دانه تنها
شنبه 21 بهمن 1391 8:07 PM
دانه ای که تنها بود
توی خاک ها خوابید
توی خواب شیرینش
خواب میوه را می دید
خاک ، کار خود را کرد
حال دانه را پرسید
مثل مادری با مهر
چشم دانه را بوسید
آب ، کار خود را کرد
سوی خاک ها پیچید
روی خاک خشکیده
مهر ودوستی پاشید
دانه ، کار خود را کرد
آب و خاک را نوشید
جان گرفت و کوشش کرد
بوته ای شد و خندید
آفتاب پیدا شد
آفتاب هم تابید
آفتاب ، بَر بوته
جان تازه ای بخشید
بوته ، کار خود را کرد
برگهای نو زایید
قد کشید و بالا رفت
روبه خانه ی خورشید
برگ ، کار خود را کرد
سفره قشنگی چید
گل به خانه دعوت کرد
در کنار گل رقصید
گل کنار این سفره
خوب خورد و خوش خوابید
باد ، سفره گل را
با نوازشش برچید