چند دقیقه خنده
شنبه 8 تیر 1392 10:00 AM
بچه: مامان! حالا که داریم می ریم بیرون، یه بیسکوئیت هم بردار.
مادر: چرا؟
بچه: خب شاید من خواستم توی خیابون گریه کنم!
پزشک: هیچ وقت شده احساس کنی بی اشتها هستی؟
بیمار: بله، آقای دکتر.
پزشک: کی ها؟
بیمار: وقتی که غذا خورده باشم.
پدر: پسرم، همیشه تو زندگی ات سعی کن روی پای خودت بایستی.
پسر: باشه چشم، اما چطور؟
پدر: چون الان نیم ساعته روی پای من ایستادی.
صاحب خانه: ببخشید! خیلی که منتظرتون نذاشتم؟
میهمان: نه بابا، خواهش می کنم. اما شما می دونستین که فرش های شما روی هم نهصد و سی و چهار گل دارن؟
معلم: جمله ی" من میلیونر هستم." چه نوع جمله ای به حساب میاد؟
دانش آموز: دروغ محض.
یه روز یه خسیس خواب می بینه به یه فقیر 1000 تومان پول داده. وقتی از خواب بلند می شه میگه: وای عجب کابوسی بود!
به یارو می گن: یه میوه ی آبدار و خوش مزه و شیرین نام ببر. می گه: خیار! می گن: خیار کجاش شیرین و آبداره؟ غضنفر میگه: یه بار که با چایی شیرین بخوری نظرت عوض میشه!
طرف داشته یکی رو بدجور میزده اما مدام داد میزده: کمک! کمک! بهش میگن بابا تو که داری اینو میزنی کمک کمک کردنت چیه دیگه؟
میگه آخه این گفته اگر بلند شم لهت می کنم!
منبع : جام نیوز