پاسخ به:داستان های دعا (قصص الدعا)
پنج شنبه 7 شهریور 1392 9:10 PM
با دعاء حضرت غمش زائل گرديد
حضرت صادق (عليه السلام) زير ناودان ((طلاى)) خانه خدابودند، گروهى نيز حضور داشتند كه پيرمردى سلام كرد، عرض كرد: اى پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) من شما خانواده پيامبر را دوست دارم و از دشمن شما بيزارم.
پيرمرد گفت: اى پسر رسول خدا گرفتار درد بزرگى شده ام:
پناه به خانه خدا آورده ام تاگرفتاريم بر طرف شود در اين حال اشك هايش سرازير شده وخود را قدم هاى حضرت انداخت وپاهاى آن جناب را مى بوسيد.
امام (عليه السلام) كنار مى رفتند ((كه اونبوسد)) حضرت به دلشان بحال اوسوخت وگريه كردند آنگاه حضرت روبه حاضرين نمودند و فرمودند: اين برادر شمااست وپناه به شما آورده: دست هاى خود را بلند كنيد.
حضرت دست خود را بلند كردند وشروع به دعا كردند خدايا سرشت و طينت وفطرت پاكى آفريدى واز آن سرشت پاك طينت دوستان ودوستان دوستان خود را قرار دادى: اگر بخواهى دردها را از اين شخص بر طرف كنى مى توانى.
خدايا ما پناهنده به خانه ات شده ايم كه هر چيز به آن پناه مى برد اين مرد به ما پناه آورده ومن از تودر خواست مى كنم اى خدائيكه در نور عظمت خود پنهان شده: به حق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) وعلى وفاطمه و حسن وحسين (عليه السلام) اى فرياد رس هر بيچاره وگرفتاره غمگين و دردمند خدايا اورا از اين گرفتارى به واسطه ما نجات بخش وبه لطف و كرمت غم واندوه از اوزائل گردان يا ارحم الراحمين.
دعاى حضرت كه تمام شد آن پيرمرد راه خود را گرفت هنوز به مسجد نرسيده بود كه با گريه برگشت وگفت: خدا مى داند رسالت خود را به كه بسپارد، به خدا سوگند به در مسجد نرسيده بودم كه ذره اى از ناراحتى. من باقى نماند، آنگاه پير مرد رفت. (27).
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|