
ب: آيا واقعاً خون اهل‏بيت « عليهم السلام » را شيعيان ريختند و مصيبت‏هايى را كه ديدند از شيعيان واقعى خودشان بود و آنان از روز اوّل بناى ظلم بر اهل‏بيت را ( آن طور كه نويسنده بيان مى‏كند ) نهادند و گناه تمام ظلم‏ها متوجّه شيعيان است؟!!
ج: آيا جملات ذكر شده در كتاب در مذمّت اهل كوفه براى نتيجه‏گيرى براى مقصّردانستن شيعيان كافى است و مقصود امامان از اينكه احياناً به شيعيان رافضى اطلاق كردند چيست؟ د: آيا روايات ذكر شده در باب توهين شيعيان به پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » صحّت دارد و آيا نتيجه‏گيريهاى نويسنده درست است؟!!
امّا مطلب اوّل
با مراجعه به متون تاريخى و روايى معلوم مى‏شود منشأَ عزادارى و داغ‏نگهداشتن احساسات مردم در عزادارى براى اهل‏بيت خصوصاً سالار شهيدان « ع » توسط خود اهل‏بيت « عليهم السلام » صورت مى‏گرفته است و آنان مردم را براى برپايى اين مراسم و زيارت قبور مطهّر آنان به خصوص زيارت كربلاى معلى تشويق مى‏كرده‏اند و خود در پيشاپيش مردم در منازل خويش ماتم‏سرايى مى‏كرده‏اند و از شاعرانى چون دعبل خزايى و... مى‏خواستند بر ايشان مرثيه بخوانند تا آنان و خانواده‏شان بر ماتم امام حسين « ع » و ظلم‏هايى كه بر اهل‏بيت « عليهم السلام » شده اشك بريزندبلكه دستور به بر پايى مراسم ماتم براى خويش مى‏دادندتا آنجا كه امام باقر « ع » از امام صادق « ع » مى‏خواهد مقدارى از اموالس راوقف عزادارى براى او در منا كند. براى اطلاع بيشتر مى‏توان به كتابهايى چون: اللهوف على‏ -بحار الانوار 46 / 220 و فروع كافى 5 / 117 . قتلى الطفوف ، منتهى الامال ، بحارالانوار ، حماسه حسينى و... مراجعه كرد.
همچنين عزادارى داراى بركات بسيارى است كه قابل شمارش نيست كه از جمله آنها ، آموزش معارف دينى - ارج نهادن به زحمات اهل‏بيت « عليهم السلام » ( همچنان كه براى شخصيّت‏هاى هر ملتى يادواره گرفته مى‏شود ) زنده نگهداشتن حماسه شهادت و ايثار - پرداخت اجر رسالت پيامبر اسلام « ص » زمينه براى برپايى انقلاب‏ها و نهضت‏هاى رهايى‏بخش و اسلامى ؛ نظير ، قيام 15 خرداد و انقلاب اسلامى ايران و... بلكه مى‏توان گفت اصل بقاى اسلام به وسيله‏ى همين عزادارى‏ها بوده است و شايد معناى حديث مشهور نبوى «حسين منى و انامن حسين» ، «حسين از من است و من از حسينم» اين باشد كه حسين از نسل رسول خدا است و بقاى نام و دين آن حضرت به وسيله حسين « ع » است وگرنه چه معنا دارد كه بخواهد پيامبر « ص » از حسين « ع » باشد. مناسب است اين جمله مشهور امام خمينى - قدس سره - را ذكر كنيم كه فرمودند: محرّم و صفر را زنده نگهداريد تا اسلام زنده بماند.
در نتيجه ، اصل عزادارى از خود اهل‏بيت « عليهم السلام » شروع مى‏شود و شيعيان به آنان اقتدا كرده و سنت آنان را زنده نگه مى‏دارند و توهين در آن به اهل سنت نمى‏شود.
امّا مطلب دوم
اگر نويسنده يك نگاه اجمالى به تاريخ مى‏انداخت و حتى به منابع اهل سنت مثل تاريخ طبرى و ابن‏قتيبه وابن‏ابى‏الحديد معتزلى مراجعه مى‏كرد پى مى‏برد كه چه كسانى بناى ظلم به اهل‏بيت « عليهم السلام » را نهادند و حتّى چه كسانى موجب انحراف مردم كوفه شدند.
او كه گناه قتل امام حسين « ع » را به گردن شيعيان مى‏گذارد جا داشت يك نگاه به زيارت عاشورا بيندازد تا ببيند امام باقر « ع » در اين زيارت به چه كسانى لعن مى‏كند و قبل از لعن بر قاتلين حسين‏بن‏على « ع » چه افرادى مورد لعن قرار گرفته‏اند. در آن‏جا اين جملات به صورت روشن به چشم مى‏خورد «لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن‏الله امة دفعتكم عن مقامكم وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم» امام باقر « ع » در اين جملات به ما ياد مى‏دهد كه ريشه قتل اهل‏بيت « عليهم السلام » در ظلم و ستم بر آنان و غصب مقاماتشان است و مى‏فرمايد: خداوند آن امتى را لعنت كند كه اساس ظلم و جور بر شما اهل‏بيت را نهادند و خداوند لعنت كند امتى را كه شما را از مقامتان باز داشتند و شما را از جايگاهى كه براى شما ترتيب داده بود كنار زدند و خداوند لعنت كند امّتى كه شما را كشتند.
و در جايى ديگر از امام باقر « ع » در اين زيارت مى‏شنويم كه مى‏فرمايد: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و آخر تابع له على ذلك اللهم العن العصابة التى جاهدت الحسين...» خدايا لعنت كن اولين ستمگرى كه به حق محمد و آل محمد ستم كرد و ( لعنت كن ) آخرين پيروِ اوّلين ستمگر را بر آن ( حق محمد و آل محمد ) . خدايا لعنت كن گروهى را كه با حسين جنگيدند... .
اى فردى كه خود را مدافع اهل‏بيت معرفى مى‏كنى و كتابت را به اين نام مى‏نامى از شمامى‏پرسيم چه كسانى اولين ظالم به حق اهل‏بيت « عليهم السلام » بودندآيا شيعيان بودند؟! آيا شيعيان ، فدك را از حضرت زهرا « عليها السلام » تنها يادگار رسول خدا غصب كردند؟! آيا شيعيان آن حضرت را مضروب ساختند و پهلويش را شكستند و فرزندش را كشتند و هيزم آوردند و خانه‏اش را به آتش كشيدند؟! آيا شيعيان ، على « ع » را از خانه بيرون كشيدند و براى گرفتن بيعت به مسجد بردند؟!!
حتماً به نظر نويسنده عايشه ام‏المؤمنين دختر ابوبكر و طلحه و زبير كه به بهانه انتقام از خون عثمان با على « ع » جنگيدند همان شيعيان آن امام بودند!!!
و يا معاويه كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بر منطقه شام بود و جنگ صفين را برپا كرد و25 هزار نفر از سپاه امام على « ع » شهيد ( و45 هزار نفر از سپاه شام كشته ) شدند، از شيعيان بود!! و يا داستان به وجود آمدن خوارج كه عمروعاص و معاويه‏ - - نقش عايشه در تاريخ اسلام 3 / 104 . طراحى كردند باز كار شيعيان بود يا حتماً عمروعاص هم شيعه بود و حتماً آن زمانى كه پيامبر « ص » نزديك رحلت ، قلم و كاغذ خواست تا از گمراهى جلوگيرى كند ( عمر بن خطاب ) همان فردى كه مانع شد و گفت: كتاب خدا براى ما كافى است و اين شخص ( پيامبر ) هذيان مى‏گويد.... يكى از شيعيان بوده است!!!
و حتماً به نظر نويسنده كسانى كه داخل خانه‏ى على « ع » جمع شده بودند و به غصب خلافت توسط ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح معترض بودند از دشمنان على « ع » و ضد شيعه بودند و يا عمار و مالك اشتر نخعى و رشيد هجرى و حجربن‏عدى كه فدائى امام شدند ضد شيعه بودند و يا آنان كه در ركاب حسين‏بن‏على « ع » قبل از آن حضرت جان خويش را فداى او و خاندانش نمودند ضد شيعه بودند!!! و گويا شيعه در فرهنگ نويسنده ؛ يعنى ، هر كسى كه عليه اهل‏بيت - « عليهم السلام » - كارى انجام داده است و نه كسى كه پيرو اهل‏بيت و فدايى آنان و زنده نگهدارنده‏ى نام و يادشان است و گويا تنها كسانى كه هيچ نقشى در بقاى نام و ميراث امامان « عليهم السلام » نداشته‏اند شيعه هستند. «اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و كثرة عدونا و قلة عددنا و تظاهرالزمان علينا». - مفاتيح‏الجنان ، اعمال شبهاى ماه مبارك رمضان ، دعاى افتتاح.
خدايا ، ما به پيروى از اهل‏بيت ( كه معناى شيعه نيز چيزى جز پيرو نيست ) به آنانى كه به پيامبر ستم كردند و به خصوص كسانى كه بناى ظلم بر محمد و آل محمد « عليهم السلام » را گذاشتند و مقام آنان را غصب كردند و آنان را كشتند و دستور تو را در رعايت حقوقشان پياده نكردند لعن مى‏كنيم و از آنان تبرى مى‏جوييم و بر كسانى كه با قلم و بيان خويش در مسير آنان قدم بر مى‏دارند و آگاهانه به دشمنان پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » خدمت مى‏كنند نفرين مى‏كنيم و از آنان تبرى مى‏جوييم.
امّا مطلب سوم
جملاتى كه نويسنده در مذمّت اهل كوفه آورده است براى نتيجه‏گيرى كافى نيست زيرا در مجموعِ سخنان به جز يك مورد آنان به عنوان شيعه مورد خطاب قرار نگرفته‏اند و آن جمله اولى است كه از روضه كافى ذكر مى‏كند اولا":اين روايت از ابى الحسن « ع » كه همان امام هفتم است مى‏باشد و نويسنده گمان كرده مقصود از ابى الحسن امير مؤمنان على « ع » است با اين كه از امور بديهى نزد هر طلبه‏اى است كه مقصود از ابى‏الحسن در روايات امام هفتم « ع » است آفرين به كسى كه به خيال خود به بالاترين مرتبه اجتهاد رسيده است!!! ثانيا"اين روايت ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان است كه در كتب رجال به طور قطع ضعيف شمرده شده است. همچنان كه ساير روايات نيز از نظر سند اشكال دارد به خصوص روايت مربوط - معجم رجال‏الحديث 16 / 134 . رأى به امام باقر « ع » ،زيرا درسند آن سلام سعيد جمحى است و او توثيق نشده است وروايت امام صادق « ع » اشاره به انتظار امام از پيروان خويش درحفظ حديث دارد وهيچ كس ادعا نكرده كه شيعيان همه خوبند وبى اشكال ،واين موضوع غير از چيزى است كه نويسنده به دنبال اثبات آن است ضمن اين كه بسيارى از شيعيان مورد ستايش قرار گرفته‏اند كه نمونه‏هاى آن در صفحات آتى مى‏آيد.- انشاءالله -
ثالثا"مردم كوفه وسپاه ان حضرت تا زمانى كه مطيع على « ع » بودند شيعيان او و پيروان اهل‏بيت « عليهم السلام » بودند و آن زمان كه از اطاعت آنان سرپيچيدند و پيرو هوى و هوس شدند و به شايعات معاويه ( دشمن امام ) گوش فرا دادند ديگر شيعيان آن حضرت نبودند گرچه ادعاى آن را داشتند آنان در حقيقت در هنگام مخالفت با امام خويش و پيروى از رهنمود معاويه شيعه معاويه بودند نه شيعه على « ع » ، شاهد بر اين سخن كلام حضرت سيدالشهدا در روز عاشورا است كه به مردم كوفه و قاتلان خويش فرمود: «يا شيعة ال ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى ديناكم». ودر واقع‏ - اللهوف ، ص 120. سخن‏امام « ع » در مذمت لشكرى است كه از عثمان به ارث رسيده وتربيت شده ابوبكر وعمر بودند.
پس تمام آنچه در روايات در مذمّت مردم كوفه آمده است از اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام سجاد « عليهم السلام » و حضرت زينت و فاطمه صغرى « عليها السلام » مربوط به شيعيان آل ابى‏سفيان و پيروان معاويه و يزيد است و معلوم است كه معاويه منصوب خليفه دوم و سوم و فرزندش يزيد منصوب معاويه است و هيچ ربطى به شيعيان واقعى اهل‏بيت « عليهم السلام » ندارد زيرا كه شيعيان امام على « ع » و اهل‏بيت « عليهم السلام » در كنار آنان و مدافع حريمشان بودند و همواره مورد تعريف و تمجيد قرار داشتند به عنوان نمونه مى‏توان به جمله حضرت سيدالشهدا « ع » در شب عاشورا اشاره كرد كه خطاب به شيعيان خويش در كربلا فرمود: «بى‏ترديد من اصحاب و يارانى صالح‏تر از شما نمى‏شناسم... .» - اللهوف ، ص 90.
ضمن اين كه درآن زمان شيعى معروفى در كوفه وجودنداشت زيرابه دستور معاويه ،زياد بن ابيه به تعقيب شيعيان پرداخته بود لذابسيارى از شيعيان از كوفه يا شهيد يا آواره شده بودند. وكسانى كه با امام حسين « ع » مى‏جنگيدند تصريح مى‏كردند كه به خاطر -شرح نهج البلاغه 3 / 15 . كينه با پدرت با تو مى‏جنگيم!!
حال اين سؤال را مطرح مى‏كنيم كه چه كسانى به اهل‏بيت « عليهم السلام » ستم كردند و آنان را به بدترين وضع كشتند؟ كسانى كه حضرت زهرا « عليها السلام » را به شهادت رساندند وخانه وحى را به آتش كشيدند چه كسانى بودند؟ فتنه جمل توسط چه كسى به پا شد؟ غير از عايشه دختر ابوبكر و طلحه و زبير؟ جنگ صفين توسط چه كسانى به راه افتاد؟ آيا به جز معاويه و فرزند خليفه دوم عبيدالله‏بن‏عمر و همدستانشان كسى ديگرى بود؟ فتنه خوارج نهروان و تفرقه در سپاه على « ع » زايده‏ى توطئه‏ى چه كسانى بود غير از معاويه و عمروعاص كه منصوب از طرف خليفه دوم و سوم بودند؟ آيا ابن‏ملجم كه قاتل على « ع » بود نتيجه‏ى اين فكر نبود؟ آيا جاسوسان معاويه زمينه‏ى شكست سپاه امام را فراهم نكردند؟ آيا منصوبان از طرف معاويه و يزيد با ارعاب و جوسازى مردم را از اهل‏بيت « عليهم السلام » جدا نكردند؟ حال چه كسى ظلم به خاندان رسالت را روا داشت؟ آيا شيعيان واقعى بودند يا كسانى كه نويسنده ،آنها رامى‏ستايد وبعضى را مرد شماره دوى اسلام مى‏داند يا همچون عايشه كه در نزد او صديقه است؟
گريه بر مظلوميّت شيعه
وقتى انسان تاريخ را بررسى مى‏كند مى‏بيند گاهى بايد بر شيعيان اهل‏بيت « عليهم السلام » بيشتر گريه كرد ؛ زيرا اولاً: امامان معصوم « عليهم السلام » با خبرهايى كه از پيامبر به آنان رسيده بود مى‏دانستند چه مصايبى بر آنان وارد خواهد شد و اجر و پاداش خويش را نيز مى‏دانستند ولى شيعيان از اين امر محروم بودند مگر آنقدرى را كه خود اهل‏بيت « عليهم السلام » براى شيعيان خُلَّص بيان مى‏فرمودند ؛ نظير ، شب عاشورا. ثانياً: آنان غير از دردها و زجرهايى كه كشيدند و جان و مال و فرزندان را فداى امامان خويش نمودند مورد بدترين تهمت‏ها قرار گرفتند - فراموش نمى‏كنم در مكه مكرمه بعد از قتل‏عام حجاج بيت‏الله الحرام يك جوان عرب به بنده گفت: خدا شيعيان را لعنت كند شما قاتلان حسين‏بن‏على هستيد و اين زمانى بود كه در جبهه‏هاى نبرد حق عليه باطل هزاران جوان رزمنده به عشق امام حسين « ع » و با نام آن حضرت و خاندان رسالت به شهادت مى‏رسيدند. خداوند اجر شيعيان را در كنار امامانشان مضاعف فرمايد و اين زحمات را پذيرا باشد.

خيانت در نقل حديث
در پايان اين قسمت اشاره‏اى مى‏كنيم به روايتى كه نويسنده آورده است مبنى بر اينكه شيعيان رافضى هستند و آنان مورد لعن و نفرين هستند. او مى‏نويسد: «اهل‏بيت بر شيعيان دعاى بد كردند و آنان را به طواغيت اين امّت و ديگر گروهها تشبيه دادند و به كسانى كه كتاب را پشت سر مى‏اندازند علاوه بر آن فرموند هان! لعنت خدا بر ستمگران باد.»
وى در ادامه مى‏نويسد: «الله سماكم الرافضه! بنابر همين دلايل بود كه نزد امام صادق - « ع » - آمدند و گفتند: چه كنيم ما به لقبى متهم شديم كه پشت ما را سنگين كرد و دلهاى ما دارد مى‏تركد و حاكمان خون ما را به خاطر آن حلال مى‏دانند؟ فرمودند: الرافضه؟! منظور رافضه است؟ گفتند: بله فرمودند: نه والله آنها نيستند كه اسم شما را رافضه گذاشتند خداوند شما را رافضه خوانده است». اصول كافى / 5 / 34
اولاً براى بخش اول سخن خود هيچ مدرك و روايتى ذكر نكرد و از پيش خود مطالب را آورده است ، ثانياً اصول كافى بدون ترجمه 2 جلد و با ترجمه 4 جلد است تا ايشان بخش دوم كه الله سماكم الرافضه است را از آنجا آورده باشد.
آرى ؛ در جلد 8 كافى ( روضه كافى ) حديثى طولانى در اين باره وجود دارد و جمله‏ى فوق در اوايل حديث آمده است واين حديث گرچه ازنظر سند ضعيف است زيرا در سند آن محمد بن سليمان و سليمان بن عبدالله است وهردو ضعيف هستند ولى مامتن حديث را در اينجا ذكر مى‏كنيم تا خوانندگان گرامى خود قضاوت كنند كه آيا نقل حديث به اين شكل خيانت و بازى كردن با مذهب و با مردم نيست؟ و آيا اين حديث در رد مذهب تشيّع و مذمّت شيعيان است يا مدح و ذكر فضايل آنان ؟

امّا حديث:
«محمد بن سليمان از پدرش نقل مى‏كند كه‏گفت :من نزد امام‏صادق « ع » بودم كه ابوبصير بر آن حضرت در حالى كه نفس مى‏زد وارد شد وقتى كه در گوشه‏اى جاى گرفت امام صادق « ع » به او ( ابوبصير كه كنيه ديگرش ابومحمد بود ) فرمود: اى ابامحمد اين نفس بلند براى چيست؟ گفت: فدايت شوم اى فرزند رسول خدا ، پير شدم و استخوانم نازك شده و مرگم نزديك شده با اين حال نمى‏دانم‏كه پايان كارم به كج ختم مى‏شود؟ امام‏صادق « ع » فرمود: اى ابامحمد آيا شما هم اين طور سخن مى‏گويى؟! گفت: فدايت شوم ، چطور اين را نگويم؟! فرمود: اى ابامحمد آيا مى‏دانى كه خداوند جوانان شما را گرامى مى‏دارد و از پيران شما حيا مى‏كند؟ گفت: فدايت شوم چگونه جوانان را گرامى مى‏دارد و از پيران حيا مى‏كند؟ فرمود: جوانان راگرامى مى‏دارد از عذاب كردن و از پيران حيا مى‏كند تا آنان را مؤاخذه كند ( ابوبصير ) گفت: گفتم: فدايت شوم اين امر تنها براى ما ( شيعيان ) است يا براى همه اهل توحيد؟ فرمود: نه به خدا تنها براى شماست نه ديگران ( ابوبصير ) گفت: گفتم فدايت شوم لقبى بر ما مى‏نهند كه پشت ما به واسطه آن شكسته شده و دلهاى ما مرده است و زمامداران خون ما را به خاطر آن حديثى كه دانشمندانِ آنان نقل كردند حلال مى‏شمرند ( ابوبصير ) گفت: پس امام صادق « ع » فرمود: ( لقب ) رافضه ( را مى‏گويى ) ؟ گفتم: آرى فرمود: نه به خدا سوگند آنان اسم رافضه را بر شما نگذاشتند ولى خداوند شما را به اين نام ناميده است اى ابامحمد آيا نمى‏دانى كه 70 نفر از بنى‏اسرائيل فرعون و قومش را رها كردند آن زمان كه بر ايشان گمراهى آنان معلوم شد پس به موسى پيوستند آن زمان كه او را بر هدايت ( الهى ) يافتند پس اين گروه در لشكر موسى را رافضى ناميدند زيرا آنان فرعون را رفض و ترك كردند و آنان در آن لشكر از همه بيشتر عبادت داشتند و بيش از همه موسى و هارون و فرزندان آن دو را دوست داشتند پس خداوند به حضرت موسى « ع » وحى كرد كه اين نام را براى آنان در تورات ثبت كن زيرا من آنان را به اين نام ( رافضه ) ناميدم و اين مليت را بر ايشان قرار دادم پس موسى اين نام ( رافضه ) را بر ايشان ثبت كرد پس خداوند آن را براى شما ذخيره كرد تا شما را به اين نام ناميد اى ابامحمد ، آنان ( غير شيعه ) رفض و ترك خوبى كردند و شما ترك و رفض بدى كرديد مردم گروه گروه شدند و شما گروهى شديد با اهل‏بيت پيامبرتان. و شما به دنبال آنان رفتيد و آنچه خداوند براى شما برگزيده بود اختيار كرديد و آنچه را خدا اراده كرده بود خواستيد پس بشارت بدهيد بشارت بدهيد به خدا سوگند شما مورد رحم الهى هستيد كه از خوبان شما پذيرفته و بدهاى شما مورد عفو قرار گرفته است هركس در روز قيامت بيايد ولى آنچه شما داريد ( از ولايت اهل‏بيت ) با خود نياورد از او كار خوبى پذيرفته نمى‏شود و كار بد او مورد آمرزش قرار نمى‏گيرد.
اى ابامحمد شاد گرديدى؟ ( ابابصير ) گفت: گفتم: بيشتر بفرما فدايت شوم فرمود: اى ابامحمد براى خداوند فرشتگانى است كه گناهان را از پشت شيعيان مى‏ريزند آن طور كه باد برگ را در فصل پاييز مى‏ريزد... .» - كافى ، ج 8 ، ص 34 - 33.
نكته: دقّت در رواياتى كه درباره‏ى شيعه از اهل‏بيت عصمت « عليهم السلام » رسيده است ما را به اين امر رهنمون مى‏سازد كه تشيّع و شيعيان واقعى داراى جايگاه و منزلتى بس رفيع هستند تا جايى كه‏امام حسين « ع » جايگاه خد رابراى آنان از خدا در خواست مى‏كند. از رسول‏ - - دمع‏السجوم ص 204 واللهوف ص 77 والكامل‏فى‏التاريخ 4 / 50 . خدا « ص » روايت شده است كه خطاب به على « ع » فرمود: «و شيعتك على منابر من نور مبيضة وجوههم حولى فى الجنة و هم جيرانى» ، «شيعيان تو بر جايگاه‏هايى از نورند در حالى كه چهره‏هاى روشن دارند و در بهشت در اطراف من هستند و آنان همسايگان من هستند». - دعاى ندبه.
و نيز از آن حضرت وارد شده است كه فرمود: «والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيمة». - درالمنثور ، ج 6 ، ذيل آيه «اولئك هم خيرالبريه».
و آنچه از تعريف و تمجيد و بيان فضايل آمده است اشاره به اين شخصيّت‏هاى بزرگ الهى است و آنچه از مذمّت‏ها و نكوهش‏ها از لسان اهل‏بيت « عليهم السلام » رسيده است مربوط به مذهب تشيّع و پيروان واقعى آنان نيست بلكه در حقيقت مذمت و نكوهش رفتار بد و تبرّى از كار آنان است و اين عمل فوايد متعدّدى دارد كه از جمله آن پى بردن به نقاط ضعف و اصلاح خويش و شناسايى شيعيان واقعى و ادّعايى و خود را بى‏جهت در نزد بزرگان دين عزيز نديدن. لذا در حديث از امام باقر « ع » است: «... به خدا شيعه ما نيست جز كسى كه از خدا تقوى داشته باشد و او را اطاعت كند شيعيان ما شناخته نمى‏شوند جز با فروتنى ، خشوع ، امانت‏دارى ، زيادى ياد خدا ، نماز و روزه ، نيكى به پدر و مادر ، مراعات همسايگان نيازمند و قرض‏مندان و يتيمان ، راستى‏گفتار ، تلاوت قرآن و... اگر كسى بگويد كه پيامبر « ص » و على « ع » را دوست دارم امّااز رفتار و روش آنها پيروى نكند محبّتش به آنها سودى ندهد... هر كس مطيع خدا باشد دوست ما و هر كه نافرمانى خدا كند دشمن ماست و ولايت ما جز با عمل كردن و پارسايى به دست نمى‏آيد.» وآنقدر - اصول كافى ، باب‏الطاعة و التقوى ، حديث 3 و تحف العقول كلمات قصار امام باقر « ع » ، رقم 28. روايات در مدح شيعه از پيامبر و اهل بيت « عليهم السلام » وارد شده است كه بعضى از اهل سنت ادعا كرده‏اند كه سنييان همان شيعيان مورد مدح هستند نظير ابن حجر هيتمى .او مى‏نويسد: ( ( وشيعيان او ( على ) همان اهل سنتى هستند كه اورا دوست دارند همان طور كه خدا ورسولش ( به دوستيش ) فرمان داده‏اند. - - الصواعق‏المحرقة ص 183 .
بنابراين با آوردن چند روايت در مذمّت بعضى از شيعه‏نماها و چشم‏پوشى از روايات متعدّد در فضيلت شيعه كه ريشه تاريخى و عقلى دارد نمى‏توان اصل تشيّع را كه بر مبناى پيروى و رهبرى اهل‏بيت « عليهم السلام » است زير سؤال برد و آن روايات رابه حساب اصل تشيّع نهاد.
آيا انتساب جرم و جنايت‏ها ، به پيروان خاندان رسالت « عليهم السلام » ظلم به اهل‏بيت « عليهم السلام » نيست ؟ «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك».
امّا مطلب چهارم:
بررسى نمونه رواياتى كه نويسنده به عنوان توهين‏آورده است:

عنوان اول: ( توهين به پيامبر - « ص » - )
نويسنده روايتى ذكر مى‏كند كه على « ع » نقل مى‏كند كه غفير الاغ رسول خدا « ص » با پيامبر سخن گفت عرضه داشت كه پدر و مادرم فدايت باد و آنگاه از پدر و از جد خود نقل مى‏كند كه جدش با نوح در كشتى بود و نوح بر پشت او دست كشيده و فرموده از نسل اين الاغ ، الاغى پيدا خواهد شد كه سرور پيامبران و خاتم آنان بر او سوار خواهد شد ، پس خدا را شكر كه مرا آن الاغ قرار داد.
و آنگاه سه نتيجه مى‏گيرد ؛ و در برابر هر يك علامت تعجبى مى‏گذارد ، اول: حرف زدن الاغ دوم: خطاب الاغ به پيامبر كه پدر و مادرم فداى تو باد و سوم: وجود چهار واسطه بين الاغ پيامبر و الاغ در كشتى نوح.

و امّا جواب: اولاً ؛ بايد دانست اين روايت مستند نيست و تنها با لفظ روِىَ ( روايت شده است ) در كافى آمده است در نتيجه اين روايت از نظر روايت‏شناسان باطل است و نويسنده به گمان خويش خواسته با روايتى بى‏سند اتهام توهين به پيامبر اسلام « ص » را به شيعه نسبت دهد!! تعجب است از كسى كه ادعاى فقاهت و اجنهاد دارد چگونه به روراياتى ضعيف وبى سند تمسك مى‏كند؟!!
ثانياً ؛ به فرض صحتِ روايت آيا حرف زدن الاغ محال است؟ شايد الاغ با همان زبان خود نه با زبان انسان‏ها با پيامبر سخن گفته است و آن حضرت سخن او را شنيده و ديگران نشنيده‏اند و اميرالمؤمنين على « ع » همان مكالمه را به زبان انسان‏ها بازگو كرده باشد شاهد اين بيان آيه شريفه سوره نمل است كه درباره حضرت سليمان مى‏فرمايد: «و ورث سليمان داود و قال يا ايهاالناس علمنا منطق الطير...» ، سليمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم به ما كلام پرندگان آموزش داده شده است...». - سوره نمل ، آيه 16.
شاهد ديگر آن گفتگوى مورچه‏ها با يكديگر بود كه حضرت سليمان آن را شنيد و از سخن آنان به خنده آمد «و قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون - فتسبم ضاحكاً من قولها...» و درباره هدهد نيز مى‏فرمايد: «فمكث غير بعيد - سوره نمل ، آيه 19 - 18. فقال احطت بما لم تحط به وجئتك من سبأ بنبأ بيقين...» ، «مكث كوتاهى كرد پس ( هدهد ) گفت به چيزى اطلاع پيدا كردم كه شما به آن اطلاعى ندارى و خبرى قطعى از سبأ برايت آوردم». - سوره نمل ، آيه 22.
آيا تعجب كردن نويسنده و مترجم از سخن گفتن الاغ با پيامبر « ص » نشانه بى‏اطلاعى آنان از قرآن نيست؟ آنان كه ديگران را به رجوع به قرآن امر مى‏كنند چرا خود از قرآن غافلند. «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون» ، آيا مردم را به نيكى دستور مى‏دهيد ولى خود را فراموش مى‏كنيد در حالى كه كتاب را تلاوت مى‏كنيد ، آيا از عقل خويش استفاده نمى‏كنيد»؟! - سوره بقره ، آيه .
ثالثاً ؛ اگر حيوانى با زبان خويش بخواهد با پيامبر « ص » سخن بگويد و مطابق فهم خويش احترام كند ، مثلاً ، هدهد به سليمان بگويد فدايت شوم يا بگويد بچه‏هايم يا پدر و مادرم فدايت باد اشكال دارد؟ و به آن پيامبر توهين نموده است؟! حيوان نيز مانند انسان شعور دارد و مطابق با شعور خويش آنچه در نزدش باارزش است فداى ديگرى مى‏كند ، حال اگر الاغ چنين بكند الاغ توهين كرده است؟ به فرض كه الاغ توهين كرده باشد چه تقصيرى متوجه شيعيان است كه بايد ( به گمان نويسنده ) چوب نفهمى الاغ را بخورند؟! و آيا ذكر كلام يك حيوان اگر همراه با توهين باشد گناه و حرام است؟! اگر چنين باشد پس بايد نويسنده به خدا هم العياذبالله اشكال بگيرد ، زيرا در سوره نمل از قول مورچه‏ى، سليمان نقل مى‏كند كه گفت: «لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون» ، «مواظب باشيد كه سليمان و لشكريان او شما را پايمال نكنند در حالى كه آنان شعور ندارند». آيا كلام مورچه سليمان كه در قرآن آمده توهين‏آميزتر است يا كلام غفير ، الاغ پيامبر « ص » كه در كافى به صورت «رُوِىَ ، يعنى روايت شده» آمده است؟! بى‏لطف نيست ضرب‏المثلى آورده شود ؛ مى‏گويند:شخصى قرآن مى‏خواند وقتى به سوره جمعه ، آيه «كمثل الحمار» رسيد كلمه «حمار» را خط زد و گفت: قرآن مقدس است و بودن كلمه حمار در آن بى‏احترامى به قرآن است!!
رابعاً ؛ در مورد حذف اجداد الاغ در سند روايتى كه از جد اعلاى خود در كشتى با نوح بوده است بايد گفت: در بين انسان‏ها نيز اين امر همواره مرسوم است كه جهت اختصار واسطه‏ها حذف مى‏شود ، حال اگر در ذكر سند ، بخشى از آن قطع شود آيا بايد اصل حديث به باد تمسخر گرفته شود؟ هميشه مرسوم بوده كه فرد جهت اختصار واسطه‏ها را حذف مى‏كند معمولاً گويندگان و نويسندگان يكى دو واسطه بين خود تا گوينده اصلى را ذكر مى‏كنند و بقيه را حذف مى‏كنند اگر الاغ پيامبر « ص » همين كار انسان‏ها را انجام دهد و براى اختصار و عدم ملامت شنونده سند و كلام خود را كوتاه كند بايد الاغ زير سؤال برود كه جد تو چگونه از الاغ در كشتى حضرت نوح « ع » اين كلام را روايت كرده است؟!!
خامساً ؛ دراينجا نويسنده به روايتى استناد كرده‏است كه همه واسطه‏هاى آن حذف شده وبه صورت ( روى -روايت شده ) آمده است امّابه الاغ كه چند واسطه را ذكركرده و چند واسطه راحذف كرده‏است‏اشكال مى‏گيرد ، آيا به الاغ بيشتر اشكال وارد است يا به نويسند؟!
سادسا" نظير اين روايت‏در كتابهاى اهل تسنن وجود دارد به يك نمونه آن توجه فرماييد:ابن كثير در كتاب ( البدايه والنهايه ) در باب معجزات پيامبر ( ص ) مى‏نويسد: ( ( ابن منظورگفت:چون خداوند خيبر را براى پيامبرش صلى الله وعليه وسلم فتح كرد در سهم آن حضرت....الاغى سياه ومكتل قرارگرفت.پيامبر صلى الله وعليه وسلم با الاغ سخن گفت والاغ نيز با آن حضرت.پيامبر به او فرمود:نامت چيست؟گفت:يزيد پسر شهاب،خداونداز نسل جّدم 60 الاغ بيرون آورد كه فقط پيامبران بر آنها سوار مى‏سدند وازآن الاغها تنها من مانده‏ام واز پيامبران تنها شما باقى مانده‏اى ومن منتظربودم تابرمن سوارشوى ومن پيش از اين از يك يهودى بودم واز روى عمد وقصدبر او سخت مى‏گرفتم واوبر شكم وپشت من مى‏زد.پيامبرصلى الله وعليه وسلم فرمود:من نام تو را يعفور گذاشتم.اى يعفور؟الاغ گفت:لبيك .فرمود: ( الاغ ) ماده مى‏خواهى؟گفت:نه.پيامبر براى انجام كارهايش بر سوار مى‏شد پس وقتى از آن پياده مى‏شدآن را به در خانه يهودى مى‏فرست الاغ با سردرب مى‏كوبيد.صاحب خانه بيرون مى‏آمد وآن با سرش‏به او اشاره مى‏كرد كه رسول خداصلى الله وعليه وسلم را اجابت كن...» - - البداية والنهاية 6 / 158 و شمائل‏الرسول ص 354 والخصائص‏الكبرى 2 / 64 امامطلبى كه در باره خواندن اصول كافى نزدمرحوم آيةالله خوئى متذكر مى‏شود از اساس غلط است زيرا خواندن كتب حديث در نزد بزرگان در مدارى اهل سنت مرسوم است نه در حوزه‏هاى علميّه شيعه.در ضمن شيوه مرحوم آيةالله خوئى اين است كه به روايت مرسل وبى سند توجهى ندارد حتّى روايتهايى كه مرسل وبى سندى كه مشهور به آن عمل‏كرده باشند.
حتّى پيامبر؟! بعد از حديث مربوط به الاغ پيامبر « ص » سه حديث ديگر ذكر مى‏كند مبنى بر انتساب عدم رعايت مسايل ناموسى به پيامبر با عنوان پسرعموى ناز! مرا آزرده مكن! حق خادم! و آنگاه مى‏نويسد: «هم چنان كه ملاحظه مى‏كنيد در اين چرنديات ، اهانت آشكارى به رسول خدا است. به همين شش روايت در رابطه با پيامبر - « ص » - اكتفا مى‏كنيم و به موضوع بعدى مى‏پردازيم.»
اولاً ؛ نويسنده چهار حديث بيشتر نياورده نه شش روايت ، مى‏گويند: دروغگو كم حافظه است. لااقل نويسنده آنچه به عنوان حديث آورده شمارش مى‏كرد و بعد مى‏گفت چندتاست تا ما درباره‏ى صحّت و سقم آن گفتگو كنيم.
ثانياً ؛ اشكالاتى كه در باره حديث اول ذكر شد مانند بى‏سند بودن آن ، در اين سه روايت نيز وجود دارد و از سه حديث باقيمانده حديث آخر را نه تنها دركتاب بحارالانوار با آدرسى كه نويسنده ذكر كرد نيافتيم بلكه در قسمتهاى ديگر بحارالانوار كه احتمال مى‏داديم آمده باشد تفحص كرديم و چيزى حتى نزديك به آن از جهت معنا هم نيافتيم و لذا حديث آخر سخن بى‏مدرك و بى‏ارزش است. و به فرض بود چنين حديثى ، از درجه اعتبار ساقط است زيرا مرحوم علامه مجلسى - ره - بنابر جمع‏آورى احاديث و وقايع نقل شده در تاريخ را داشته است و هيچ عالمى از شيعيان تمام آنچه در بحار آمده است را تأييد نكرده است.
اما راجع به دو حديث ديگر ؛ متأسفانه نويسنده هر دو حديث را قيچى كرده و حق را وارونه جلوه داده است ما در اينجا متن حديث را مى‏آوريم تا سيه‏روى شود هر كه در او غش باشد و به تعبير قرآن كريم «يحرفون الكلم عن مواضعه...» ، «كلام را از جايگاه‏ - سوره مائده ، آيه 13. خويش تحريف مى‏كنند...» امّاحديث‏اول كه‏تحت عنوان «پسرعموى ناز» نويسنده‏آورده‏است؛ اسحاق‏بن‏عبدالله از پدرش از اميرالمؤمنين « ع » نقل مى‏كند كه فرمود: به نزد پيامبر آمدم در حالى كه ابوبكر و عمر در نزد او بودند من بين آن حضرت و عايشه نشستم عايشه به من گفت: جز ران من يا ، ران رسول خدا جاى ديگرى نيافتى؟ پيامبر فرمود: ساكت باش اى عايشه مرا درباره على آزار مده او برادر من در دنيا و در آخرت است و او امير مؤمنان است كه خداوند او را بر پل صراط مى‏نشاند پس او اوليا و دوستان خويش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مى‏كند. - تفسير برهان 4 / 225.
نكته: از حديث فوق و دهها حديث ديگر و كتاب‏هاى تاريخى معلوم مى‏شود كه عايشه از همان ابتدا نسبت به اميرمؤمنان على « ع » نگاهى مثبت نداشته و اگر او جنگ جمل را به پا كرد و برخلاف فرمان خدا مانند زمان جاهليّت قبل از اسلام از خانه بيرون آمد در زمان حيات پيامبر « ص » نيز چنين بوده و در هر فرصت ممكن او را آزار مى‏داده است و از حديث فوق معلوم مى‏شود كه آن حضرت براى امرى به نزديكى پيامبر « ص » آمده و عايشه نيز مى‏خواهد به گونه‏اى به حضرت تعرض كند و جمله فوق را مى‏گويد و رسول خدا « ص » ضمن هشدار و اعتراض به عايشه، با جمله پايانىِ روايت به جايگاه على « ع » در دنيا و آخرت اشاره مى‏كند تا شايد عايشه متنبه شود و دست از معارضه با برترين خلق خدا بعد از پيامبر اسلام « ص » يعنى على « ع » بردارد.
على « ع » كه تربيت شده و بزرگ شده رسول خدا است او را همچون پدر خود مى‏داند گذشته از اين كه داماد و وصى آن حضرت است طبيعى است كه در فرصتهاى مختلف به نزد او بيايد و به صورت خصوصى با آن حضرت سخن بگويد و عايشه تاب تحمل اين جايگاه رفيع امام را در نزد پيامبر نداشته است.
درحقيقت اين عبارت عايشه در مقام تعرض است مانند اين كه در فارسى مى‏گوييم: «جاى ديگرى نبود كه روى دامن من نشستى؟!» كه اين جماه در مقام تعريض مى‏باشد و مؤلّف گويا فرق بين معناى كنايه وتعريض را با معناى صراحت را نمى‏داند!! وچون يك جمله از عايشه را مطابق خواست خود ديده است با حذف قسمت پايانى حديث و تغيير در بعضى از كلمات ، بخشى از حديث را آورده و با تعبير پسر عموى ناز به پيامبر و اميرمؤمنان « عليهما السلام » توهين نموده است. «كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم...» ، «كسانى كه پيش از اينها بودند همچون اينان سخن مى‏گفتند ( كه هماهنگى سخنانشان نشانه هماهنگى دلهايشان است زيرا ) قلبهايشان شبيه يكديگر است.» - سوره بقره ، آيه 118.
روايت دومى كه در اين باب آمده وضعيتى مانند حديث فوق بلكه وضعيت بدترى دارد و رجوع به خود روايت چهره نويسنده و عايشه را هويدا مى‏كند.

امّا متن حديث:
سلمان و اباذر و مقداد مى‏گويند: على « ع » بر رسول « ص » وارد شد در حالى كه عايشه پشت سر او ايستاده بود و خانه پراز جمعيت بود در ميان جمعيت پنج نفر اصحاب كتاب و پنج نفر اصحاب شورى بودند على « ع » جايى را براى نشستن نيافت پيامبر با اشاره به على « ع » به جاى خالى كه پشت سرش بود اشاره كرد در حالى كه عايشه عبايى بر سر داشت پشت سر پيامبر نشسته بود على « ع » بين پيامبر و عايشه كه جاى خالى بود نشست عايشه غضبناك شد و گفت: جايى ديگرى نيافتى كه آرام بگيرى غير از دامن من. پيامبر غضبناك شد و فرمود اى حميرا مرا درباره برادرم على اذيت نكن او امير مؤمنان و سرور مسلمانان و صاحب نور پيشتازان در روز قيامت است كه خداوند او را بر پل صراط قرار مى‏دهد پس اوليا و دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مى‏كند. - كتاب سليم‏بن‏قيس ، ص 179.

*هر وقت که سرت به درد آید    نالان شوی و سوی من آیی

چون درد سرت شفا بدادم    یاغی شوی و دگر نیایی*

*پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب    تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها