پاسخ به:پاسخهای آیت الله جوادی آملی به شبهات شفاعت
چهارشنبه 1 خرداد 1392 2:24 PM
شبهه چهارم
شبهه ديگري که معمولاً در نوشتههاي وهّابيان آمده اين است که شفاعت باعث نقض غرض است؛ چون هدف آفرينش انسانها عبادت است: (وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون)[19] و انبيا براي تبشير و انذار و اتمام حجت آمدهاند: (ليهلک من هلک عن بيّنة ويحيي من حي عن بيّنة)[20] پس براي شفاعت نيست؛ زيرا شفاعت سبب جريشدن تبهکاران و هتکحرمت احکام ميشود و غرض مزبور، نقض ميگردد.
پاسخ: جواب اين شبهه ضمن بحث از شرايط و ويژگيهاي شفاعت شوندگان در اشاره ششم[21] گذشت و گفته شد با توجه به اينکه خداي سبحان نه به نحو ايجاب کلّي فرمود هرگناه يا هر گنهکار با شفاعت شافعان بخشوده ميشود و نه خصوصيت گناهي که با شفاعت بخشوده ميشود روشن فرمود و نه خصوصيت شخص يا گروهي که شفاعت ميشوند معين کرد، بلکه در همه موارد ياد شده به نحو اجمال و ايجاب جزئي سخن گفت، چنين شفاعتي نه تنها سبب تجرّي معصيتکار نيست، بلکه اميد ميآورد و زمينه اصلاح امور و جبرانِ گذشته تلخ را فراهم ميسازد و همواره انسان را بين خوف و رجا نگاه ميدارد.
مرحوم ابنبابويه و ديگران از اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نقل کردهاند که خداي سبحان چند چيز را در چند چيز مخفي کرده است: 1 ـ قهر خود را در بين معاصي مستور کرد. از اينرو بر انسان لازم است از همه معاصي بپرهيزد و هيچ معصيتي را کوچک نشمرد؛ چون نميداند خداوند با کدام معصيتْ انسانِ گنهکار را ميگيرد. شايد مورد مؤاخذه همين گناهي باشد که او ميخواهد مرتکب شود. 2 ـ مهر خود را در ميان طاعات مخفي کرد؛ يعني معلوم نيست کدام اطاعت را قبول ميکند. از اينرو چيزي از طاعتهاي او اعم از واجب و مستحب را نبايد حقير شمرد، چهبسا همان موافق قبول و رضايش باشد. 3 ـ ولي خود را در بين انسانها ناشناس قرار داد؛ يعني معلوم نيست ولي او کيست و در چه لباسي بهسرميبرد. از اينرو کسي حق ندارد ديگري را تحقير کند؛ شايد آن کس وليخدا باشد. 4 ـ اجابتش را در بين دعاها مخفي کرد. پس نبايد دعايي را کوچک شمرد. شايد همان باشد که به اجابت ميرسد[22].
شفاعت با چنين خفايي نه تنها تجرّي نميآورد، بلکه سبب اميد و حرکت بنده صالح و واقع شدن او بين خوف و رجا ميگردد. به ويژه وقتي در نظر بگيرد که خداي رحمان خداي قهّار نيز هست و خداي «أرحم الراحمين في موضع العفو والرحمة»[23] خداي «أشدّ المعاقبين في موضع النکال والنقمة»[24] نيز هست و نيز ملاحظه کند که همان خدايي که وعده نجات و شفاعت ميدهد، هشدار هم داده است: کسي خود را از مکر و حيله خدا درامان ميبيند و غافل است که خاسر بوده، سرمايهء جان و ايمانش را از دست داده باشد؛ (أفامنوا مکر الله فلايأمن مکر الله إلاّ القوم الخاسرون)[25]. وگرنه انساني که سرمايه خود، يعني عقل و ايمان را حفظ کرده و موحّد و مسلمان است پيوسته بين خوف و رجا قرار دارد؛ هم احساس امان محض نميکند و هم با توجّه به (لاتيأسوا من روح الله إنّه لاييأس من روح الله إلاّ القوم الکافرون)[26] نا اميد نميشود؛ هم (يحذر الآخرة) است و هم (يَرجُوا رحمة ربّه)؛ (أمّن هو قانت آناء اللّيْل ساجداً وقائماً يحذر الآخرة ويرجوا رحمة ربّه قل هل يستوي الذين يعلمون والذين لايعلمون)[27]. او ميداند که اگر چه از آيه (إنّ الله لايغفر أن يشرک به ويغفر مادون ذلک لمن يشاء)[28] بر ميآيد که خداي غفور از غير شرک، بدون توبه ميگذرد (چون اگر غفران در اين آيه مقيّد به توبه باشد استثناي شرک معنا ندارد؛ زيرا گناه شرک نيز با توبه بخشوده ميشود)، ليکن قيد (لمن يشاء) سبب ابهام ميشود؛ زيرا دقيقاً معلوم نيست که از ميان ميلياردها انسان مسلمان و موحّد، چه کساني مصداق «من يشاء» هستند.
به بيان ديگر، شفاعت در حدّ درمان است و همانند داروست که هيچ انسان عاقلي را تشويق به بيماري نميکند و نظير قاعده «من ادرک» در فقه است که اختصاص به فوات قهري و سهوي دارد و شامل کسي که عمداً نمازش را به تأخير بيندازد و وقت را تفويت کند نميشود، بلکه به تعبير علامه طباطبايي(قدسسرّه) اگر کسي با اعتماد بر شفاعت و توبه و استغفار، تن به گناه داده، اين امور را مجوّز سرکشي خود قرار دهد، احياناً گرفتار گناه مضاعف شده است[29]؛ به ويژه با توجه به اينکه گاهي گناهي زمينه براي گناهي ديگر ميشود و بلکه گناهان بزرگ و اصرار بر آن، ارتکاب اکبر کباير (شرک) را درپي دارد: (ثمّ کان عاقبة الذين أساؤا السّوأي أن کذّبوا بآيات الله وکانوا بها يستهزؤن)[30]. از اينرو قرآن به جامعه بشري هشدار داده، ميفرمايد: آنها که اصل مبدأ و معاد و وحي را پذيرفتهاند، آيا هنوز وقت آن نرسيده که بترسند و خاشع شوند و همانند اهل کتاب نباشند که به تدريج از دستورهاي آسماني جدا شده به قساوت قلب مبتلا شدند: (ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله وما نزل من الحق ولايکونوا کالذين أُوتوا الکتاب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم)[31].
حاصل اينکه، شفاعت عامل غرور نيست، بلکه راهي است براي اميدواري مبتلايان به گناه، و همانند داروست که هيچ انسان عاقلي را به بيماري تشويق نميکند. بلکه مبتلايان را درمان ميکند تا به بيماري صعبالعلاجِ يأس از رحمت خداوند که کفر است گرفتار نشوند.
شبهه پنجم
شفاعتي که از قرآن استفاده ميشود شفاعت معروف و به معناي «رفع» عقاب اخروي ثابت و لازم بر مجرمين نيست، بلکه مستفاد از آيات تنها وساطت انبيا و اوليا به معناي «دفع» عقاب است. به اين بيان که آنان وسايط فيض الهي هستند و احکام و وحي را از خداي سبحان دريافت کرده، به مردم ميرسانند و مردم نيز با فراگيري و عمل به آن از دوزخ مصون ميمانند و به بهشت دست مييابند. بنابراين، شفاعت به معناي دفع عقاب است، نه رفع آن پس از استحقاق.
پاسخ: گرچه وساطت به اين معنا نيز در عنوان شفاعت مندرج است امّا مستفاد از آيات، بيش از آن است و شامل شفاعت به معناي رفع عقاب نيز ميشود و شاهد آن، شفاعت توبه: «لاشفيع أنجح من التوبة»[32] است؛ زيرا شکّي نيست که توبه، پس از ثبوت جرمي که کيفري برايش مقرّر شده، مطرح ميشود و توبه کيفر مقرّر را مرتفع ميسازد. شاهد ديگرِ آن، آيه (إنّ الله لايغفر أن يشرک به ويغفر مادون ذلک لمن يشاء)[33]است که مراد از مغفرت در آن، مغفرت از راه توبه نيست؛ زيرا شرک هم گناهي است که با توبه مشرک و ايمان آوردن وي بخشوده ميشود، بلکه مرادْ مغفرت از طريق وساطت و شفاعت اولياي الهي و فرشتگان است و شکّي نيست که مغفرت و بخشش نتيجهاش رفع عقاب ثابت است، نه دفع آن؛ يعني اگر تبهکاري استحقاق کيفر دارد، اولياي الهي که وجيه عند الله و مقرّب درگاه او و مجاري فيض اويند، به اذن خداوند کاري ميکنند که فضل الهي، شفعِ عدالت وي گردد تا حاکم با عدلِ همراه با احسان و فضل بر کرسي قضا بنشيند و از طرف ديگر مسکنت عبد، ضميمه گناه او شود و به تنهايي به محکمه حق نرود تا در نتيجه خداي عادل غفور با عبد مذنب مستکين، از روي فضل و احسان رفتار کند، نه بر اساس عدل.
شبهه ششم
شبهه ديگر که در تفسير المنار آمده و اجمالاً ضمن مباحث قبلي گذشت اين است: آنچه عقل بر آن دلالت دارد تنها امکان شفاعت است، نه تحقق و وقوع آن و از آيات قرآن نيز نميتوان مطلب روشني را نتيجه گرفت؛ زيرا بعضي از آيات، شفاعت را نفي و بعضي ديگر آن را اثبات ميکند. شماري از آيات، آن را مقيّد به بعضي قيود کرده و تعدادي ديگر آن را مطلق بيان ميکند. نتيجه اينگونه تهافت و اختلاف، اين است که آيات مربوط به شفاعت از متشابهات به حساب آيد که بايد با ايمان اجمالي به آن، علمش را به اهلش واگذاشت. پس نه دليل عقلي بر وقوع آن اقامه شده و نه دليل نقلي بر امکان آن دلالت دارد[34].
پاسخ: مفسّر خبير و روشمند بايد متشابهات قرآن را به محکمات آن که امالکتاب است ارجاع دهد و فرع را به اصل و کودک را به مادرش (اُمّالکتاب) بسپرد. قرآن نازل نشده تا آياتي متشابه و غير قابل تفسير، به ما ارائه دهد و نيز نفرموده که آيات قرآني بر دو بخش است: بخشي از آن قابل تفسير و بخشي ديگر غير قابل تفسير است، بلکه ميفرمايد: همه آيات قرآني قابل تفسير و تحليل و استدلال است، برخي بدون واسطه، مانند محکمات و بعضي با واسطه، مانند متشابهات. بايد اولاً، تدبّر تام کرد. ثانياً، محکمات و متشابهات را شناسايي کرد. ثالثاً، کيفيت ارجاع متشابهات به محکمات را آگاه شد. آنگاه متشابهات را که به منزله فرع و کودک است به اُمّ الکتاب که به مثابه اصل و مادر براي متشابه است ارجاع داد و تفسير کرد. اگر متشابهات به محکمات که امالکتاب است بازگردد ابهامي باقي نميماند؛ چنانکه از مباحث تفسيري (ولايقبل منها شفاعة) به دست آمد که هيچ تشابه و تهافت و اختلافي بين آيات شفاعت نيست. نتيجه اينکه:
1 ـ شفاعت به معناي معهود و مصطلح و امکان ذاتي و وقوعي آن هم عقلي است و هم نقلي.
2 ـ آيات قرآن کريم در اينباره محکم است، نه متشابه.
3 ـ بر فرض تشابه برخي از آيات با ارجاع آن به محکم، احتمال هرگونه تشابه، ابهام، اجمال و... برطرف ميشود.
8 ـ شفاعت در رفع عيب و جذب کمال
اگر مفهومي صِبغه ايجاد، تأثير، افاضه و فاعليّت داشته باشد، داني نسبت به عالي مصداق چنان مفهومي نخواهد بود؛ مانند مفهوم تعليم، تربيت، ارشاد، هدايت و تزکيه و... و اگر مفهومي چنين صبغهاي نداشته باشد تعامل مشترک داني و عالي در آن محذوري ندارد. شفاعت از آنجهت که مُوهِم معناي فاعلي و تأثير است داني نسبت به عالي شفيع نخواهد بود، ليکن اين مطلب موجب اختصاص شفاعت به دفع يا رفع عقاب نميشود، به طوري که شامل ترفيع درجه، زيادي ثواب و مانند آن نشود. برخي بر آنند که اگر معناي شفاعت شامل ازدياد منافع شود لازم آن اين است: هنگامي که يکي از آحاد امّت براي رسولاکرمصلي الله عليه و آله و سلم مزيد کرامت را در خواست ميکند، شفيع او شود و اين خلاف اجماع است[35]. درباره اين مطلب لازم است به چند امر عنايت شود:
1 ـ داني نسبت به عالي هيچگونه علّيت فاعلي ندارد، چه در رفع عيب و نقص و چه در جذب خير و کمال، ولي عالي نسبت به داني ميتواند سِمَت عليّت قريب و واسطه در فيض داشته باشد، خواه در رفع عقاب و خواه در جذب ثواب.
2 ـ آنچه آحاد امّت درباره رسولاکرمصلي الله عليه و آله و سلم يا پيامبران و امامان معصوم(عليهمالسلام) از خداوند درخواست ميکنند از سنخ وساطت در فيض و عليّت وُسطا و مانند آن نيست، بلکه بازگشت چنين نيايشي اولاً، به تأدّب در ساحت قدس آنان و ثانياً، درخواست فيض براي خود است و چون آن ذوات مقدّس واسطه در فيضند و هرگونه خير و برکتي که از مبدأ الهي نازل شود از مجراي آنان به آحاد امّت ميرسد، ازاينرو همواره فيض تازهاي از طرف خدا بدون دخالت آحاد امّت به آن ذوات مقدّس ميرسد و آحاد امّت از برکت آنان به فيض الهي، اعم از رفع نقص يا جذب کمال، نايل ميگردند.
3 ـ ازدياد فيض براي انسانهاي کامل در قوس صعود که نشئه حرکت، تکامل، تکليف، امتحان و... است، منافي با کمال تام آن ذوات مقدس در قوس نزول نيست. از آنچه درباره معناي شفاعت و رفع نقص و جذب کمال گفته شد معلوم ميشود، حقيقت شفاعت اختصاصي به هيچکدام از دو طرف نقص و کمال ندارد؛ يعني نه ميتوان آن را مخصوص رفع نقص و ازاله عقاب دانست و نه ميشود آن را منحصر در جذب کمال و اضافه ثواب و افاضه خير کرد. پس قول اول (اختصاص به رفع نقص) که شيخ طوسي آن را به اصحاب ما نسبت داده قابل بررسي است؛ چنانکه قول دوم (اختصاص به جذب کمال) که وعيديه واهل اعتزال بر آنند.[36] مورد نقد است.
9 ـ نفي نظام اعتباري دنيا نظام علّي و معلولي و صدور که عنصر محوري حکمت است و نيز نظام تشأّن و تجلّي و ظهور که عنصر کليدي عرفان است تعطيل بردار نيست؛ يعني هم قبل از دنيا و هم در دنيا و هم بعد از دنيا محقّق است، گرچه ممکن است ديدگاه حکيم بعد از مرگ کامل شود و جهان آخرت را از منظر عرفان ببيند و علم حصولي وي به علم حضوري متکامل گردد.
آنچه که در آيه مورد بحث نفي شد، به معناي نفي نظام اعتباري دنياست، نه نفي نظام علّي حکمتْ يا نظامِ تشأّنِ عرفان. براي تبيين مطلب، به برخي از آثار معاد به اجمال اشاره ميشود تا معلوم گردد نظام «صدور» فلسفي يا «ظهور» عرفاني هرگز از بين نميرود.
انسان در دنيا مبدأ فاعلي کارهاي جانحه و جارحه خود است. اگر کارهاي وي در راستاي اراده تشريعي خداوند بود در آخرت نيز وارد بهشت ميشود و در آنجا نيز همه کارهاي او برابر اراده وي محقّق ميگردد: (لهم ما يشاؤن فيها ولدينا مزيد)[37] هرچه بخواهد و هرجا اراده کند براي او حاصل است. البتّه همانطور که چنين انساني در دنيا غير از حقّ و صدق طلب نميکرد در بهشت نيز که اصلاً مجالي براي لغو و تأثيم نيست غير از خير و صلاح نميطلبد، و اگر کارهاي وي در راستاي هواي او بود که همان را خداي خود اتّخاذ کرد: (أفرأيت مَنِ اتّخذ إلهه هواهُ)[38] در آخرت وارد دوزخ ميگردد و در آنجا همه شؤون او را عقيده باطل و اخلاق سوء و اعمال قبيح وي بر عهده دارد و او به جاي آن که «مصدر» کار باشد «مورد» عمل قرار ميگيرد و سلطان علّيت فلسفي يا ظهور عرفاني نسبت به وي در اختيار اسماي جلال و قهر الهي است که عامل ظهور آن اسماء، عقيده و خُلق و عمل قبيح انسان تبهکار است.
غرض آنکه، هيچ قَدْح و نَقدي بر مباني حکمت يا مبادي عرفان وارد نيست و هيچ مجالي براي تأمّل در نظام صدور يا ظهور نخواهد بود و تفاوت دوزخي و بهشتي در اين است که يکي خود را اسير و مرهون کرده و به ناچار معلول اسارت و رهن قرار ميگيرد و ديگري خود را امير و آزاد کرده و در نتيجه علت امارت و آزادي واقع ميشود و اگر کاري مقدور اسير مرهون نبود و همان کار يا برتر از آن ميسور امير آزاد بود معلوم ميشود نظام صدور يا ظهور در قيامت در کمال اتقان حاکم است.
مطلب ديگري که عنايت به آن در معاد شناسي سهم به سزا دارد اين است که در دنيا اموري مستور است که در آخرت مشهود خواهد شد. دو نمونه از آن ارائه ميشود: يکي آن که در نظام علّي و معلولي گرچه اصل وجودِ علّة العلل محرز است، ليکن حضور او مشهود نيست و ديگر آن که خداوند در عين آن که علّة العلل و سرآغاز سلسله علّتهاست، به هر معلولي از علتِ قريب او نزديکتر است؛ زيرا معناي معيّت قيّومي و احاطه مطلق موجود غير متناهي به هر شخص و هر چيز همين است. اين منظر لطيف در ادعيه و مناجاتهاي مأثور از اهل بيت(عليهمالسلام) اينگونه متجلّي است: راحِل به سوي خدا قريب المسافة است و خداوند هرگز محجوب از کسي نيست و تنها عمل ناصواب است که حاجب بين خدا و بنده اوست؛ «وأنّ الرّاحل إليک قريب المسافة وأنّک لاتحتجب عن خلقک إلّاأن تحجبهم الأعمال دونک»[39] و اين حجاب در معاد برداشته ميشود. البته تحليل معاد و اينکه نفس تبهکار منشأ اَلَم و عذاب ميگردد، مبادي تصوري آن در نهايت صعوبت است، چه رسد به مبادي تصديقي آن، ولي اجمال مطلب همين است که به اشارت رفت که هرگز نظام علّي و صدور فلسفي يا تشأن و ظهور عرفاني از بين رفتني نيست.
*هر وقت که سرت به درد آید نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم یاغی شوی و دگر نیایی*
*پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم*