پاسخ به:جوک های جدید و خنده دار (14)
شنبه 9 شهریور 1392 9:14 AM
دیشب با داداشم نشستیم پای هندونه و جاتون خالی با قاشق تمام مغزش رو تراشیدیم و خوردیم ، بابام از اونور داد میزنه میگه : یه ذره هندونه بزارید بمونه روی اون پوست ، تا رومون بشه بزاریمش دم در؛ اینجوری مردم فک میکنن بُز تو خونه بستیم ...
*بچه که بودم خونه مون چسبيده بود به مدرسه
هيچي ديگه هر وقت از بلند گو صدام ميکردن
هم تو مدرسه کتک ميخوردم هم تو خونه!!!!
*ﻣﻦ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﺭ نیاوردم:
ﻣﺘﻨﻔﺮﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﭙﺮﺳﯽ ….
ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻥ ﺍﮔﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺷﻮﻥ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺮ
* یه موقعی توی مراسم عقد سکه هدیه میدادن، بعد شد نیم سکه، بعد ربع سکه،
بعد این سکههای یک گرمی و نیم گرمی «پارسیان» و این چیزا اومد ...
عنقریب روزی فرا میرسه که به عروس و داماد فقط بتونیم بگیم "آفرین"
*روزی به لقمان هیچی نگفتند. همینطوری ساکت نگاهش کردند. آخر خودش خسته شد و گفت: «از بی ادبان!»
*پسره می ره خواستگاری یه دختری، بابای دختره می گه:
نه ازت مهریه می خوام، نه خونه، نه ماشین، بیکارم بودی مهم نیست ...
یه لپ تاپ می ذاره جلو پسره می گه: فقط فیس بوکتو بازکن ببینم!
*اگه بخوای خلبان بشی، هزار جور مریضی داری ولی بخوای معافیت پزشکی بگیری، سالمِ سالمی!