پاسخ به:نجوم و اختر شناسی
سه شنبه 10 بهمن 1391 3:38 PM
یادی از شهید سيد مرتضى آوينى
زندگىنامه
شهريور سال 1326، شهر رى، شاهد تولد فرزندى از سلاله سادات بود كه شعاع نورش در فرداهاى دور، آسمان ايران را پرتوافشانى كرد. از همان كودكى با هنر انس داشت: شعر مىسرود، نقاشى مىكرد و داستان و مقاله مىنوشت. همين علاقه سبب شد در دانشگاه، رشته معمارى را انتخاب كند و تا فوق ليسانس به تحصيل بپردازد. مطالعه ادبيات و فلسفه برايش لذتبخش و روح بلندش هميشه در پى حقيقت بود.
با پيروزى انقلاب اسلامى، عشق و علاقهاش به انديشههاى امام خمينى رحمهالله ، او را يكسره به خدمت انقلاب درآورد. با توجه به ضرورت زمان، فعاليت خود را در ديگر رشتههاى هنرى رها كرد و به فيلمسازى روى آورد. او با انگيزه درونى و تعهد اسلامى، از سال 1358 تا زمان شهادتش در فروردين 1371 در فكّه، توانست بيش از يكصد فيلم مستند تلويزيونى بسازد. مفهوم فيلمهاى اين نويسنده و كارگردان توانا، به زيبايى محروميت و مظلوميت يا شجاعت و رشادت را، گاه با زبان تصوير و گاه با صداى آهنگين و دلنشين يك راوى به بيننده القا مىكند؛ راوىاى كه حقيقت را روايت مىكرد؛ حقيقت عشق و دلدادگى رزمندگان به معشوق را. او با اخلاص در عمل و گفتارش به جاودانگى رسيد، تا آنجا كه اكنون كه سالها از عروج ملكوتىاش مىگذرد، نامش هنوز در صدر نام سينماگران متعهد است و تا روايت و روايتگرى فتح و پيروزى پابرجاست، نام بلند شهيد بزرگوار سيد مرتضى آوينى نيز همراه و همرديف آنان خواهد بود.
آوينى به روايت آوينى
با شروع كار جهاد سازندگى در سال 58، به روستاها رفتيم كه براى خدا بيل بزنيم. در سال 59 به عنوان نمايندگان جهاد سازندگى به تلويزيون آمديم و در گروه جهاد سازندگى كه پيش از ما به وسيله خود كاركنان تلويزيون تأسيس شده بود، مشغول كار شديم. واحد تلويزيونى جهاد، از يكسو به جهاد سازندگى و از سوى ديگر به شبكه يكم تلويزيون وابسته بود.
وقتى عمليات نزديك مىشد و ما خبردار مىشديم، بچهها را در نمازخانه واحد تلويزيونى جمع مىكرديم و همه چيز را با آنها در ميان مىگذاشتيم. داوطلبها به ميدان مىآمدند و يكى دو روز بعد به جبهه مىرفتند. اجبارى در ميان نبود و انگيزه ما براى فيلمسازى از جنگ، كاملاً اعتقادى بود.
گروههاى فيلمبردارى ما با همان انگيزههايى كه رزمآوران را به جبههها كشانده بود، كار مىكردند؛ داوطلبانه و بدون چشمداشت مالى، در كمال قناعت و شجاعت و آماده براى شهادت. بچههاى ما تا سال 1367 جز حقوق ماهيانه جهاد سازندگى يا سپاه پاسداران كه از هفت هزار تومان بالاتر نمىكشيد، چيزى دريافت نمىكردند. تركيب اعضاى گروه اين اواخر يعنى از سال 1364 به بعد بسيار غريب بود: پانزده، بيست نفر از جهاد، ده، پانزده نفر از سپاه پاسداران، ده، دوازده نفر از اعضاى بسيج و پنج، شش نفر از تلويزيون. فيلمبردار، عموما كارگردان نيز بود و البته فيلمبردارهاى ما براى اين وظيفه جديد از تجربههاى كافى برخوردار بودند.
شيوههايى كه در تلويزيون ما اتخاذ مىشود، اين باور را در مخاطب ايجاد مىكند كه همه چيز تصنعى است. در مصاحبهها هر سؤال و هر جوابِ مربوط به هم مشخص است. سخنانى كليشهاى كه نه گوينده به آن باور دارد نه شنونده.
ما از همان آغاز، اين باكسها را درهم شكستيم و تسليم كليشهها نشديم. يادم هست كه در هنگام فيلمبردارى مجموعه «خان گزيدهها» در روستاى آباده، يكى دو روز با دوربين در كوچهها و مجامع ظاهر مىشديم تا مردم به اين وسايل عادت كنند و وقتى دوربين به سوى آنها مىچرخد، دستپاچه نشوند و وضعيتهاى طبيعى خود را رها نكند. ساعتها بىآنكه فيلم بگيريم، با مردم سخن مىگفتيم و فقط آنگاه كه حضور دوربين را فراموش مىكردند، كليد را مىزديم. صحنهاى را به ياد دارم كه زنان و مردان دور گروه ما حلقه زده بودند و از مظالمى كه خوانين بر آنان روا داشته بودند سخن مىگفتند. يكايك پيش مىآمدند و رو به دوربين سخن مىگفتند، فرياد مىزدند، مىگريستند. اشكهاى فيلمبردار فرو مىچكيد، صدابردار همچنان مىگريست. يكى كنار ديوار بر سر خود مىزد و من هم گريه مىكردم و صحنه همچنان ادامه داشت. مصاحبه اگر خوب باشد و از تصنع به دور باشد، قالب خوبى است براى ارائه شخصيت و اظهار باطن انسانها.
يك هفته قبل از سقوط خرمشهر، بعد از تلاشهاى شبانهروزى گروه، اولين فيلم مستند جنگى درباره خرمشهر از تلويزيون پخش شد. بعد از سقوط خرمشهر، ما در جستوجوى «حقيقت» ماجرا به آبادان رفتيم كه سخت در محاصره بود. توليد مجموعه «حقيقت» اينگونه آغاز شد. «روايت فتح» ادامه همان مجموعه «حقيقت» است.
ديگر چيزى براى گفتن نمانده است. جز آنكه ما خسته نشدهايم و اگر باز هم جنگى پيش بيايد كه پاى انقلاب اسلامى در ميان باشد، ما حاضريم. مىدانيد! زندهترين روزهاى زندگى يك «مرد» آن روزهايى است كه در مبارزه مىگذراند. زندگى در «تقابل با مرگ» است كه خودش را نشان مىدهد.
پخش فيلمهاى مستند «روايت فتح» از تلويزيون در فروردين سال 1365 آغاز شد و تا پايان جنگ در سال 1367 ادامه يافت. با اتمام جنگ، وقفهاى دو، سه ساله در كار گروه پيش آمد. اما بار ديگر در اواخر سال 1370 گروه روايت فتح تشكيل شد و كار توليد و پخش شش برنامه از مجموعه «شهرى در آسمان» پايان يافته بود كه راوى فتح در جستوجوى قتلگاه فكّه، به شهادت رسيد و سيد شهيدان اهل قلم نام گرفت.
راه طى شده
تصور نكنيد كه من با زندگى به سبك و سياق متظاهران به روشنفكرى ناآشنا هستم. خير، من از يك «راه طى شده» با شما حرف مىزنم. من هم سالهاى سال در يكى از دانشكدههاى هنرى درس خواندهام. به شبهاى شعر و گالرىهاى نقاشى رفتهام. موسيقى كلاسيك گوش دادهام. ريش پرفسورى و سبيل نيچهاى گذاشتهام و كتاب انسان تكساحتىِ هربرت ماركوز را ـ بىآنكه آن زمان خوانده باشمش ـ طورى دست گرفتهام كه ديگران جلد آن را ببينند و پيش خودشان بگويند: «عجب! فلانى چه كتابهايى مىخواند. معلوم است كه خيلى مىفهمد».
اما بعد خوشبختانه زندگى مرا به راهى كشانده است كه ناچار شدهام رو در بايستى را با خودم و ديگران كنار بگذارم و عميقا بپذيرم تظاهر به دانايى هرگز جاىگزين دانايى نمىشود. بايد در جستوجوى حقيقت بود و اين متاعى است كه هر كس به راستى طالبش باشد، آن را خواهد يافت.
گذشتن از حجاب نفس
اين جانب، داراى فوق ليسانس معمارى از دانشكده هنرهاى زيباى دانشگاه تهران هستم. اما كارى را كه اكنون انجام مىدهم، نبايد با تحصيلاتم مرتبط دانست. حقير هر چه آموختهام، از خارج دانشگاه است.
بنده با يقين كامل مىگويم كه تخصص حقيقى، در سايه تعهد اسلامى به دست مىآيد؛ و لاغير. اشتغال اساسى حقير قبل از انقلاب در ادبيات بوده است. با شروع انقلاب، حقير تمام نوشتههاى خويش را در چند گونى ريختم و سوزاندم و تصميم گرفتم كه ديگر چيزى كه «حديث نفس» باشد، ننويسم و ديگر از خودم سخنى به ميان نياورم. سعى كردم كه خودم را از ميان بردارم تا هر چه هست، خدا باشد. به فرموده خواجه حافظ شيرازى: «تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز».
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی